13.21M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
⚜رَبَّنَا |نماهنگ بسیار دیدنی و تاثیرگذار
🌙همخوانی ربنای ماه رمضان
🕌در مسجد تاریخی جامع اصفهان
🔸جدیدترین اثر:
💠گروه تواشیح بین المللی تسنیم💠
🕋تلاوت گروهی بسیار زیبا قرآن کریم
آیات ۱۹۳ و ۱۹۴ سوره مبارکه آل عمران
📺مشاهده و دریافت فیلم باکیفیت:
🌐 aparat.com/v/KBsA9
📲لینک دسترسی به کلیه پیام رسان های گروه تسنیم:
zil.ink/tawashih_tasnim
#ماه_رمضان
🆔 @mjkh_ir
#موج_خروشان برای رشد تفکر
🌐 برای تحسین کودک مراقب باشید دچار #افراط و #تفریط نشوید.
🔵 افراط در تشویق و تحسین کودک باعث ضعیف شدن #استقلال_شخصیت کودک میشود و کودک بدون تشویق دیگران تلاشی نمیکند.
🔹 اگر هم تلاشش به نتیجه برسد، تا وقتی کسی تشویقش نکند #دلگرم نمیشود.
🔴 در مقابل اگر تشویق کم باشد، کودک به ارزش بالای #تلاشگری نمیرسد و نوعی ضعف #اعتماد_به_نفس به او دست میدهد.
✅ بنابراین تشویق «بهجا» «به موقع» «درست» و «به اندازه» در رشد و موفقیت فرزند شما نقش بسیار مهمی دارد.
#تربیت_فرزند
🆔 @mjkh_ir
#موج_خروشان برای رشد تفکر
#رمان
جان شیعه
#فصل_دوم
مجید با اینکه از برخورد پدر و ابراهیم جا خورده بود، ولی باز هم لبخندی زد و گفت: «دختر عمهام می گفت دکتره تو بیمارستان خودشون کار میکنه و کارش خیلی خوبه.» ابراهیم کمی خودش را جابجا کرد و با لحنی مدعیانه، حرف مجید را به تمسخر گرفت: «همین دیگه، میخواد برا بیمارستان خودشون مشتری جمع کنه!» چشمان صبور مجید سنگین به زیر افتاد، نگاه ناراحت من و عبدالله به هم گره خورد و لعیا نتوانست خودش را کنترل کند که رو به ابراهیم عتاب کرد: «ابراهیم! از بس که خودت فکر کاسبی هستی، همه رو مثل خودت میبینی!!!»
😔😔😔😔😔😔😔😔😔😔😔😔😔
و محمد با پوزخندی جوابش را داد: «آخه داداش من! پرستاری که حقوق میگیره، براش چه فرقی میکنه بیمارستان چند تا مشتری داشته باشه؟» که عبدالله با غمی که در چشمانش ته نشین شده بود، التماس کرد: «تو رو خدا انقدر بیخودی بحث نکنید! اگه قراره کاری بکنیم، هر چی زودتر بهتر!» پدر با صدایی که در تردید موج میزد، رو به مجید کرد و پرسید: «فکر میکنی فایده داره؟»
#قسمت_دویست_و_ـپنجاه
ادامه دارد ...
🆔 @mjkh_ir
#موج_خروشان برای رشد تفکر
#رمان
جان شیعه
#فصل_دوم
مجید همچنانکه سرش پایین بود، به پدر نگاهی کرد و با صدایی آهسته پاسخ داد: «توکل به خدا! بلاخره ما به امید میریم. ان شاءالله خدا هم کمکمون میکنه.» و گفتن همین چند کلمه کافی بود تا خون ابراهیم به جوش آمده و رو به مجید بخروشد: «اونوقت ما شیمی درمانی مادرمون رو تا کِی عقب بندازیم به امید شما؟!!!»
😣😣😣😣😣😣😣😣😣😣😣😣😣
مجید لبخندی زد و با متانت پاسخ داد: «ما ان شاءالله با هواپیما میریم و یکی دو روزه برمیگردیم.» که باز ابراهیم به میان حرفش آمد و طعنه زد: «اونوقت هزینه این ولخرجی جنابعالی باید از جیب بابای ما بره؟!!!»
#قسمت_دویست_و_ـپنجاهـوـیک
ادامه دارد ...
🆔 @mjkh_ir
#موج_خروشان برای رشد تفکر