Mind Palace.!
وقتی رسیدیم به مترو، از اونجایی که سردرد دوباره داشت صافم میکرد تصمیم گرفتم از یه دکه ی قهوه فروشی تو مترو یه چیزی بگیرم.
در همون گیر و دار اینکه چی بگیرم و اصرارم به بقیه که اونام یه چیزی بگیرن، وسط شوخیامون درمورد اینکه دیگه آخر ماهه و زندگی دانشجویی سخته، خانومِ فروشنده این کاپ های شیر کاکائو رو داد و گفت منم کار میکنم و منم گاهی خسته میشم، پس میتونم درکتون کنم.
و هممون برای یه لحظه حس کردیم که، هی! اونقدریم که فکر میکنیم اوضاع بد نیست... :]
هدایت شده از TheEndخسـته¡
حقیتش یه روزی اونی که فکرشو نمیکنی بره، میذاره میره؛
از اونجا به بعد دیگه هر کی بیاد و بره اذیت نمیشی...
Mind Palace.!
حقیتش یه روزی اونی که فکرشو نمیکنی بره، میذاره میره؛ از اونجا به بعد دیگه هر کی بیاد و بره اذیت نمیش
این پست صرفاً درباره آدمهایی که "رفتن" نیست.
هدایت شده از Mind Palace.!
- بُهت دارد؛
یکی همیشه گوشهی ایوانتان بوده باشد
و شما حواستان به بودنش نه...
هدایت شده از حامد کاشانی
11.6M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا