#برش_کتاب #عارفانه
کارها و اعمال عرفانی احمد آقا برای همه ی شاگردان و دوستان درس عبرت بود . هرکس به فراخور وجود خود از خرمن ویژگیهای ایشان بهره می برد و استفاده می کرد . ایشان هیچ گاه گرد گناه نچرخید . یک بار در نامه ای نوشته بود : « مؤمن سنگینی معصیت را چون کوه احد بر روی شانه های خود حس می کند . » همیشه توصیه می کرد گناه را کوچک نشمارید و از انجام کارهای نیک نهراسید .
#برش #کتاب #مطالعه
#برش_کتاب #جهادتبیین
آنچه وظیفه ی همه ی ملت اسلام و همهی امت اسلام است ، مبارزه برای روشنگری است ؛ این در درجه اول . هـم علما مسئولند ، هـم روشنفکران مسئولند ، هم تحصیل کرده ها مسئولند ، هم همهی کسانی که منبـری دارند ، تریبونی دارند مسئولند که روشنگری کنند و حقایق دنیای اسلام را برای مردمی که نمیدانند بیان کنند ؛ این روشنگری جـهـاد است .
#برش #کتاب حضرت آیت الله #خامنه_ای
@khodnews
اساس سیاستی که بریتانیا در سراسر جهان اسلام از آن پیروی کرده است ، شامل این شعار سه کلمهای است : « شکست ، تسلط ، و نابودی ایمان آنها . » و آنها در انجام همه شرایط و الزامات این سیاست ، دریغ نکرده اند . اولین کاری که در هند انجام دادند یافتن افرادی بود که به آنها خدمت کنند . با استفاده از این افراد ، آنها آرام آرام آتش شرارت را روشن کردند .
#برش_کتاب #مستر_همفر
#کتاب #مطالعه #سیاست #فتنه #بریتانیا
@khodnews
... آنچه این ضعیف از عقل و نقل استفاده نموده ام، این است که اهمّ اشیاء از برای طالبِ قُرب، جِدّ و سعی تمام در ترک معصیت است.
(به نقل از ملا حسینقلی همدانی)
#برش_کتاب #کهکشان_نیستی #کتاب #مطالعه
@khodnews
به محمد حسودی ام می شد ، به حاج حبیب حسودی ام می شد ، به پسر و شوهر خودم ؛ به تمام مردهایی که میتوانستند بروند جبهه . حسرت ، آشناترین حس آن روزهای من بود . خبر منطقه رفتن هر مردی را که می شنیدم ، در صحن حرم که رزمنده ها را می دیدم ، از تلویزیون ، اتوبوسهای پر از جوان مشتاق و خنده رو را که می دیدم ، آه می کشیدم . چشم هایم پر می شد و از ته دلم غصه می خوردم که نمی توانم همه چیز را رها کنم و بروم توی منطقه یک کاری دست بگیرم تا دلم آرام شود که من هم برای خدا و برای دفاع از اسلام ، قدم برداشته ام .
#برش_کتاب #تنها_گریه_کن
روایتی جهادی و زیبا از زندگی یک شیرزن ایرانی
#برش #کتاب #مطالعه
@khodnews
نام کتاب: #تنها_گریه_کن
سر اسم گذاری بچه ، دعوا بود . هرکسی یک چیز می گفت ؛ آخرش توافق کردیم بگذاریم سمانه . حتی چند روزی هم سمانه صدایش زدیم . حاجی که با شناسنامه آمد ، بچه ها جا خوردند . هی می گفتند « بابا اشتباه شده . بابا اشتباه نوشتن . » حاجی خیلی ساده نگاهشان کرد و گفت : « چرا ؟ مگه چی شده ؟ » هاج وواج نگاهشان می کردم و منتظر بودم ببینم آخرش چه می شود . صفحه اول شناسنامه را گرفتند جلوی حاجی و گفتند : « اینجا نوشته زینب معماریان . » حاجی با شیطنت لبخند زد و گفت : « آهان ! اسم بچه رو پرسیدن ، من به زبونم اومد زینب . خب بابا زینب که خیلی بهتره . » بچه ها حرص می خوردند . من از غرغر کردنشان خنده ام گرفته بود . برای اینکه آتششان تندتر نشود ، خنده ام را خوردم . پشت حرف حاجی را گرفتم و گفتم : « معلومه که زینب قشنگ تره . »
#برش #کتاب #برش_کتاب #مطالعه
@khodnews
تازه زیر نور لامپ دیدم چه به روزش آمده . زدم پشت دستم و گفتم : « محمد ! چرا این شکلی شدی ؟ » خندید ؛ کم جان و بی رمق .
محاصره شدیم ؛ نه راه پس داشتیم ، نه پیش . مانده بودیم وسط نمکزار . از یک طرف بدن شهدا مانده بود روی زمین ، از یک طرف ناله زخمیها بلند بود . به هم قول دادیم دوام بیاوریم . فکر میکردیم یکی دو روزی بیشتر طول نمی کشد ، ولی کشید . نه غذایی برای خوردن داشتیم ، نه آب . خستگی عملیات ، گرسنگی ، تشنگی ، هراس ، بی خبری ، عاقبتی که معلوم نبود کارمان به کجا کشد ، همه دست به دست هم داده بودند تا یک دقیقه ، به اندازه یک ساعت کش بیاید . هم جسممان تحلیل می رفت ، هم روحیهمان . خصوصا وقتی ناله زخمیها یکی یکی تمام میشد و آمار شهدا بالا می رفت . آفتاب می تابید روی تنمان ، بی اینکه سرپناهی داشته باشیم . سرمای شب مچاله مان می کرد ، بی اینکه بتوانیم چاره ای کنیم . فقط توکل و تحمل کردیم و دوام آوردیم . سوی چشم هایمان ضعیف شد . بدنمان از رمق افتاد بعد از پنج روز ، بچهها محاصره را شکستند . از سیصد نفر ، مانده بودیم هفتاد نفر ؛ از هفتاد نفر ، یکی اش من . و خدا محمد را برای سومین بار به من بخشید.
#برش #کتاب #برش_کتاب #تنها_گریه_کن #مطالعه
@khodnews