eitaa logo
موج خروشان
1.4هزار دنبال‌کننده
3.4هزار عکس
1.3هزار ویدیو
47 فایل
کانون فرهنگی تبلیغی موج خروشان شناسه سازمان تبلیغات: ۳۲۶۰۱۰۰۶۳ #همسرداری #حاج_قاسم #تربیت_فرزند #مبانی_فرایند_انقلاب پشتیبانی: ۰۹۱۰۷۷۴۷۵۲۱ https://rubika.ir/mjkh_ir ثبت نام و نوبت مشاوره دینی @mjkhir مدیر: @ehfakh
مشاهده در ایتا
دانلود
✅صحبت درباره مسائل دینی با آرامش و بدون تعصب هنگام طرح مسائل دینی با نوجوانان، تعصب های شخصی خود را کنترل و در بحث های دو طرفه، وقار و آرامش خود را حفظ کنید. به طور قطع، در یک فضای آرام و متعادل و به دور از مقاومت و تعصب، پیام ها نافذتر و دل نشین تر است. 🆔 @mjkh_ir برای رشد تفکر
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
💂🏽‍♂️ عراقي سرپران 🚀 اولين عملياتي بود كه شركت مي‌كردم. بس كه گفته بودند ممكن است موقع حركت به سوي مواضع دشمن، در دل شب عراقي‌ها بپرند تو ستون و سرتان را با سيم مخصوص از جا بكنند، دچار وهم و ترس شده بودم. 🤐 ساكت و بي صدا در يك ستون طولاني كه مثل مار در دشتي مي‌خزيد جلو مي‌رفتيم. جايي نشستيم. يك موقع ديدم يك نفر كنار دستم نشسته و نفس نفس مي‌زند. كم مانده بود از ترس سكته كنم. فهميدم كه همان عراقي سرپران است. 🔮 تا دست طرف رفت بالا معطل نكردم با قنداق سلاحم محكم كوبيدم توي پهلويش و فرار را بر قرار ترجيح دادم. 🔫 لحظاتي بعد عمليات شروع شد. روز بعد در خط بوديم كه فرمانده گروهانمان گفت: «ديشب اتفاق عجيبي افتاده، معلوم نيست كدام شير پاك خورده‌اي به پهلوي فرمانده گردان كوبيده كه همان اول بسم الله دنده هايش خرد و روانه بيمارستان شده.» 😱 از ترس صدايش را در نياوردم كه آن شير پاك خورده من بوده ام. 🆔 @mjkh_ir برای رشد تفکر
💑نکته های ناب 🔷به هر طریق ممکن، رفتارهای مطلوب همسرتان را مورد توجه و تأیید قرار دهید؛ به گونه ای که همسرتان بفهمد برای او ارزش قائل هستید. 🆔 @mjkh_ir برای رشد تفکر
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
جان شیعه ☁️⭐️ آسمان مشکی بندر عباس پر ستاره‌تر از شب‌های گذشته بود. ✨ باد گرمی که از سمت دریا می‌وزید، لای شاخه‌های نخل پیچیده و عطر خوش هوای جنوب را زنده می‌کرد. 👔 آخرین تکه لباس را که از روی بند جمع کردم، نگاهم به پنجره طبقه بالا افتاد که چراغش روشن بود. 🌴 از اینکه نمی‌توانستم همچون گذشته در این هوای لطیف شب‌های آخر تابستان آسوده به آسمان نگاه کنم و مجبور بودم با چادر به حیاط بیایم، حسابی دلخور بودم که سایه‌ای که به سمت پنجره می‌آمد، مرا سراسیمه به داخل اتاق بُرد و مطمئنم کرد که این حیاط دیگر نخلستان امن و زیبای من نیست. 📝 از شش سال پیش که دیپلم گرفته و به دستور پدر از ادامه تحصیل منع شده بودم، تمام لحظات پُر احساس غم و شادی یا تنهایی و دلتنگی را پای این نخل‌ها گذرانده و بیشتر اوقاتِ این خانه نشینی را با آنها سپری کرده بودم، اما حالا همه چیز تغییر کرده بود. ادامه دارد ... 🆔 @mjkh_ir برای رشد تفکر
🔆فطرت پاک، کودک را به خیر و کمال سوق می دهد ❇️هر کودک و نوزادی برپایه «فطرت» پاک و نورانیش، به سمت خیر و کمال گرایش می یابد... ⚠️فقط نباید فساد و تباهی خارجی باعث انحراف او شود.... ♨️ این فساد و تباهی همان تأثیر رفتار بد پدر و مادر در سالهای اولیه و رفتار دوست منحرف در نوجوانی است. 🆔 @mjkh_ir برای رشد تفکر
🌹 علاقه و عشق وصف ناشدنی شهید بیضایی به آرمان جهانی امام خمینی (ره)، 💫 علاقه و عشق وصف ناشدنی محمودرضا به آرمان جهانی امام خمینی (ره)، یعنی تشکیل نهضت جهانی اسلام، روحیه خاصی را در وی بوجود آورده بود که تا آغاز جنگ در سوریه، در جهت تحقق آن تلاش و مجاهدت شبانه روزی داشت. تعصب آگاهانه‌ و وافری به انقلاب اسلامی، رهبری و نظام داشت. 🆔 @mjkh_ir برای رشد تفکر
🍖 آبگوشت 🎏 فروردین سال 1365در مقر شهید محمد منتظری، از مقرهای تیپ 44 قمر بنی هاشم (ع) در نزدیکی سوسنگرد بودیم. 🍯 زير حمله هوايي دشمن مشغول خوردن آبگوشت بوديم. آن را در یک سینی بزرگی ریخته بودیم و همگی دور آن نشسته بودیم. 🔌 برق که قطع شد، شیطنت‌ها شروع شد. هرکس کاری می کرد و در آن تاریکی سر به سر دیگری می گذاشت. 🚶🏻‍♂️ با هماهنگی قبلی قرار شد یکی از بچه‌ها از حوزه استحفاظی آقای خدادادی لقمه ای را بردارد، که ایشان با لحن خاصی گفت: لطفا غواص اعزام نفرمایید، منطقه در دید کامل رادار قرار دارد! 😂 با این حرف او یک دفعه چادر از خنده بچه‌ها منفجر شد. اینقدر فضا شاد شده بود که کسی به فکر حمله هوایی دشمن نبود! 🆔 @mjkh_ir برای رشد تفکر
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
جان شیعه 👬 ابراهیم و محمد و همسرانشان برای شام به میهمانی ما آمده بودند و پدر با هیجانی پُر شور از مستأجری سخن می‌گفت که پس از سال‌ها منبع درآمد جدیدی برایش ایجاد کرده بود. 🙍🏻‍♂️ محمد رو به عبدالله کرد و پرسید: «تو که باهاش رفیق شدی، چه جور آدمیه؟» 🙎🏼‍♂️ عبدالله خندید و گفت: «رفیق که نشدم، فقط اونروز کمکش کردم وسایلش رو ببره بالا.» 🧕🏻 و مادر پشتش را گرفت: «پسر مظلومیه. صبح موقع نماز میره سر کار و بعد اذون مغرب میاد خونه.» 🌺 کنار مادر به پشتی تکیه زده و با دلخوری گفتم: «چه فایده! دیگه خونه خونه‌ی خودمون نیست! همش باید پرده‌ها کشیده باشه که یه وقت آقا تو حیاط ظاهر نشه! اصلاً نمی‌تونم یه لحظه پای حوض بشینم.» ادامه دارد ... 🆔 @mjkh_ir برای رشد تفکر
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا