eitaa logo
گروه فرهنگی جهادی میثاق🇮🇷
931 دنبال‌کننده
982 عکس
640 ویدیو
6 فایل
🔹فعالیت در عرصه های : 🔹معیشتی🛒🛍️ 🔹اقتصادی💵💰 🔹فرهنگی📕📿 🔹آموزشی📝✒️ 🔹بهداشت و درمان😷💉 🔹کدثبت:۳۹۹۸۸۳۷۳۱۴۰۲۲ 🔻نسلی برای آینده ایران✌🏻🌿 @misagh_group_admin
مشاهده در ایتا
دانلود
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
ای‌مآدرم❤️‍🩹(((: فقط چندـروز‌تا‌دهـہ‌‌اول‌فاطمیہ:)🖤!' 𝐣𝐨𝐢𝐧↴ ‌┄┄┅┅┅❅❁❅┅┅┅┄┄ 🌻‌‌↳|http://eitaa.com/misagh_group1 ‌┄┅┅┅❅❁❅┅┅┅┄
گروه فرهنگی جهادی میثاق🇮🇷
🌙🍃🌸🍃✨ 🍃🌸 🌸 🍃 ✨ دوستت دارم..به یک شرط [زندگینامه شهید مدافع حرم، پژمان توفیقی] #پارت_چهل‌وششم از ز
🌙🍃🌸🍃✨ 🍃🌸 🌸 🍃 ✨ دوستت دارم..به یک شرط [زندگینامه شهید مدافع حرم، پژمان توفیقی] کنار موتورش ایستاده بود.منتظر یک نقاشی دیگر توی ذهنم شدم.یادم آمد؛ ساعت یازده شب بود که گوشی‌اش زنگ خورد. - سلام مسعود خان چی‌شده؟ باشه الآن خودم رو میرسونم. با تعجب بهش زل زدم. - سارا، موتور مسعود تو خیابون خراب شده.زنش هم همراهشه.تو تنهایی تو خونه.. قبل از اینکه آسمان ریسمان ببافد گفتم:«پاشو برو. من نمیترسم.» همین‌طور که قربان صدقه‌ام می‌رفت بلند شد و راه افتاد. توی عکس بعدی،مشغول کمک کردن به من بود. پای کابینت ایستاده بود. پارچه خیسی توی دستش بود و داشت گردگیری میکرد.من روی زمین نشسته بودم و با چاقو به جان خیارها افتاده تا سالاد درست کنم.نگاهی به دستمال کشیدنش کردم و گفتم: «برای خودت کدآقایی شدی ها!» به خودش تکانی داد و با صدای نازک خندید.کارش که تمام شد،مقابلم نشست. - سارا دیروز یکی از دوستام رو دیدم. یه حرفی زد‌ که اعصابم ریخت به هم. گوجه‌ای برداشتم و از وسط نصفش کردم. - پول لازم بود و به هر دری میزد،جور نمیشد.که دیگه آخر تصمیم گرفت نزول بگیره. ابروهایم را بالا بردم و به صورت غمگینش زل زدم. - من حاضرم همه رو بفروشم تا نکبت تو زندگیش نیاد.فقط محتاج یه میلیون و خورده‌ایه. خودمان هم بی‌نیاز از این پول نبودیم و همین حدود فقط پس‌انداز داشتیم. با تأیید من برای قرض دادن،سریع بلند شد و شماره دوستش را گرفت تا شاهد بدبختی‌اش نشود. از عکس‌ها بیرون آمدم و سجاده‌ام را پهن کردم. حال عجیبی داشتم.دو رکعتی نماز خواندم و چند صفحه‌ای هم قرآن که اذان گفته شد.می‌خواستم به سفارش پژمان عمل کنم و برای گرفتگی دلم به بهشت زهرا(س) بروم.هوا که روشن شد با آقاجان و مرتضی صبحانه خوردیم.آنها به سر کارشان رفتند و من هم آماده شدم و بیرون زدم. به قطعه یک بهشت زهرا(س) رفتم. سر قبر عمویش نشستم.دستکشم را درآوردم و دستم را روی قبر کشیدم. جای پژمان کنارم خالی بود که خاک قبر را به محاسنش بکشد یا از آینده حرف بزند. - وضع مالی‌مون که بهتر شد،میخوام کنکور بدم که ایشالله بچه‌دار شدیم، روش بشه بگه بابام چقدر درس خونده. من هم ذوق زده همین‌جور نگاهش می‌کردم. - اون موقع نباید از دست هر کی غذا بخوریا! باید هم یه جوری تربیتش کنیم که عاشق حضرت زهرا(س) و بچه‌هاش بشه. فردا روز جمعه بود با خودم گفتم ای‌کاش پژمان بود و مثل خیلی از جمعه‌ها بعد از بهشت زهرا(س) به کوه طاقان می‌رفتیم و آن بالا آش می‌خوردیم. یکی از جمعه‌ها که به کوه رفتیم،یک روز قبل از محرم بود.با پژمان پرچم به دست از تخته‌سنگ‌های بزرگ دست نخورده رد شدیم و بعد از نیم‌ساعت به قسمتی از کوه که حالت مسطحی داشت رسیدیم. دورش را سنگ چیده بودند برای گروه‌هایی که می‌آمدند آنجا و ورزش می‌کردند.پژمان وسط میدان نشست و با دست و چوب، قسمت کوچکی را گود کرد.چوب پرچم را داخلش جا داد و با سنگ دورش را گرفت تا محکم بایستد.نسیم نازک صبحگاهی،پرچم سبز با رنگ آمیزی زرد و قرمز«یا حسین»را آرام تکان می‌داد. - به نیت محرّم نصبش کردیم و ایشالله اربعین درش میاریم. باد سرد و صدای برخورد برگ‌های نارنجستان به هم،صدای پژمان را ازم گرفت و از فکر و خیالات بیرونم آورد. شال‌گردن را روی صورتم کشیدم.برای درددل آمده بودم،ولی اشک‌هایم قبل از آن رازم را فاش کرد. با دستان سردم،اشک‌هایم را پاک کردم تا عکس عمو را واضح ببینم. - اصلاً دلم آروم نیس.پژمان رو صحیح و سالم از شما میخوام. سه‌ماه پیش انگار سه روز پیش بود که همین‌جا روی قبر کیک را بین‌مان گذاشتیم.با خامه روی کیک نوشته شده بود سالگرد ازدواجتان مبارک و زیرش هم به انگلیسی حرف پی و اس نقش بسته بود.سه سال از عقدمان می‌گذشت.پژمان دستش را داخل جیبش برد وگفت:«چشمات رو ببند.» من هم از خدا خواسته سریع پلک‌هایم را انداختم صدای خش خش می‌آمد. - حالا باز کن. توی دستش،جعبه شیشه‌های کوچکی بود.داخلش هم بین پرها یک حلقه طلا جاسازی شده بود.با انگشت سبابه و شستم به آرامی بیرونش آوردم. برای عقدمان نتوانسته بودیم حلقه طلا بخریم حلقه نقره‌ام را از دست چپم درآوردم و طلا را به جایش پوشیدم.دستم را جلوی پژمان گرفتم. ازش توقعی نداشتم،اما او اگر داشت، از چیزی دریغ نمی‌کرد. دستانش را که زیر چانه‌اش گذاشته و به من خیره شده بود پایین آوردم و فشردم. - ممنون گلم،چرا خودت رو به زحمت انداختی؟ - موقع عقد که شرمندهت شدم.حالا که وضعم بهتر شده باید از خجالتت در می‌اومدم.. همسر شهید،طاهره خوبکار 📌ادامه دارد.. روی لینک زیر بزنید و هرشب با ما همراه باشید..👇 𝐣𝐨𝐢𝐧↴ ‌┄┄┅┅┅❅❁❅┅┅┅┄┄ ‌‌↳|http://eitaa.com/misagh_group1 ‌┄┄┅┅┅❅❁❅┅┅┅┄┄ ✨ 🍃 🌸 🍃🌸 🌙🍃🌸🍃✨
آقای‌اباعبــداللّٰــہ - قَريبٌ‌مِن‌القلبِ‌؛ بہ‌قلبم‌نزدیڪی‌حتۍ اگر‌من‌ایران‌باشم‌وتوعراق..🙃♥️!" 𝐣𝐨𝐢𝐧↴ ‌┄┄┅┅┅❅❁❅┅┅┅┄┄ 🌻‌‌↳|http://eitaa.com/misagh_group1 ‌┄┄┅┅┅❅❁❅┅┅┅┄┄
گروه فرهنگی جهادی میثاق🇮🇷
🌙🍃🌸🍃✨ 🍃🌸 🌸 🍃 ✨ دوستت دارم..به یک شرط [زندگینامه شهید مدافع حرم، پژمان توفیقی] #پارت_چهل‌وهفتم کنا
🌙🍃🌸🍃✨ 🍃🌸 🌸 🍃 ✨ دوستت دارم..به یک شرط [زندگینامه شهید مدافع حرم، پژمان توفیقی] از کنار قبر بلند شدم.قدم زنان از نارنجستان گذشتم و به قطعه سه رفتم.این قسمت چون سقف داشت، باد کمتری صورتم را اذیت می‌کرد. توی یک ردیف حدود پانزده قبر شهید بود و بقیه‌اش فضای خالی.کف قطعه کنار مزار شهدا،‌سرامیک کاری شده بود،اما قسمت فضای خالی،سیمانی بود.یک متر زیر پای اولین قبر نشستم. کتاب دعایم را از کیفم بیرون آوردم. زیارت عاشورا و سوره یاسین را خواندم.پژمان سفارش خوبی کرده بود.آرام که شدم کتاب را توی کیفم گذاشتم.گوشی‌ام را بیرون آوردم و هندزفری را بهش وصل کردم.روضه حضرت زهرا(س) را آوردم.این‌جوری آرام میشدم احساس بی‌کسی نمی‌کردم و دلتنگی‌ام کم رنگ‌تر میشد.روضه که تمام شد، هندزفری را کشیدم و می‌خواستم توی کیفم بگذارمش که زنگ خورد. - کجایی؟ چند بار زنگ زدم؛ چرا جواب نمیدی؟! یادم رفته بود گوشی‌ام را از روی بی‌صدا بردارم. - بهشت زهرام. بیا دنبالم. بلند شدم کمی خم شدم و چادرم را تکاندم.ناخودآگاه نگاهم روی همان جایی که ایستاده بودم ایستاد.با خودم گفتم ما که دیگر شهیدی نداریم. یعنی قرار است دوباره ایران جنگ شود و شهید بیاورند و اینجا دفن کنند؟یعنی چه کسی قرار است اینجا بخوابد؟به ردیف قبرها نگاهی کردم و به راه افتادم. از بهشت زهرا(س) که خارج شدم، پدرام هم کمی بعد رسید.سوار ماشینش شدم.دوست داشتم خوابم را برای یک نفر تعریف کنم تا همدردم شود.دلشوره داشت بی‌طاقتم می‌کرد. - یه چیزی بهت میگم؛ توروخدا به هیچکس نگو.نگاهی از تعجب بهم کرد و دوباره سرش را برگرداند.خوابم را برایش تعریف کردم.یکدفعه دیدم دارد با پشت دست اشک‌هایش را پاک می‌کند. با حرفم حال او را هم خراب کرده‌بودم. از گفتن خواب داشتم پشیمان می‌شدم که گفت:«عزیزی، آروم باش ایشالله هر چی خیره همون میشه.»                                              **** پرواز نکردن هواپیما خیر بود و من خبر نداشتم. - پژمان،با پرواز امشب میری دیگه؟ علی بازیار داشت با خیال راحت این سؤال را می‌پرسید. - عملیات قراره بشه؛ کجا پاشم برم؟! جلوی ساختمان ایستاده بودیم که تویوتای آماد آمد.راننده پیاده شد تا بسته های ناهار را خالی کند.سلامی کردم و کنارش ایستادم. - هر کی جای تو بود،بلند می‌شد راحت می‌رفت ایران.مگه دیوونه شدی؟ دستم را دراز کردم تا بسته غذایی را از راننده بگیرم و ببرم توی ساختمان. با دست دیگرم،لپ گوشتی علی را کشیدم وگفتم:«من رانندتم، میخوام باهات باشم.» لبخندی موفقیت آمیز برای علی زدم و بسته را بردم توی ساختمان.کار پخش غذا که تمام شد باید کم کم آماده می‌شدیم برای رفتن.وسایلم را ریختم توی کوله پشتی و از ساختمان زدم بیرون. بوی عملیات،همه را سر حال کرده بود.بچه‌ها گروه گروه سوار تویوتاها می‌شدند.من و رضا صالحی،فرمانده گروهان ۳ هم با موتور به طرف روستای حردتنین رفتیم.بچه‌های قم دیروز اینجا را از تروریست‌ها‌ پس گرفته بودند.فاصله‌مان با دشمن،حدود سیصد متر بود و به خاطر احتمال حمله مجددشان،در حال آماده باش کامل بودیم.داشتیم توی خانه‌های مخروبه مستقر می‌شدیم که موتورهایی به سمت‌مان آمدند.سرنشینانشان لباس شخصی به تن داشتند.نزدیک که شدند بیشتر نگاه‌مان روی موتورهای‌شان قفل شد. برچسب.های رنگی که به فرمان و چراغشان چسبانده بودند،همین‌جور توی هوا می‌چرخید.رو به علی کردم و پرسیدم:«اینا کی‌ان؟» - اهالی شهرای نُبل و الزهران.بیچاره‌ها بعد چهار سال از محاصره دراومدن. این دو شهر را بچه‌ها چند روز پیش آزاد کرده بودند،ولی تثبیتش نیاز به آزادسازی رتیان داشت. سه روز بود که گروه‌های مختلفی از فاطمیون،زینبیون و حزب الله و بقیه کشورها برای آزادسازی رتیان رفته بودند،ولی هنوز درگیری ادامه داشت النصره با مقاومت ایستاده بود. موتورها همین‌طور که از کنارمان رد می‌شدند،با خوشحالی دست تکان می‌دادند. - شكراً سيدي، شكراً! با خودم گفتم من یک هفته توی بیمارستان را نتوانستم تحمل کنم.این‌ها که چهارسال توی محاصره بودند چه کشیدند! آن شب هر سه ساعت،پست‌ها عوض می‌شد و اگر کسی وقت گیر می‌آورد ساعتی هم چشم‌هایش را روی هم می‌گذاشت.قرار شد با شروع تاریکی هوا،اول من پست بدهم و بعد علی و بعد هم رضا صالحی.هر دویشان چند سالی از من بزرگتر بودند. بهشان غبطه می‌خوردم و می‌گفتم کاش من هم پاسدار بودم.سه تا کنسرو که به عنوان شام داده بودند،خوردیم و من از خانه زدم بیرون.روی تخته سنگی نشستم و اطراف را پاییدم.از سوز سرما بینی‌ام دچار آبریزش شد.آتش هم نمیشد روشن کرد.. همسر شهید،طاهره خوبکار 📌ادامه دارد.. روی لینک زیر بزنید و هرشب با ما همراه باشید..👇 𝐣𝐨𝐢𝐧↴ ‌┄┄┅┅┅❅❁❅┅┅┅┄┄ ‌‌↳|http://eitaa.com/misagh_group1 ‌┄┄┅┅┅❅❁❅┅┅┅┄┄ ✨ 🍃 🌸 🍃🌸 🌙🍃🌸🍃✨
بسمه الله الرحمن الرحیم ▫️همایش دختران حاج قاسم در روزجمعه مورخ ۱۴۰۲\۹\۳ ساعت ۹ صبح برگزار میگردد ▫️مکان " روبه روی مسجد جامع ▫️منتظر قدومتان هستیم 𝐣𝐨𝐢𝐧↴ ‌┄┄┅┅┅❅❁❅┅┅┅┄┄ 🌻‌‌↳|http://eitaa.com/misagh_group1 ‌┄┄┅┅┅❅❁❅┅┅┅┄┄
Mehdi Rasooli - Madare Ghamkhar.mp3
3.99M
دلم از این میسوزه تو مدینه یکی نمیگه چه غصه ای داری....
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
اگه همه ولم کنن امام رضا رو دارم...❤️‍🩹🌙 🕊 🕌 🫀 اللّهُمَّ الرزُقنا حَرَم💚 𝐣𝐨𝐢𝐧↴ ‌┄┄┅┅┅❅❁❅┅┅┅┄┄ 🌻‌‌↳|http://eitaa.com/misagh_group1 ‌┄┄┅┅┅❅❁❅┅┅┅┄┄
یلدا به شرط مهربونی🍉 🔹امسال هم مثل سالهای گذشته حال خوب یلدارو با نیازمندان قسمت کنیم. 🔻پذیرای نذورات نقدی و غیرنقدی شما هستیم. ۵۸۹۲۱۰۷۰۴۵۲۷۳۴۶۶ به نام: گروه فرهنگی جهادی میثاق 🔹منتظر کمک های سبزتون هستیم🌹 𝐣𝐨𝐢𝐧↴ ‌┄┄┅┅┅❅❁❅┅┅┅┄┄ 🌻‌‌↳|http://eitaa.com/misagh_group1 ‌┄┄┅┅┅❅❁❅┅┅┅┄┄
یلدا به شرط مهربونی🍉 🔹امسال هم مثل سالهای گذشته حال خوب یلدارو با نیازمندان قسمت کنیم. 🔻در صورت توان لباس گرم نو و یا در حد نو تهیه کنید و به دست ما برسونید که بتونیم توسط شما لبخندی روی لب این عزیزان بکاریم و زمستون سرد پیش رو پشت سر گذاشته شه براشون. 🔺به همراه بسته های یلدایی تقدیمشون میشه. 🔹منتظر کمک های سبزتون هستیم🌹 𝐣𝐨𝐢𝐧↴ ‌┄┄┅┅┅❅❁❅┅┅┅┄┄ 🌻‌‌↳|http://eitaa.com/misagh_group1 ‌┄┄┅┅┅❅❁❅┅┅┅┄┄
شب یلدارو فراموش نکنیدا🙂🍉👆🏻👆🏻👆🏻
48.53M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
گریه داره" خدا این لحظه رو واسه هیچ کسی نیاره! # امام حسین من 🖤 𝐣𝐨𝐢𝐧↴ ‌┄┄┅┅┅❅❁❅┅┅┅┄┄ ‌‌↳|http://eitaa.com/misagh_group1 ‌┄┄┅┅┅❅❁❅┅┅┅┄┄
توصیه های حاج قاسم به عزاداران حضرت زهرا(س) عشق و ارادت ویژه ای که سردار رشید اسلام، شهید حاج قاسم سلیمانی به بزرگ بانوی اسلام حضرت صدیقه کبری(س) داشت، باعث شده بود که این شهید عزیز منزل شخصی خود در کرمان را به بیت الزهرا(س) تبدیل کرده و آن را وقف عزاداری و ترویج سیره حضرت زهرا سلام الله علیها نمایند. سردار سرافراز اسلام سپهبد شهید حاج قاسم سلیمانی تاکید زیادی به برگزاری جلسات عزاداری حضرت فاطمه(س) داشت به طوری که منزل شخصی خود در کرمان را وقف عزاداری و ترویج سیره و...آن حضرت کرده بود. این سردار بزرگ جهان اسلام برای برگزاری جلسات اهل بیت(ع) اهتمام ویژه ای داشت به طوری که شخصا در این جلسات حضور پیدا می کرد، مقابل درب ورودی بیت الزهرا(س) می ایستاد، به عزاداران خوش آمد می گفت و... توصیه های صمیمی و پدرانه حاج قاسم در باب آداب حضور عزاداران در جلسات عزاداری از زبان این شهید بزرگوار شنیدنی است. هنوز صدای حاج قاسم در مراسم فاطمیه سال گذشته در کرمان و در بیت الزهرا(س) در گوشم است، حاجی شروع به سخنرانی کرد ناخودآگاه صدایش را ضبط کردم، هر چند وقت یکبار گوش می دادم و این روزها که نیست هر روز.حاج قاسم در توصیه به عزاداران فاطمی در بیت الزهرا(س) کرمان این گونه گفت: مجلس حضرت زهرا(س) جای عمه چطوره؟ عمو چطوره؟ همسایه چکار کرده؟ چی چی خریدی؟ نیست. مجلس حضرت زهرا(س) است. باید به آن دقت کرد، باید احترام کرد، باید توجه کرد؛ همان جا که نشستی. همه اصرار من در برگزاری این مجلس این است که مجلس عبادت و عبودیت باشد. به همین دلیل باید به نماز اول وقت در این جلسات توجه شود، به همه موضوعاتی که در آن گفته می شود توجه شود. من حریصم. من آنجا می نشینم و گوش می دهم. اینجا نشستید ذکری بگویید، همان طور که نشستید و آرام آرام گوش می دهید ذکری را نذر کنید؛ برای یک چیزی، برای گرفتاری خودتان. اما حرف هایی که مربوط به جلسه عزادار حضرت زهرا(س) نیست، مربوط به مجلس و جلسه عبادت نیست، نباید در این جلسه گفته شود. بگذارید برای وقت دیگری. از این جلسه که بیرون رفتید وقت فراوان است، تماس بگیرید با همدیگر صحبت کنید، حرف بزنید، احوال پرسی کنید. هم مستحب است هم لازم و ضروری. اما نه در این جلسه. این جلسه، جلسه گوش دادن است. این جلسه، جلسه توجه کردن، تفکر کردن و ذکر گفتن است🖤 __________________________________________________ 𝐣𝐨𝐢𝐧↴ ‌┄┄┅┅┅❅❁❅┅┅┅┄┄ ‌‌↳|http://eitaa.com/misagh_group1 ‌┄┄┅┅┅❅❁❅┅┅┅┄┄
یک معادله ریاضی زیبا🌹 𝐣𝐨𝐢𝐧↴ ‌┄┄┅┅┅❅❁❅┅┅┅┄┄ 🌻‌‌↳|http://eitaa.com/misagh_group1 ‌┄┄┅┅┅❅❁❅┅┅┅┄┄
پایان فعالیت❗️ نوشته‌بود: رفیق‌اونی‌هست‌که‌به‌رشد دینت‌کمک‌کنه‌،نه‌اینکه تورونسبت‌به‌دینت‌بی‌تفاوت‌کنه:)🍂 شبتون در پناه خدا..التماس دعا✨ اینجا‌یکی‌منتظراومدنته🌱👀 𝐣𝐨𝐢𝐧↴ ‌┄┄┅┅┅❅❁❅┅┅┅┄┄ 🌻‌‌↳|http://eitaa.com/misagh_group1 ‌┄┄┅┅┅❅❁❅┅┅┅┄┄
هدفی را تنظیم کن که باعث شود تو، منتظر آن صبح فوق العاده باشی. صبح بخیر🙌💝 𝐣𝐨𝐢𝐧↴ ‌┄┄┅┅┅❅❁❅┅┅┅┄┄ 🌻‌‌↳|http://eitaa.com/misagh_group1 ‌┄┄┅┅┅❅❁❅┅┅┅┄┄
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
جانم به فدایت.. 𝐣𝐨𝐢𝐧↴ ‌┄┄┅┅┅❅❁❅┅┅┅┄┄ 🌻‌‌↳|http://eitaa.com/misagh_group1 ‌┄┄┅┅┅❅❁❅┅┅┅┄┄
- هوایت‌نکنم‌میمیرم"🪴🫀 𝐣𝐨𝐢𝐧↴ ‌┄┄┅┅┅❅❁❅┅┅┅┄┄ 🌻‌‌↳|http://eitaa.com/misagh_group1 ‌┄┄┅┅┅❅❁❅┅┅┅┄┄
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
- لبریزِشوق بود که در گوش محسنـَش ، یک روز علی اقامه بخواند ؛ ولی نشد...🖤(: 𝐣𝐨𝐢𝐧↴ ‌┄┄┅┅┅❅❁❅┅┅┅┄┄ 🌻‌‌↳|http://eitaa.com/misagh_group1 ‌┄┄┅┅┅❅❁❅┅┅┅┄┄
انا لله و انا الیه راجعون ارتحال عالم جلیل القدر و یار باوفای امام راحل رحمت الله علیه ومقام معظم رهبری در دوران مبارزات علیه حکومت پهلوی آیت الله حاج شیخ محمدرضا رحمت دوستداران امام و انقلاب اسلامی را در غم و اندوه فرو برد او یار دیرین و از اصحاب خاص امام بود که منشاء خدمات ارزشمندی به مردم شریف شهرستان تنکابن در دوران تصدی امامت جمعه و نظام جمهوری اسلامی شد. تاسیس مدارس علمیه شهید مطهری خواهران و برادران و صندوق قرض الحسنه شهید مطهری و تربیت طلاب و فضلایی شایسته در سطح کشور از خدمات ماندگار و ارزشمند ایشان می‌باشد آن بزرگوار تمام عمر شریفش را در خدمت اسلام و انقلاب اسلامی صرف کرد عاش سعیدا و مات سعیدا. اینجانب درگذشت این یار صدیق امام ورهبری را به پیشگاه حضرت ولیعصر(عج) و نایب برحقش حضرت امام خامنه‌ای و همه دوستداران و ارادتمندان وشاگردان ایشان تسلیت و تعزیت عرض می‌نمایم و برای آن مرحوم طلب مغفرت و رحمت و علو درجات مسئلت می‌نمایم. امام جمعه تنکابن سید مهدی هدایتی 🗓 ۱۴۰۲/۰۹/۱۱ •┈〰✾•☘🌺☘•✾〰┈• با ما همراه باشید 📩 دفتر امام جمعه و ستاد نماز جمعه شهرستان تنکابن 🌐 @sedmahdihedayati
پایان فعالیت❗️ هرکس عبادات و کارهای خود را خالصانه برای خدا انجام دهد ، خداوند بهترین مصلحت ها و برکات خود را برای او تقدیر می نماید . - حضرت‌زهرا (س) شبتون‌غرق‌در‌آرامش..التماس‌دعا✨ اینجا‌یکی‌منتظراومدنته🌱👀 𝐣𝐨𝐢𝐧↴ ‌┄┄┅┅┅❅❁❅┅┅┅┄┄ 🌻‌‌↳|http://eitaa.com/misagh_group1 ‌┄┄┅┅┅❅❁❅┅┅┅┄┄
زمانی که گذشته خود را وارد روز جدید نمی کنی، روزت آسان تر و بهتر می شود. صبح بخیر🌱🌻 𝐣𝐨𝐢𝐧↴ ‌┄┄┅┅┅❅❁❅┅┅┅┄┄ 🌻‌‌↳|http://eitaa.com/misagh_group1 ‌┄┄┅┅┅❅❁❅┅┅┅┄┄
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🌹بسم الله الرحمن الرحیم🌹 🔹"پویش یلدای همدلی" 🔸تهیه ۵۰ بسته یلدایی به ارزش ۲۰ میلیون تومان 🔸بسته های یلداییمون شامل: ماهی،برنج،آجیل(پسته،بادام،تخمه) میوه(انار،پرتقال،نارنگی،کیوی،ازگیل) شکلات،پشمک و... 🔹با تشکر از تمام عزیزانی که در این امر خدا پسندانه،یاریمان کردند...🙏✨ اجرتون با مادر سادات(س) آدرس کانال ایتا گروه فرهنگی جهادی میثاق: http://etaa.com/misagh_group1