#برش_کتاب #با_بابا
كمتر كسي عصبانيت حاجي را ديده . يعني صبر و شكيبايي فوق العاده ي وي ، جايي براي تندخويي باقي نگذاشته بود . امايكي از روزها ، حاجي داشت تلفني با کاشمر صحبت می کرد . یکباره دیدیم صورتش بر افروخته شد شروع کرد تند تند صحبت کردن ! آخه حاجي هر وقت ناراحت ميشد ، تند تند صحبت می کرد . خانواده به حاجي خبر می دهند که مشغول موزاییک کردن خانه هستند ، حاجی با چهره ای برافروخته و با همان لهجهي مشهدي مي گفت : آخه موزاییک مخه چه کار ؟ فکر نمین الآن جبهه واجبتره ؟ حاجي ، همان طور با عصبانیت مشغول صحبت بود که بچه ها زدند زیر خنده ! حاجي که تازه متوجه خنده ي بچه ها شده بود ، در اوج عصبانیت خنده اش گرفت . از آن به بعد ، هر وقت بچه ها می خواستند سر به سر حاجی بگذارند ، می گفتند : آخه موزاییک مخه چه کار ؟!