یه وقتایی عمیقاً نیاز دارم حرفایی رو بشنوم که هر روز برای دیگران تکرارشون میکنم.
این چند وقته کلا مودم این شکلی بود که من الان خدایی خستهام، ولی نباید/به نظر نمیرسه که خسته باشم، پس ادامه میدم
من الان واقعا حوصله ندارم کارامو بکنم ولی وقت ندارم حوصله نداشته باشم متاسفانه
Mind Palace.!
وقتی رسیدیم به مترو، از اونجایی که سردرد دوباره داشت صافم میکرد تصمیم گرفتم از یه دکه ی قهوه فروشی تو مترو یه چیزی بگیرم.
در همون گیر و دار اینکه چی بگیرم و اصرارم به بقیه که اونام یه چیزی بگیرن، وسط شوخیامون درمورد اینکه دیگه آخر ماهه و زندگی دانشجویی سخته، خانومِ فروشنده این کاپ های شیر کاکائو رو داد و گفت منم کار میکنم و منم گاهی خسته میشم، پس میتونم درکتون کنم.
و هممون برای یه لحظه حس کردیم که، هی! اونقدریم که فکر میکنیم اوضاع بد نیست... :]
هدایت شده از TheEndخسـته¡
حقیتش یه روزی اونی که فکرشو نمیکنی بره، میذاره میره؛
از اونجا به بعد دیگه هر کی بیاد و بره اذیت نمیشی...