نه اینکه انجام دادن اون کار توسط اون، حال من یا اوضاع رو میتونست عوض کنه، ولی حس میکردم اگه من جای اون بودم انجامش میدادم. شاید نیاز میشد یکی بهم یادآور شه ولی در هر صورت انجامش میدادم با اینکه برام چیز سختی به نظر میومد.
Mind Palace.!
نه اینکه انجام دادن اون کار توسط اون، حال من یا اوضاع رو میتونست عوض کنه، ولی حس میکردم اگه من جای ا
و اینم در صورتی بود که اگه من، اون بودم، اگه اون کارو نمیکردم خشتکم کشیده شده بود رو سرم.
"توقع" بود یا نه، از این بدم اومد که چقد به خودم سختی میدم کاراییو انجام بدم که یه جورایی برام بسته شدهست "خب هر دوست/رفیق/همکلاسی/دختر/خواهر/نوه/شاگردی انجام میده در حالی که واقعیت چیز دیگست.
از فاز "من زیاد از حد مهربونم" و "من برا همه، همه کار میکنم ولی کسی برا من کاری نمیکنه" متنفرم و میگم که تو این فاز نیستم چون نهایتاً منم خیلی جاها برا کسی کاری که باید رو نمیکنم.
Mind Palace.!
از فاز "من زیاد از حد مهربونم" و "من برا همه، همه کار میکنم ولی کسی برا من کاری نمیکنه" متنفرم و می
در نهایت هممون منفعت خودمون و راحتی خودمونو در نظر میگیریم. نمیشه انتظار دیگه ای از کسی داشت... خیلی وقتا انگیزه انجام یه کار برای دیگران اینه که خودت عذاب وجدان نداشته باشی.
Mind Palace.!
از یه جایی به بعدِ زندگیت میفهمی همهی اون مواقعی که به خودت میگفتی "من شبیه این آدما نیستم"، دقیقا
و گاها از خودت متنفر میشی، چون فهمیدی شبیه کسایی هستی/شدی که ازشون متنفری.