Mind Palace.!
این چند روزه، خیلی سکوت رو تجربه کردم سکوت کردن برای من چیز عجیب یا اذیت کنندهای نیست، ولی بارها شد
نه تنها در سکوت دارم به سر میبرم بلکه در سکون هم هستم و هیچ جوره نمیتونم پاشم کارامو بکنم.
صدا ها چیزایین که زود ایجاد میشن و زود هم بین مولکول های هوا محو میشن؛ همونطوری که زود از تو حافظه پاک میشن، و همونطور که اگه بمونن همراه خودشون تصویر و بو رو هم دارن.
صدا ها خیلی مهمن اونم وقتی قراره یه سری صدا ها رو دیگه نشنوی
عملاً دارم میمیرم از خستگی و شبا بیشتر از ده دیقه نمیتونم بیدار بمونم بعد از اینکه سرمو گذاشتم رو بالشت، و همچنان مرگ بر بیکاری.
هعی
چه هفتهی عجیبی بود
اصن همینکه در وصفش صرفا همین یه جمله رو میگم نشون میده چقدر هنوز تو شوکشم
Mind Palace.!
هعی چه هفتهی عجیبی بود اصن همینکه در وصفش صرفا همین یه جمله رو میگم نشون میده چقدر هنوز تو شوکشم
و حس میکنم اندازه چند سال برام گذشت
نه صرفا چون زمان نسبیه و بسته به حس و حالت ممکنه خیلی زود یا خیلی دیر بگذره؛
در کل گذر این زمان رو منم موثر بود، رو روانم بیشتر از همه
سر شدگی خیلی چیز وحشتناکیه
یهو به خودت میای میبینی چیزی که بقیه به خاطرش به خودشون میپیچن از شدت اذیت شدن، برای تو حتی مسئله نیست. انگار یه موقعی قبولش کردی و حتی یادت نمیاد کِی
من خوبم خداروشکر یه عالمه کار روسرم ریخته دوسه تا ارائه و امتحان دارم تو هفته آینده... خودت چطوری؟
.| منم تقریبا همین
کار دارم، و امتحان دارمو کارای نکرده و درسای نخونده، احساسات مرتب نشده
ولی داریم پیش میریم