دو یا سه روز از پخش فیلمِ تصویر سمت راست گذشته. حس میکردم حرف زدن دربارهش، دیگه فایده نداره، از این جهت که همیشه اگه دیر بشه اون اتفاق فراموش میشه. اما این چهره، و این آتیش، از ذهنم بیرون نرفت. تایملاین توییترم از تصاویرش خالی شد و دنیا به حالت عادیش برگشت، انگار نه انگار عدهای توی آتیش سوختن. ولی من هنوز یادم نرفته...
چهرهش هنوزم تو ذهنمه و یادش میفتم. یاد یک جمله، یک فکت انکار نشدنی دربارهش؛ "اون فقط ۱۹ سالش بود".
۱۹. چه جالب، همسنیم. اگه دنیا انقدر مزخرف نبود که اسرائیل توش وجود داشته باشه، یا ما انقدر پخمه نبودیم که قبل از یکسال این جنایت رو تموم کنیم، الان احتمالاً نگران یک سالی بود که از دست داده بود و احتمالاً میبایست یک سال دیگه برای جبران، درس میخوند. اگه زنده بود، الان ترم سه بود. اگه زنده بود، اگه زنده زنده نمیسوخت، الان دلش شور پروژههای تموم نشدنی دانشگاهش رو میزد. اگه زنده بود، حاضر بود شب بیدار بمونه درس بخونه تا بعداً به کشورش کمک کنه. اگه حنجرهش مثل کل بدنش خاکستر نمیشد، قاری قرآن میشد و شاید هم فیلمهای قرائت قرآنش بیرون میآمد. صدای "یا الله" گفتنش از وسط شعلههای آتیش، نه از روی استیصال، درد، رنج، اضطرار، بلکه از روی شعف میبود. اگه، اگه، اگه...
منم ۱۹ سالمه. من چرا زندهام؟
یه لحظهای تو زندگیت هست که میفهمی "خاص" نیستی. معمولیای. نابغهی پیدا شده بعد دویست سال نیستی و نخواهی بود. درواقع احتمال زیادی داره هیچوقت اسمت هیچجا ثبت نشه چون یه اطلاعات بیاهمیتی توی لیست بلند بالای ثبت احوال یا یه سوژهی دیگه برای اینستاگرام برای حدس زدن چیزی که تو ذهنت میگذره و میترسونتت، اونم وقتی فکر میکردی خیلی "خاصی" و کسی نمیتونه به درونت دست پیدا کنه.
اینهمه میل آدمها به بقا، به باقی موندن، چنگ زدنشون به صفحات کتاب تاریخ تا شاید بمونن، گفتن اینکه "من تنها آدمیم که x رو انجام دادم"، هم رقتانگیزه و هم دلیل زنده موندن. وقتی به این نتیجه برسی خیلی هم خاص نیستی، چه دلیلی داره بخوای خودتو بکشی برای چیزی؟
بزرگترین جایزههای علمی رو چندین آدم قبل تو گرفتن و حتی چند نفر قبل تو رفتن تو فضا و از این زمین کَندن ولی حتی از اونا هم فقط یه اسم باقی میمونه؛ اسم خستهکنندهای که بچهها غر میزنن چرا باید حفظش کنن. البته شایدم بعدا بچهها رو مجبور به حفظ اطلاعات نکنن
Mind Palace.!
- افکاری که به تراپیستت نباید بگی.
حتی همین افکار هم خاص نیستن. احتمالاً اگه بعد گفتن اینا به تراپیست بگم واهای حالا چه حسی داری، میگه هاهاها، بیا کارت بکش نوبت نفر بعده
خاص ترین افکار مال مارکس بود که اونم الان فحش میخوره، چه به خاطر افکارش چه طرفداراش. آخر عاقبت خوبی نداشت واسش ساز مخالف زدن