eitaa logo
ستیز | محمدجواد کربلایی
73 دنبال‌کننده
37 عکس
12 ویدیو
2 فایل
محمدجواد کربلایی: @Mj_K66 صفحۀ اینستاگرام: https://www.instagram.com/mohammadjavad.karbalaei/ این کانال را در بله و تلگرام هم می‌توانید با همین شناسه دنبال کنید: @MjK_Setiz
مشاهده در ایتا
دانلود
چند ساعت در نارمک قسمت سوم (پایانی) برگشتم به همان سمت چهارراه که قبل از آن بودم. سه مرد جوان تقریباً ۲۵ساله داشتند صحبت می‌کردند. یکی‌شان می‌گفت: «چطور ۱۴۰۱ بلد بودن جوون‌های خودمون رو بزنند؟! حالا اسرائیل رو هم بزنند دیگه.» چندان مهم نیست که قیاسش درست بود یا مع‌الفارق. مهم این است که فقط از مسئولان و فرماندهان انتظار نداشت؛ بلکه خودش را هم مسئول می‌دانست و اهمّ و مهم را می‌فهمید: «هرچی باشه، کشورمونه. من اگه جنگ بشه، ناموساً می‌رم می‌جنگم. این‌ها باید بزنن.» جوان بود و تا به حال با چنین وضعی مواجه نشده بود. کارد می‌زدی، خونش درنمی‌آمد. با شوری حماسی حرف می‌زد؛ شوری که انگار برای خودش هم غریب بود و تازه آن را در اعماق وجودش یافته بود. آن‌قدر غیرتی حرف می‌زد که بعید می‌دانم پاسخ‌های ایران در چند روز اخیر، راضی‌اش کرده باشد. همین که خواستم سر صحبت را با او باز کنم، مسئول انتظامات برای بار چندم و با احترام تذکر داد که «من عذرخواهی می‌کنم. تجمع نکنید که ترافیک نشه.» آن سه جوان رفتند و من هم دوباره برگشتم به ضلع جنوبی ساختمان. دیدم چند نفری از مانع عبور کردند و داخل رفتند. من هم پشت‌بندشان بی‌سروصدا و عادی رفتم داخل. تا مدتی هم آنجا بودم. زنی گریان را دیدم که بچه‌های بسیج تلاش می‌کردند او را آرام کنند .گویا از اقوامِ اهالی یکی از ساختمان‌ها بود. اما دوباره بعد از مدتی همه را بیرون کردند. بیرون که آمدم، گوشهٔ پیاده‌رو ایستادم تا گفت‌وگوی چند پسر جوان را ببینم. به چهره‌شان می‌خورد نوزده‌بیست‌ساله باشند. تیپ اسپورت داشتند و می‌گفتند بچه‌های علم‌وصنعت هستند. داشتند با هم گپ می‌زدند که خانمی تقریباً ۵۵ساله آمد سرک کشید ببیند چه خبر است. از یک‌جا نگاه کرد، اما ساختمان در دیدرس او نبود. دست در دست پسرک پنج‌شش‌ساله‌ای که به‌گمانم نوه‌اش بود، به‌سمت ما آمد تا شاید از این گوشه چیزی ببیند. صورتی داشت استخوانی، کشیده و لاغر، با پوستی به‌نسبت چروکیده‌تر از سنش. از وسط جمعیت، جایی برای خودش باز کرد و گردن کشید به‌سمت جلو تا با عینک کائوچویی‌اش بتواند ساختمان را ببیند. انگار احساس کرد لازم است توضیح بدهد که چرا این‌قدر پیگیر است و سر می‌جنباند. به آن‌ها که کنارش بودند، با لحنی سرد و عصبی و خالی از هر احساسی گفت: «من فقط می‌خوام ببینم که دلم خنک بشه!» یکی از همان سه جوان که با دوستانش مشغول گفت‌وگو بود، یکه خورد. لبخندی که حین گفت‌وگو با دوستانش به لب داشت، ماسید. ناباورانه و مؤدبانه گفت: «خانم نگید این‌جوری». نمی‌دانم دل زن خنک شد یا نه؛ اما به‌گمانم از نگاه‌های مردم و تذکر آن جوان، فهمید که جایش آنجا نیست. راهش را کشید و رفت. رفتارش و حتی سروشکلش آشنا بود؛ کمی فکر کردم و ریشهٔ آشنایی را پیدا کردم. اگر به‌جای مانتوی سفید، مانتوی سبز لجنی داشت و به‌جای روسریِ نداشته‌اش، روسری قرمز به سر داشت، دقیقاً می‌شد مثل اعضای سازمان مجاهدین خلق. نگران آن بچه و آینده‌اش هستم که دستش در دست او بود. آن زن که رفت، یک خانم مسن، دخترش و نوه‌اش آمدند. خانم مسن، موقع نماز صبح صدا را شنیده بود. مانتویی بود و محجبه. دخترش اما حجابش مثل مادرش نبود. پرسیدند که چه خبر شده. من و آن چند جوان، چند جمله‌ای توضیح دادیم تا رسیدیم به ماجرای همان زنی که می‌خواست دلش خنک شود. چشمان دخترخانم گرد شده بود که مگر می‌شود چنین چیزی! از آنجا رفتم تا دوباره ساختمان را دور بزنم. این‌بار رفتم سمت شرقیِ خیابانی که ساختمان در آنجا بود. جمعیت اصلی آنجا بود. عدهٔ زیادی جمع شده بودند. پلیس هم آنجا بود؛ اما کنترل جمعیت برای آن‌ها سخت بود. پیرمردی کنارم بود. شک داشت که عکس بگیرد یا نه. از من هم پرسید. گفتم با این عکس‌ها ممکن است دشمن بتواند دقیق‌تر هدف‌گیری کند. دوزاری‌اش افتاد، حرفم را تأیید کرد و گوشی را گذاشت توی جیبش. کمی آن‌طرف‌تر خانم بی‌حجابی مشغول فیلم‌برداری بود. منظم و مستمر و به‌شکلی غیرعادی از همهٔ زاویه‌ها فیلم‌برداری می‌کرد. آن‌قدر آشکار و مشکوک بود که رفتم سراغ یکی از مأموران پلیس تا ماجرا را بررسی کند. به هر حال جنگ به‌شکلی کاملاً ملموس و مستقیم آغاز شده و ما در حال مبارزه‌ایم. جنگ، جای تعارف و خوش‌بینی نیست. همین که سرگروهبان خواست به آن خانم تذکر بدهد، گوشی‌اش را غلاف کرد. او هم دیگر پی ماجرا را نگرفت و برگشت سر جایش. گروهبان، زیادی جوان بود و تا پختگی، راه زیادی داشت؛ مثل پسر شانزده‌هفده‌ساله‌ای که با سروشکلی شبیه هری‌پاتر در ضلع غربی ساختمان مشغول حفاظت بود؛ و مثل خیلی‌های دیگر. جنگ، آدم‌ها را پخته می‌کند. و این، تازه ابتدای راه است. این متن در «سوره» منتشر شده است. @MjK_Setiz
فردای حمله به نارمک، دوباره رفتم نزدیک همان ساختمانی که بامداد جمعه زده بودند. بچه‌های امداد همچنان مشغول آواربرداری بودند تا شاید پیکر چند نفر از شهدا را پیدا کنند. مثلاً پیکر یک مادر، پیکر یک دختربچهٔ دل‌نشین یا یک پسربچهٔ بانمک، یا یک پدربزرگ دوست‌داشتنی. هنوز مردم چند دقیقه‌ای می‌ایستادند، نگاه می‌کردند و می‌رفتند. جوانی به‌طعنه گفت: «گفتن با مردم کاری نداریم.» عاقله‌مردی آن طرف ایستاده بود و گفت: «زر می‌زنه بی‌شرف!» چند دقیقه ایستادم و نگاه کردم و سرازیر شدم به‌سمت پایین خیابان. دویست سیصد متر پایین‌تر از آن ساختمان، روی درِ یک بنگاه املاک این آگهی را دیدم. کسی به زنده‌بودنِ بچه‌های آن ساختمان امیدی نداشت. اما صاحب این گربه، همچنان امیدوار و پی‌گیر است تا گربه‌اش را پیدا کند. هرکسی به‌نوعی با جنگ نسبت برقرار می‌کند. یکی هم این‌گونه است. یکی هم آن پوستر را منتشر می‌کند تا آموزش بدهد که چطور سگ‌ها را آرام کنیم. یعنی طرف در وضع جنگی هم حاضر نیست این حیوان را از زندانِ خانه‌اش رها کند تا به زندگی طبیعی خودش برسد. و از بین همهٔ کارهای مهمی که در زمان جنگ می‌توان کرد، دغدغه‌اش این است که چطور رفتارهای طبیعی این حیوان را کور کند... @MjK_Setiz
16.84M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
دیروز عصر در گلزار شهدای تهران، مراسم عجیبی بود. روضهٔ حضرت علی‌اکبر علیه‌السلام گره خورده بود به مراسم هفتم بسیاری از شهدای جنگ... این بخش از مداحی آقامرتضای صفایی را با نوای گوش‌نواز سنج و دمام ببینید. ↙️به کانال ستیز بپیوندید: @MjK_Setiz
5.91M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
نگاه تمدنی امام، آن‌چنان گویا و شفاف است که مصادرهٔ آن امکان‌پذیر نیست. حتماً جماعتی آگاهانه و عوام‌فریبانه و جماعتی دیگر از سر ناآگاهی و بی‌سوادی، تلاش می‌کنند اندیشهٔ امام را به انحراف بکشند؛ اما اگر مخاطب این جماعت، ذهن خودش را محترم بشمارد، می‌تواند به آثار امام مراجعه کرده و اندیشهٔ امام را عمیق و بی واسطه دریابد. این روزها غرب‌گرایان همچنان خودشان را خام‌دستانه و مزوّرانه به امام نسبت می‌دهند و شکست‌هایشان را پیروزی جا می‌زنند و بر طبل توخالی «تغییر پارادایم» می‌کوبند؛ انگار نه انگار که در جنگ اخیر، رؤیاهای دروغینی که سال‌ها به مردم فروخته بودند، وارونه تعبیر شد. از سوی دیگر، عده‌ای با سردست گرفتن گفتمان رئالیستی در سیاست خارجه، امام را هم در گفتمان و جهانِ محدود خودشان فهم می‌کنند. طوری ساده‌انگارانه برخی از کنش‌های امام را از گفتمان او جدا و تهی کرده و رئالیستی معرفی می‌کنند که کلام به پایان می‌رسد و خنده آغاز می‌شود؛ خنده‌ای عمیقاً تلخ. گروه دوم شاید از سر بی‌سوادی‌شان چنین می‌گویند؛ امیدوارم چنین باشید. اما نمی‌توان پذیرفت که صحنه‌گردان‌های گروه اول، بعد از این‌همه سال آزمون‌وخطا و در دست داشتن قدرت، همچنان حرف دهان‌شان را نفهمند. کاش حداقل صداقت داشتند در بیان آنچه بدان معتقدند. مثل سیدحسین خمینی که صداقتش دست‌کم از آن‌ها بیشتر است. [ادامهٔ توضیح در فرستهٔ بعدی...] ↙️به کانال ستیز بپیوندید: @MjK_Setiz
ستیز | محمدجواد کربلایی
نگاه تمدنی امام، آن‌چنان گویا و شفاف است که مصادرهٔ آن امکان‌پذیر نیست. حتماً جماعتی آگاهانه و عوام‌
[...ادامه از فرستهٔ قبل] سیدحسین خمینی آن‌چنان که اخبار و مصاحبه‌هایش او را حکایت می‌کند، چندان هم ابایی ندارد از اینکه آنچه بدان معتقد است، آشکار کند. البته ماجرای دیدارش با رضا پهلوی را دیگران آشکار کرده‌اند؛ و ظاهراً خودش دست‌ کم تکذیب نکرده است. نقل شده که در آن دیدار، رضا پهلوی، آن پیرکودک کندذهن؛ گفته «پدربزرگ من به ایران خدمت کرد» و سیدحسین هم گفته «پدربزرگ من هم خیانت کرد». جمع این حس حقارت با آن حس قدرت‌طلبی که او را به اسلحه‌کشیدن واداشته، شخصیت عجیبی را خلق کرده است. اما نه شخصیت عجیب او و نه نسبت خونی‌اش با امام، باعث نمی‌شود که امام ذره‌ای دربارهٔ او مماشات کند. *** این ویدیو خردادماه در روزهای سالگرد امام تولید شده و گویندگی‌اش به‌عهدهٔ بنده بود. فایلش را تازه برایم فرستاده‌اند. اما آنچه به امام مربوط شود، نمی‌سوزد؛ همیشه تازه است و مستقیم یا غیرمستقیم، می‌تواند مسیر امروز ما را روشن کند. ↙️به کانال ستیز بپیوندید: @MjK_Setiz