eitaa logo
گروه فرهنگی جهادی میثاق🇮🇷
931 دنبال‌کننده
982 عکس
640 ویدیو
6 فایل
🔹فعالیت در عرصه های : 🔹معیشتی🛒🛍️ 🔹اقتصادی💵💰 🔹فرهنگی📕📿 🔹آموزشی📝✒️ 🔹بهداشت و درمان😷💉 🔹کدثبت:۳۹۹۸۸۳۷۳۱۴۰۲۲ 🔻نسلی برای آینده ایران✌🏻🌿 @misagh_group_admin
مشاهده در ایتا
دانلود
حکم جهاد این روزا تبینِ ... حق رو بشناسید و در قالب مهر معرفی کنید ، که خواسته ی امام زمان نفسی لک الوقا از ما همینه ! خودسازی فردی ، اجتماعی.برای جهاد تبیین و روشنگری درکانال ایران قوی با ما همراه شو😎👇 https://eitaa.com/information59 https://eitaa.com/information59 جوانان‌‌دهه‌‌هشتادی‌در‌مقایسه‌با‌دیگر‌ نسل‌هایِ‌انقلاب،به‌معنایِ‌حقیقی‌کلمه‌ #پـیرِ‌؛این‌انقلاب‌اند..!
این کانال خبرهای خوب کشور عزیزمون رو گلچین میکنه میزاره از دستش ندید: https://eitaa.com/information59 https://eitaa.com/information59
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
تہ رویاے منہ کربلا💔 𝐣𝐨𝐢𝐧↴ ‌┄┄┅┅┅❅❁❅┅┅┅┄┄ 🌻‌‌↳|http://eitaa.com/misagh_group1 ‌┄┄┅┅┅❅❁❅┅┅┅┄┄
گروه فرهنگی جهادی میثاق🇮🇷
🌙🍃🌸🍃✨ 🍃🌸 🌸 🍃 ✨ دوستت دارم..به یک شرط [زندگینامه شهید مدافع حرم، پژمان توفیقی] #پارت_چهل‌ودوم با ص
🌙🍃🌸🍃✨ 🍃🌸 🌸 🍃 ✨ دوستت دارم..به یک شرط [زندگینامه شهید مدافع حرم، پژمان توفیقی] - می‌گما،آبو داره سرد میشه. - ها، شیر آبو ببند،ببینیم گرم میشه. نجف‌زاده که سریع کارش را کرد و از حمام رفت بیرون‌.چند دقیقه‌ای آب را بستیم.وقتی بازش کردم دیدم هنوز سرد است. - مهدی،این همون جوریه.من یاعلی میگم و میرم زیرش هر چه بادا باد. یکدفعه‌ای رفتم زیر دوش و نفسم بند آمد.جیغ زدم. - مهدی خیلی یخه. - برو زیرش.حالا یا سالم از زیرش در میام یا چپ و چوله. همین‌طور زیر آب لرزیدم تا آمدم بیرون؛بیرونی که از هوای داخل حمام هم سردتر بود.زیر نم‌نم باران دویدم به سمت ساختمان گردان.                                              **** هر روز بهم زنگ می‌زد،اما فقط در حد یک دقیقه می‌توانستم صدایش را بشنوم.به‌خاطر اینکه همه می‌خواستند با خانواده‌شان تماس بگیرند،سریع قطعش می‌کرد. - اوضاع اونجا چی‌جوریه؟غذا چی چی می‌خورین؟ - امروز قورمه‌سبزی داشتیم‌.اینجا این قدر غذا فراوونه که نمی‌خواد دنبالش بگردی. دعا کردم که همین‌طور باشد.من که آب و غذایم،اشک و استغاثه شده بود؛ موبایلم هم یک عضو جدایی‌ناپذیر بدنم! یک لحظه هم ازش جدا نمی‌شدم به امید اینکه الآن پژمان زنگ می‌زند. صدایش گرفته بود پرسیدم:«چته؟چی شده؟» - یکی از بچه‌های کازرون،«مهرداد قاجاری»شهید شد. - وای خدای من! با رفتن پژمان، عضو گروه تلگرامی همسران مدافع حرم شده بودم.حالا توی گروه غوغا به پا میشد.وقتی پژمان می‌گفت و می‌خندید هم دلم آرام و قرار نداشت؛حالا که داشت با گریه‌اش به دلم نیش می‌زد.جوی اشکم باز طغیان کرد. - یه دختر کوچولو داره.خدا به فریاد خانمش برسه.چی میکشن؟ پژمان روضه‌خوان شده بود و من گریه‌کُنش.دلم برای همسران گروه ریش ریش می‌شد. بقیه داشتند به راحتی زندگی می‌کردند؛ کنار هم و قدرنشناس هم،اما ما قدر خاطراتمان را هم می‌دانستیم و روز و شب مرورشان می‌کردیم تا یک موقع، خاطره‌ای بین این همه دلواپسی گم‌وگور نشود.پژمان هم داشت برای خانواده بقیه دل می‌سوزاند.پس من چه؟مگر من خانواده‌اش نبودم،به من فکر نمی‌کرد؟ اگر خدایی نکرده بلایی سرش می‌آمد،چه خاکی بر سرم می‌ریختم؟ با گریه،دست به دامنش شدم. - توروخدا مواظب خودت باش.سعی کن همه‌ش تو پناهگاه باشی. گریه من،گریه او را قطع کرد. - من اومدم اینجا بجنگم.نیومدم قایم‌باشک بازی که. از من اصرار و از او انکار؛ البته با خنده.                                      **** سارا نمی‌دانست بعد از حمله آن شب که قاجاری شهید شد،توی دلم غوغا به پا شده بود.نمی‌دانست توی خواب و بیداری مدام حرف‌های سخنران ایام فاطمیه توی گوشم می‌پیچد. رفته بودیم خانه آقای خوش‌کردار برای مراسم.رفاقتمان با آقای خوش‌کردار بعد از سربازی هم ادامه داشت.هر وقت توی خانه‌اش مراسم می‌گرفت، من و سید را هم دعوت می‌کرد.روحانی سبزه‌روی بانمکی روی صندلی مقابل همه نشست. «ممکنه انسان گاهی دچار عصیان و نافرمانی بشه،اما محبتش در جای خودش باقیه و حاضره برای محبوبش جون بده.اگه روزی صدای انا المهدی رو بشنویم،آن‌قدر جوهره محبت توی وجودمان قوی هست که در پانزده‌ثانیه همه گناهان و گذشته خودمون رو جبران کنیم.جبران یعنی پشیمانی.» حرف‌هایش برایم خاص بود.به دلم نشست.بعد از عزاداری موقع پذیرایی چای و کیک،سریع از جلوی بقیه رد شدم،ولی برای حاج آقا سفارشی از طرف خودم دو تا کیک توی بشقابش گذاشتم. توی این روزها دوباره حرف‌هایش توی سرم می‌پیچد.باید چیکار می‌کردم؟! بلند شدم.بچه‌ها خواب بودند.آرام پتویی که حکم در را داشت کنار زدم و از اتاق رفتم بیرون.ته راهرو وارد دستشویی شدم و وضو گرفتم. از سرما موهای بدنم سیخ شد.با دو برگشتم توی اتاق.مُهری جلویم گذاشتم و ایستادم به نماز.دستانم را بالا بردم تا قامت ببندم. «اصل محبت،جان دادن برای محبوبه.تعریف محبت اینه که تو به امام حسین(ع) ثابت کنی من در نقطه پایان،همه چیز رو کنار میذارم.» بالأخره تکبیر نماز را گفتم. سکوت شب با صدای کوتاه و بلند خُروپف بچه‌ها قاطی شده بود.چند رکعتی که خواندم،با شنیدن صدای بلندی،پریدم بالا. - نگاه کی داره نماز شب می‌خونه!ملت بیدار شین! اگر توی نماز نبودم یک پس گردنی بهش می‌زدم. یکی‌یکی بچه‌ها بیدار شدند‌‌.صدای بچه‌های بقیه اتاق‌ها را هم که دم در آمده بودند،می‌شنیدم. همسر شهید،طاهره خوبکار 📌ادامه دارد.. روی لینک زیر بزنید و هرشب با ما همراه باشید..👇 𝐣𝐨𝐢𝐧↴ ‌┄┄┅┅┅❅❁❅┅┅┅┄┄ ‌‌↳|http://eitaa.com/misagh_group1 ‌┄┄┅┅┅❅❁❅┅┅┅┄┄ ✨ 🍃 🌸 🍃🌸 🌙🍃🌸🍃✨
خوشا‌آن‌دِل کِه دَر‌کُنجَش هَنوز‌اُمید‌زِندِه‌است:)🌱 𝐣𝐨𝐢𝐧↴ ‌┄┄┅┅┅❅❁❅┅┅┅┄┄ 🌻‌‌↳|http://eitaa.com/misagh_group1 ‌┄┄┅┅┅❅❁❅┅┅┅┄┄
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
میگن... 𝐣𝐨𝐢𝐧↴ ‌┄┄┅┅┅❅❁❅┅┅┅┄┄ 🌻‌‌↳|http://eitaa.com/misagh_group1 ‌┄┄┅┅┅❅❁❅┅┅┅┄┄
پایان فعالیت❗️ تـوان‌مـٰا‌بـه‌انـدازه‌امکـانات‌در‌دسـت مـانـیست؛تـوان‌مـابـه‌‌اندازه‌ی‌‌اتصـالِ مـا‌بـا‌خـدا اسـت. شبتون درپناه حق..التماس دعا✨ اینجا‌یکی‌منتظراومدنته🌱👀 𝐣𝐨𝐢𝐧↴ ‌┄┄┅┅┅❅❁❅┅┅┅┄┄ 🌻‌‌↳|http://eitaa.com/misagh_group1 ‌┄┄┅┅┅❅❁❅┅┅┅┄┄
بعضی اوقات صبح زود بیدار شدن می تواند یک کار خسته کننده باشد، اما بیدار شدن زود هنگام به تو کمک می کند تا روز خود را تازه شروع کنید. صبح اول وقتتون بخیر🙃🧡 𝐣𝐨𝐢𝐧↴ ‌┄┄┅┅┅❅❁❅┅┅┅┄┄ 🌻‌‌↳|http://eitaa.com/misagh_group1 ‌┄┄┅┅┅❅❁❅┅┅┅┄┄
◖💛🕊◗ هرکس‌که‌باولای‌تودرزیرِخاک‌رفت آیدبه‌صبحِ‌حشربرون‌همچوآفتاب.. ‹ 💛⇢ › 𝐣𝐨𝐢𝐧↴ ‌┄┄┅┅┅❅❁❅┅┅┅┄┄ 🌻‌‌↳|http://eitaa.com/misagh_group1 ‌┄┄┅┅┅❅❁❅┅┅┅┄┄
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
بغض* : ) 𝐣𝐨𝐢𝐧↴ ‌┄┄┅┅┅❅❁❅┅┅┅┄┄ 🌻‌‌↳|http://eitaa.com/misagh_group1 ‌┄┄┅┅┅❅❁❅┅┅┅┄┄
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
My world is Hossein❤️ 𝐣𝐨𝐢𝐧↴ ‌┄┄┅┅┅❅❁❅┅┅┅┄┄ 🌻‌‌↳|http://eitaa.com/misagh_group1 ‌┄┄┅┅┅❅❁❅┅┅┅┄┄
تا‌حسین‌هست‌رفیق‌دل‌من ؛ میل‌همراه‌شدن‌با‌دگران‌نیست‌مرا...🍃🙂 𝐣𝐨𝐢𝐧↴ ‌┄┄┅┅┅❅❁❅┅┅┅┄┄ 🌻‌‌↳|http://eitaa.com/misagh_group1 ‌┄┄┅┅┅❅❁❅┅┅┅┄┄
هدایت شده از فروشگاه میثاق
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
مرا چشمیست خون افشان :).... یکم محصولات فرهنگی هم بریم؟؟😍 🔺بهای جانماز با احترام : ۶۲ تومان😊🌹 مهر تربت دخیل پک دوتایی: ۶۰ تومان مهر تربت دخیل تک: ۳۴ تومان تسبیح مشکی: ۳۰ تومان 🔸قیمت کل پک(جانماز+مهر+ تسبیح) : فقط و فقط ۱۱۹ تومان😍 ولی نماز برکت زندگیه، سعی کنین همیشه سر وقت بخونین، با این جذابا هم بخونین 😉💚 بقیه طرح هاش هم به زودی میزاریم براتون با ما همراه باشید....🌹 حمایت یادتون نره رفقا❤️ فروشگاه میثاق: https://eitaa.com/misaghshopp مارو به دوستانتون معرفی کنید. آیدی ثبت سفارش: @Miisaghshop ❌بخشی از سود خرید شما صرف امور خیریه میشه🙂
گروه فرهنگی جهادی میثاق🇮🇷
مرا چشمیست خون افشان :).... یکم محصولات فرهنگی هم بریم؟؟😍 🔺بهای جانماز با احترام : ۶۲ تومان😊🌹 مهر
رفقا فروشگاه میثاق محصولات فرهنگیش رو هم دوباره آورده براتون. از دست ندید👌🏻❤️ حتما حمایت کنید🌹🌹🌹
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
به حسین(ع)مژده دهید که بهترین خواهر دنیا برایش آمده :) السلام علیک یا زینب کبری(س)🌹 ولادت حضرت زینب(س) مبارک😍 𝐣𝐨𝐢𝐧↴ ‌┄┄┅┅┅❅❁❅┅┅┅┄┄ 🌻‌‌↳|http://eitaa.com/misagh_group1 ‌┄┅┅┅❅❁❅┅┅┅┄
گروه فرهنگی جهادی میثاق🇮🇷
🌙🍃🌸🍃✨ 🍃🌸 🌸 🍃 ✨ دوستت دارم..به یک شرط [زندگینامه شهید مدافع حرم، پژمان توفیقی] #پارت_چهل‌وسوم - م
🌙🍃🌸🍃✨ 🍃🌸 🌸 🍃 ✨ دوستت دارم..به یک شرط [زندگینامه شهید مدافع حرم، پژمان توفیقی] - کیه؟ - نشناختیش؟ پژمانه! - عامو پژمان که اهل ای خلافا نبود! زدند زیر خنده.لب‌های من هم بین استغفرالله گفتن‌های توی قنوت،هی به خنده گشاد می‌شد. کم‌کم بچه ها با خمیازه کشیدن،باز به اتاق‌های خودشان برگشتند تا بخوابند. بعد از نماز باید میرفتم سر پست. صبح از ساختمان زدم بیرون و به سراغ موتورم رفتم‌.دیروز یک صدای اضافه‌ای می‌داد.نشستم تا دستکاری‌اش کنم ببینم مشکل از کدام قسمتش است. - عامو،ای موتورو،دل و جیگر نموند براش! بهرام بود.با آن قد بلندش بالای سرم ایستاده بود. خندیدم و به بدنه موتور دست کشیدم. - می‌خوام این‌قدر بهش برسم که موقع عملیات،مثل مرد هوامون رو داشته باشه. دستمالی از جیبم بیرون آوردم و سر و رویش را تمیز کردم. - خب بیا یه دستی هم به این موتور ما بکش ببین چشه؟ بلند شدم و به دنبالش رفتم.چند متر آن طرف‌تر از ساختمان،کنار چند تا تویوتا گذاشته بودش.سوارش شدم و چند بار پدال را زدم،ولی روشن نشد. بهرام متعجبانه گفت:«باکش هم پره،نمی‌دونم چرا روشن نمیشه.» ابزار مورد نیاز را برایم آورد.خم شدم و کاربراتورش را درآوردم و با کمی بنزین شستم تا خاک آشغال‌ها بریزد. وقتی کارم تمام شد،با دستمالی پاکش کردم و سر جایش نصبش کردم. - حالا بشین پشتش که مثل جت میره. سوار شد و با اولین فشار روی پدال، موتور روشن شد.همین‌طور که می‌رفت دستی تکان داد و با صدای بلند گفت:«توفیقی،خدا توفیقت بده!» رفتم توی ساختمان؛ سراغ علی بازیار، قرار بود با هم همکار شویم؛ اگر عملیاتی شد،من هم کمکی‌اش باشم و هم راننده‌اش.اتاقش طبقه همکف بود. پتو را کنار زدم.رفتم تو و بلند سلام کردم.فقط یک نفر توی اتاق بود که با تعجب نگاهم کرد و پرسید:«شما؟» باز هم با صدای بلند گفتم:«پژمانم.» - نمی‌شناسم.برو بیرون،در بزن بعد بیا تو! رفتم بیرون.اتاق‌ها که در و دربند نداشت.چند ضربه محکم به پتو زدم و رفتم داخل.باز همان سلام و سؤال و جواب. - با کی کار داری؟ - على بازيار. لب‌هایش داشت به خنده باز میشد که علی آمد تو. - پژمان تو اینجایی؟بیا بریم؛ بچه‌ها جمع شدن. برای کسی که توی اتاق بود دستی تکان دادم ورفتیم بیرون.پنجاه متری از ساختمان فاصله گرفتیم تا به بقیه رسیدیم‌.پنج نفر آماده آموزش خمپاره ۶۰ چریکی بودیم.علی گلوله خمپاره‌ای را از توی جعبه برداشت و به طرف‌مان گرفت.اول‌اجزایش را تشریح کرد. - این از سه قسمت تشکیل شده؛ دنباله،بدنه و ماسوره. موقع شلیک هم طبق مسافتی که می‌خوایم عمل کنیم،یه خرج روی دنباله می‌ذاریم. هرقسمت را با دست نشان داد. - برای شلیک کردن باید گلوله را از قسمت دنباله وارد قبضه کنیم. با دقت به حرف‌هایش گوش می‌دادیم.مثل زمان مدرسه نبود که خیلی از درس‌ها به دردمان نمی‌خورد. اینجا تا کاربلد نمی‌شدی،خریدار نداشتی.آموزش تئوری‌اش نیم ساعتی طول کشید و نوبت به مرحله عملی و هیجانی کار رسید.روی زمین نشست. خرج ۱ روی گلوله انداخت.ضامن گلوله را کشید.زاویه‌یاب روی قبضه را تنظیم کرد. قبضه را محکم با یک دست و سینه پایش نگه داشت.گلوله را توی قبضه انداخت و شلیک کرد. صدایش بدک نبود.کی عملیات می‌شد که من این قبضه را به دست بگیرم و به طرف دشمن شلیک کنم؟! ‌                                          **** چند روزی ازش بی‌خبر بودم.دیگر داشتم دیوانه می‌شدم.کارم فقط شده بود گریه کردن.به تماس‌های روزانه‌اش عادت کرده بودم و حالا داشت عادتم را به هم می‌ریخت و مریضم می‌کرد.آن‌قدر لوسم کرده بود که نمی‌توانستم نبودش را تحمل کنم. دلم برای تعریف کردن‌هایش تنگ شده بود.همان عید سال اول که به بوشهر رفتیم،کنار دریا یک قسمتی را مخصوص جت اسکی قرار داده بودند که آدم را خیلی وسوسه می‌کرد. چشمم را به کسانی دادم که سوارش شده بودند و توی آب با سرعت می‌رفتند.آن‌قدر هیجان داشت که صفش،خیلی طولانی شده بود.پژمان دستم را به طرفشان کشید. - من با چادر که نمی‌تونم سوارش بشم. براندازم کرد و گفت:اگه تو نیای منم نمیرم. نگاه مشتاقم را دیده بود. - بابا تو برو.اشکالی نداره؛من که ناراحت نمیشم. همین‌طور نُچ می‌گفت و سرش را بالا می‌داد.از لذت جت اسکی انصراف دادیم و سوار قایق شدیم.من روی صندلی پایین نشستم و پژمان هم پشت سرم.من را بین زانوهایش،محکم گرفته بود.پیمان و طاهره هم کنارم جاگیر شدند.مادر و آقاجان و پدرام هم روی آخرین قسمت نشستند.. همسر شهید،طاهره خوبکار 📌ادامه دارد.. روی لینک زیر بزنید و هرشب با ما همراه باشید..👇 𝐣𝐨𝐢𝐧↴ ‌┄┄┅┅┅❅❁❅┅┅┅┄┄ ‌‌↳|http://eitaa.com/misagh_group1 ‌┄┄┅┅┅❅❁❅┅┅┅┄┄ ✨ 🍃 🌸 🍃🌸 🌙🍃🌸🍃✨
پایان فعالیت❗️ امروز وزنه را بلند میکنی و همه برای تو کف میزنند؛به یاد روزی هم باش که حتی نمیتوانی قاشق را بلند کنی! به نعمت ها،به مقام،عناوین،مدرک وهیچ چیزی مغرور نشـویم..!☺️ شبتون آروم..التماس دعا✨ اینجا‌یکی‌منتظراومدنته🌱👀 𝐣𝐨𝐢𝐧↴ ‌┄┄┅┅┅❅❁❅┅┅┅┄┄ 🌻‌‌↳|http://eitaa.com/misagh_group1 ‌┄┄┅┅┅❅❁❅┅┅┅┄┄
هر صبح پلکهایت فصل جدیدی از زندگی را ورق میزند که سطر اول همیشه این است:“خدا همیشه با ماست” صبح پاییزی زیباتون بخیر👤💚 𝐣𝐨𝐢𝐧↴ ‌┄┄┅┅┅❅❁❅┅┅┅┄┄ 🌻‌‌↳|http://eitaa.com/misagh_group1 ‌┄┄┅┅┅❅❁❅┅┅┅┄┄
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
بھ‌حسین‌مژدہ‌دهید! کہ‌بهترین‌خواهر‌دنیا‌ برایش‌آمده‌است:)🧡 ؛ 𝐣𝐨𝐢𝐧↴ ‌┄┄┅┅┅❅❁❅┅┅┅┄┄ 🌻‌‌↳|http://eitaa.com/misagh_group1 ‌┄┄┅┅┅❅❁❅┅┅┅┄┄
کسی که وقت سحر سخت کوش و بیدار است فرشته ایست که نام خوشش پرستار است سلامتی وجودش بخواهم از یزدان یقین که حافظ او، ذات پاک دادار است روز پرستار مبارک 🌹🎆 𝐣𝐨𝐢𝐧↴ ‌┄┄┅┅┅❅❁❅┅┅┅┄┄ 🌻‌‌↳|http://eitaa.com/misagh_group1 ‌┄┄┅┅┅❅❁❅┅┅┅┄┄
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎥نصب کتیبه ویژه ولادت حضرت زینب(س) 🔹به مناسبت ولادت حضرت زینب(س)، کتیبه‌ای به نام ایشان بر ایوان طلای صحن انقلاب حرم مطهر رضوی نصب شد.🙂 𝐣𝐨𝐢𝐧↴ ‌┄┄┅┅┅❅❁❅┅┅┅┄┄ 🌻‌‌↳|http://eitaa.com/misagh_group1 ‌┄┄┅┅┅❅❁❅┅┅┅┄┄
﷽۲۸ آبان 🌿🌸 جسم کویر مدینه پر شکوفه می‌شود که خدا به آل حیدر دختری بی‌نظیر می‌دهد. دختری با رسالتی سترگ و عزمی راسخ برای به سرانجام رساندن پیامی برای تمام قرن‌ها و تمام انسان‌ها 🌿🌸ولادت حضرت زینب (س) و روز پرستار مبارک السلام علیک یا زینب کبری(س) 🌿گروه_فرهنگی_جهادی_میثاق 🌸 __________________________________________________ 𝐣𝐨𝐢𝐧↴ ‌┄┄┅┅┅❅❁❅┅┅┅┄┄ ‌‌↳|http://eitaa.com/misagh_group1 ‌┄┅┅┅❅❁❅┅┅┅┄