eitaa logo
بیرون پراکنی درونی‌یاتم!
1.4هزار دنبال‌کننده
387 عکس
24 ویدیو
10 فایل
خرده نویس‌ها و ثبت‌های یک آدمک حقیر فقیر کمتر از قطمیر؛ به نام #مهدی_شفیعی
مشاهده در ایتا
دانلود
هدایت شده از یک کتاب خوان معمولی
کارِ من، فاطمه‌امامی، و سارا رحیمی در مدام اینست؛ داستان‌ها و روایت‌ها را بخوانیم و بعد برای هر کدام از آنها چیزی جهتِ دیدن، شنیدن و یا حتی خواندن پیشنهادبدهیم، این "چیزی" می‌تواند آهنگی متناسب با حال و فضای قصه باشد، یا قطعه ای از فیلم یا پادکست و کتاب و... کار سخت و دلنشینی‌ست، برای من جذاب‌ترین بخش ماجرا آنجاست که لابه لای کلمات نویسنده می‌گردم تا بهترین گزینه برای مثبت متنش را پیدا کنم یک جور گشتن در مغز نویسنده ها یک جور پل زدن برای رفتن به دلِ قصه ها! در شماره‌ی جنگِ مدام داستانی هست از امیر خداوردی به نام اسلحه‌‌ی لهستانی برای یافتن یک مثبت متن شروع کردم به جستجو و رسیدم به اصل ماجرای آمدن لهستانی ها به اصفهان، لهستانی های جنگ زده که اکثرشان زنان و کودکان بودند را آورده بودند به جایی امن، و آنها برای ماندن، برای پذیرفته شدن در کشور غریب، برای بقا شروع کردند به رو کردن تمام هنرهایی که داشتند. برای مثال زنان خیاطی و شیرینی پزی میکردند در جایی نزدیک به چهارباغ و دروازه دولت اصفهان و همچنان و هنوز پُنجیک یکی از همین شیرینی هایی که هنرِ دستِ زنانِ لهستانی‌ست در اصفهان و درست در همین نقطه پخته و به فروش میرسد. امشب وقتی همسرم با یک جعبه پُنجیک به خانه آمد بیاد داستان امیر خداوردی افتادم و ماجرای لهستانی ها... میبینی زندگی چقدر عجیب و دردناک است؟ من امروز دارم شیرینی را به دهان میبرم و کامم را شیرین می‌کنم که سالهای دور زنانی در غربت و رنج و تلخ کامی می‌پختند! امان از قصه‌ها
اندوهی بزرگم، در سینه‌ای کوچک.
- یاری برای «دوام» آوردن!
بیرون پراکنی درونی‌یاتم!
- یاری برای «دوام» آوردن!
ـ یک اتاق تاریک را فرض‌کن. اتاقی بدون پنجره. بدون چراغ. بدون شمع یا هر چیز دیگری که بتواند سوی چشمانت را زیاد کند. تک و تنها، گوشه‌ای از این اتاق هستی. کدام نقطه از این خاموشی مطلق ایستاده‌ای؟! وسط اتاق هستی؟! یا یک کنج از دیوار؟! هیچ مشخص نیست! دست‌هایت را دراز کرده‌ای. پاهایت چسبیده بهم و راه می‌روی. نوک انگشتانت را تکان تکان می‌دهی. با کف دست روی دیوار می‌کشی. می‌تابی. کدام سمت اتاق می‌روی؟! قدم‌هایت را سنگین بر می‌داری. ساق پایت وز وز می‌کند و همین‌جور توی این سیاهی مطلق می‌چرخی و می‌چرخی. دنبال چه می‌گردی؟! یقیناً دری به سوی بیرون. راهی فرار. صدایت به لرزه می‌افتد. قطره قطره اشک جاری می‌شود روی گونه‌هایت و از تهِ تهِ دل، داد می‌زنی:«کمک». در همین حین، روزنه‌‌ای باریک می‌تابد وسط اتاق. و این لبخند نشسته‌ روی لبت، همان دریچه‌ی امید است. همان دستی‌ست که موقع زمین خوردن می‌گیری و بلند می‌شوی. بنظر من این روزنه‌ی نور همان «عشق» است! نادر ابراهیمی در کتاب یک عاشقانه‌ی آرام می‌نویسد:«عشق باید بتواند بر مشکلات غلبه‌کند و مشکلات تازه خلق کند». در دنیایی سیاه شبیه اتاق، سردرگم بود و می‌چرخیدم که تو را یافتم. تویی که برایم روزنه نور بودی. انگیزه و امید بودی برای ادامه دادن. و عشق چیست به غیر از این؟! توی این دنیای فلاکت‌بار پر غصه، تو بهترین یار بودی برای دوام آوردن. برای حل مشکلات و رفتن به سمت ساختن آینده و حل تمام آن مشکلات که پیش خواهد آمد. و آدم چه می‌خواهد؟! جز روزنه‌ای نور که بتابد بر اتاق تاریکی که در آن غرق است. جز این‌که کسی کنارش باشد برای دوام آوردن. تو بهترین یاری برای «دوام» آوردن. و این همان عشق است. پ.ن: به مناسبت سومین سالگرد قمری ازدواج.