#رمان
جان شیعه
#فصل_دوم
سپس خنده از روی صورتش جمع شد و با رگهای از نگرانی که در صدایش موج میزد، پرسید: «الهه جان! از زندگیات راضی هستی؟»
دیس عدس را روی فرش گذاشتم و مادر در برابر نگاه متعجبم، باز سؤال کرد: «یعنی... منظورم اینه که اختلافی ندارید؟»
نمیفهمیدم از این بازجویی بیمقدمه چه منظوری دارد که خودش توضیح داد: «مثلاً بهت نمیگه چرا اینجوری وضو میگیری؟ یا مثلاً مجبورت نمیکنه تو نمازت مُهر بذاری؟»
تازه متوجه نگرانی مادرانهاش شدم که با لبخندی شیرین جواب دادم: «نه مامان! مجید اصلاً اینطوری نیس! اصلاً کاری نداره که من چطوری نماز میخونم یا چطوری وضو میگیرم.»
سپس آهنگ آرامبخش رفتار پُر محبتش در گوشم تداعی شد تا با اطمینان خاطر ادامه دهم: «مامان! مجید فقط میخواد من راحت باشم! هر کاری میکنه که فقط من خوشحال باشم.»
🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃
از شنیدن جملات لبریز از رضایتم، خیالش راحت شد که لبخندی زد و پرسید: «تو چی؟ تو هم اجازه میدی تا هرطوری میخواد نماز بخونه؟»
در جواب مادر فقط سرم را به نشانه تأیید فرو آوردم و نگفتم هر بار که میبینم در وضو پاهایش را مسح میکند، هر بار که دستهایش را در نماز روی هم نمیگذارد و هر بار که بر مُهر سجده میکند، تمام وجودم به درگاه خدا دستِ دعا میشود تا یاریاش کند که به سمت مذهب اهل تسنن هدایت شود.
🌴🌴🌴🌴🌴🌴🌴🌴🌴🌴🌴
ساعتی از اذان مغرب گذشته بود که مجید با یک دنیا شور و انرژی وارد خانه شد. دستهایش پُر از کیسههای میوه بود و لبهایش لبریز از خنده. با آنکه حقوق بالایی نمیگرفت، ولی دوست نداشت در خانه کم و کسری باشد و همیشه بیش از آنچه سفارش میدادم، میخرید.
پاکتهای میوه را کنار آشپزخانه گذاشت و با کلام مهربانش خبر داد: «الهه جان! برات پسته گرفتم!» با اشتیاق به سمت پاکتها رفتم و با لحنی کودکانه ابراز احساسات کردم: «وای پسته! دستت درد نکنه!»
خوب میدانست به چه خوراکیهایی علاقه دارم و همیشه در کنار خریدهای ضروری خانه، برای من یک خرید ویژه داشت.
#قسمت_صدـو_چهلـوـپنج
ادامه دارد ...
🆔 @mjkh_ir
#موج_خروشان برای رشد تفکر
🔹با «رفتار» الگوی کودکان باشیم
چیزی را که میخواهید به کودکان بیاموزید، کافیست آن رفتار را انجام دهید...
صدای آن چه انجام می دهید بقدری بلند است که...
آن چه میگویید، شنیده نمی شود.
🆔 @mjkh_ir
#موج_خروشان برای رشد تفکر
ما برای درک کامل ارزش و راه شهیدانمان فاصلهای طولانی را باید بپیماییم.
امام خمینی (ره)
🆔 @mjkh_ir
#موج_خروشان برای رشد تفکر
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🔴 آمار عجیب کرونای کربلا
🔻 از زبان رئیس بزرگترین بیمارستان کرونایی کربلا
➕تحلیل استاد پناهیان درباره مصاحبه دکتر صباح الحسینی
#اربعین
#واکسن
🆔 @mjkh_ir
#موج_خروشان برای رشد تفکر
یک کودک می تواند چیزهای زیادی به یک انسان بالغ بیاموزد !
▫️بدون دلیل شاد بودن
▫️همیشه مشغول کاری بودن
▫️کینه به دل نگرفتن
▫️اعلام خواسته خویش با تمام قوا
▫️و....
🆔 @mjkh_ir
#موج_خروشان برای رشد تفکر
✴️ مسئولیت پذیری کودک
❇️بچه ها بعد ازسه سالگی آماده پذيرش مسئوليت هستند
💠بهتره گاهی مسئوليتهاي كوچك و آسان بهش بدید تا اعتماد به نفسش بالا بره و مسئولیت پذیر بشه
🔻قاشقت رو در ظرفشويي بذار
🔻لباست رو بذار داخل کشو
🔻آشغال خوراکی رو روی زمین ننداز
✅ سعی کنید مسولیت کارهای خودش
رو کم کم بهش بدین
🆔 @mjkh_ir
#موج_خروشان برای رشد تفکر
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
به جای روبنا، مسائل رو ریشهای حل کنیم
#اضطراب
#تربیت_جنسی
#حمید_کثیری
🆔 @mjkh_ir
#موج_خروشان برای رشد تفکر
♻️نوازش خوراک عاطفی
نوازش تشويق نيست،
نوازش نياز بچه هاست مثل غذا،
بچه هميشه بايد نوازش بگيرد،
چه كار خوب بكند و چه كار بد.
🆔 @mjkh_ir
#موج_خروشان برای رشد تفکر
✅لقبها برای کودک شخصیت سازند
برچسبها ولقبهایی که ما والدین به فرزندانمان میدهیم
در عمق وجودشان به شخصیت تبدیل می شود
و در اغلب موارد جهت گیری ذهنی و فکری کودک را ترتیب میدهد.
✅باهوش، زرنگ، تلاشگر و...
❌تنبل، خنگ، بیلیاقت و...
🆔 @mjkh_ir
#موج_خروشان برای رشد تفکر
تبدیل شدن «نه» به «بله»⏪لوس شدن
❎وقتي به فرزندتون نه بگيد و کودک گريه و زاري کنه، اگه جلوش كوتاه بيايد فرزندتون تبديل بچه #لوس ميشه.
💤وقتي كودك متوجه میشه که هر زمان که در جواب "نه" والدين دست به مانور و بازي و گريه ميزنه، به هدفش ميرسه و میتونه نه رو به بله تبديل كنه، معمولا در بزرگسالي هم از همین ترفند استفاده میکنه تا به خواسته هاش برسه؛ فقط نه باگریه بلکه با داد و فریاد و ابزارهای دیگه ...
⚠️بنابراين تا جایی که میشد به بچه نه نگيد اما وقتي نه گفتين با ترفندهای مختلف كودك (قهر،گریه و...) كوتاه نياييد.
🆔 @mjkh_ir
#موج_خروشان برای رشد تفکر
وقتی محمود شهید شد، فکر میکردیم مهاباد جشن بگیرند.
رسیدیم مهاباد.
همه جا عزا بود و ختم و فاتحه.
میگفتند: برای ما امنیت و آسایش آورده بود.
#شهید_محمود_کاوه
🆔 @mjkh_ir
#موج_خروشان برای رشد تفکر
#رمان
جان شیعه
#فصل_دوم
دستانش را شست و به آشپزخانه برگشت، نفس عمیقی کشید و گفت: «الهه! غذات چه بوی خوبی میده!»
خودم میدانستم خوراک میگویی که تدارک دیدهام، آنچنان تعریفی نشده و عطر و بویی هم ندارد که خندیدم و گفتم: «نه! خیلی خوب نشده!»
و او همانطور که روی صندلی مینشست، با قاطعیتی مردانه جواب دلشورهام را داد: «بوش که عالیه! حتماً طعمش هم عالیه!» ولی خودم حدس میزدم که اصلاً خوراک خوبی از آب درنیامده و هنگامی که غذا را در دیس کشیدم، مطمئن شدم هیچ شباهتی به دستپخت مادر ندارد.
حسابی دست و پایم را گم کرده بودم، ولی مجید با تمام وجود از خوردنش لذت میبُرد و مدام تعریف و تشکر میکرد. چند لقمهای خورده بودیم که متوجه شدم ترشی را فراموش کردهام. از سرِ میز بلند شدم و با گفتن «صبر کن ترشی بیارم!» به سمت یخچال رفتم، اما این جمله من به جای ترشی، خیالش را به دنیایی دیگر بُرد که دست از غذا خوردن کشید و با صدایی گرفته زمزمه کرد: «صبر کردن برای ترشی که آسونه!»
❤️❤️❤️❤️❤️❤️❤️❤️❤️❤️❤️
سپس خندید و با شیطنتی شیرین ادامه داد: «من یه جاهایی صبر کردم که بیا و ببین!»
شیشه ترشی را روی میز گذاشتم و با کنجکاوی پرسیدم: «مثلاً کجا؟» و او مثل اینکه خاطرات روزهای سختی به یادش آمده باشد، سری تکان داد و گفت: «یه ماه و نیم صبر کردم! به حرف یه ماه و نیم آسونه، ولی من داشتم دیوونه میشدم! فقط دعا میکردم تو این مدت اتفاقی نیفته!»
با جملات پیچیدهاش، کنجکاوی زنانهام را حسابی برانگیخته بود که در برابر نگاه مشتاقم خندید و گفت: «اون شب که اومدم خونه تون آچار بگیرم و مامان برای شام دعوتم کرد، یادته؟»
🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃
و چون تأیید مرا دید، با لحنی لبریز خاطره ادامه داد: «سرِ سفره وقتی شنیدم عصر برات خواستگار اومده، اصلاً نفهمیدم شام چی خوردم! فقط میخواستم زودتر برم! دلم میخواست همونجا سرِ سفره ازت خواستگاری کنم، برای همین تا سفره جمع شد، فوری از خونه تون زدم بیرون! میترسیدم اگه بازم بمونم یه چیزی بگم و کارو خراب کنم!»
🌴🌴🌴🌴🌴🌴🌴🌴
از دریای اضطرابی که آن شب بخاطر من در دلش موج زده و من شبنمی از آن را همان شب از تلاطم نگاهش احساس کرده بودم، ذوقی کودکانه در دلم دوید و بیاختیار لبخند زدم. از لبخند من او هم خندید و گفت: «ولی خدا رو شکر ظاهراً اون خواستگار رو رَد کردی!»
سپس با چشمانی که از شیطنت میدرخشید، نگاهم کرد و زیرکانه پرسید: «حتماً بخاطر من قبولش نکردی، نه؟!!!»
و خودش از حرفی که زده بود با صدای بلند خندید که من ابرو بالا انداختم و با لحنی پُر ناز پاسخ دادم: «نخیرم! من اصلاً بهت فکر نمیکردم!» چشمان مشکی و کشیدهاش در احساس موج زد و با لحنی عاشقانه جواب حرف سیاستمدارانهام را داد: «ولی من بهت فکر میکردم! خیلی هم فکر میکردم!»
از آهنگ صدایش، دلم لرزید. خاطرات دیدارهای کوتاه و عمیقمان در راه پله و حیاط و مقابل درِ خانه، پیش چشمانم جان گرفت.
#قسمت_صدـو_چهلـوـشش
ادامه دارد ...
🆔 @mjkh_ir
#موج_خروشان برای رشد تفکر
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎥10 کیلومتر آهسته تر
⚠️نکته ای که جان خیلیا رو نجات میده
🆔 @mjkh_ir
#موج_خروشان برای رشد تفکر
🛑راهکارهای برای کاهش #لجبازی کودک
۱-تکرار بیش ازحدتوصیه، کودک را لجباز می کند.
۲- بجای توصیههای دستوری از توصیههای خبری استفاده کنید.
۳-خواستههای موجه کودک را پاسخ دهید.
۴- به کودکانتان توجه بیشتری داشته باشید.
۵- سرزنش کردن بیش ازحدکودک، او را لجبازتر میکند
۶- به فرزندانتان حق انتخاب دهید.
🆔 @mjkh_ir
#موج_خروشان برای رشد تفکر