#حضرت_مسلم
#مسلمیه
در شهر غم نشان ز هوای بهاره نیست
حتی در آسمان کبودش ستاره نیست
گرچه سفیر لایق رویت نبوده ام
دیگر به کوفه نیز امیدی دوباره نیست
درها به روی باغ نگاهم که بسته شد
دیدم درون باطنشان جز شراره نیست
دعوا سر بریدن راس ستاره هاست
فرقی میان مقتل و دارالعماره نیست
سنگی که خورد بر لب و دندان مسلمت
بدتر ز نعل مرکب صدها سواره نیست
انگشتر تو رفت به یغمای ساربان
غارت شده پیرهن و گوشواره نیست
سقا و مشک و ظهر عطش... آه ای فرات
آبی جز اشک، سهمیه ی گاهواره نیست
پرپر شده به تیر سه شعبه گلوی عشق
لب تشنگی سزای گل شیرخواره نیست
باید خضاب کرد به خون حنا و اشک
در کار خیر حاجت هیچ استخاره نیست
آغوشت ای حسین پناه رقیه است
سهمت ز زندگی بدن پاره پاره نیست
#حسین_جعفری
#امام_حسین
#محرم
https://eitaa.com/mobahelerey
قد قامت العزا همه عالم سیاهپوش
تیر سه شعبهای به گلو، نیزهای به گوش
قد قامت العزا لب قرآن و خیزران
تشت طلا و باده و فریاد نوشنوش
آتش، هجوم، تیر، عطش، تازیانه، سنگ
پای برهنه، هلهله، کف، ناله و خروش
از پیش و پس تنورهکشان حجلهحجله سر
خورشید را کجا سر نی بوده ساقدوش!؟
اللهاکبر از تن عریان چ ا ک چ ا ک...
شاعر بس است؛ سوختم، این زخم را بپوش
دیگر توان ضجه ندارد چکامهام
دارد دوباره میشکند بغض در گلوش
سر میبُرند باز جوانان کاوه را
پررونق است مطبخ ضحاک ماردوش
قدقامت الخطابهٔ غرّای زینبی
تا لرزه افکند به تن هرچه خودفروش
حیّ علی الحسین که ماندهست بیسپاه
کو غیرتی که آید از این ماجرا به جوش!
#مصطفی_کریمیان_جزی
#امام_حسین
#محرم
https://eitaa.com/mobahelerey
از اسب سفید خود جدا افتاده
یک ماه که در قاب خدا افتاده
سربند حسین در تمام صحرا
در گوشه دشت کربلا افتاده
#محبوبه_حسینیان
#امام_حسین
#محرم
https://eitaa.com/mobahelerey
شب اول ماه محرّم۱۴۰۳
لبریز دردم آمدم دارو بگیرم
مُهر اجابت از دَمِ یاهو بگیرم
ای کاش از دست تلاطم های دنیا
در ساحل امن شما پهلو بگیرم
از دور هر شب زائر #شش_گوشه هستم
این بار باید اذنِ رو در رو بگیرم
با خیل غمها الفتی دیرینه دارم
اما نشد تا با فراقت خو بگیرم
دلتنگ #ایوان_نجف هستم همیشه
تا حاجت یک عمر را از او بگیرم
بستم دخیلِ قلب خود را بر ضریحش
شاید برات از #ضامن_آهو بگیرم
#نگین_نقیبی
#امام_حسین
#محرم
https://eitaa.com/mobahelerey
من یادگار رفته از یادم جماعت
محنت نصیب ماتم آبادم جماعت
من منطق نامردها را می شناسم
سوز و گداز دردها را می شناسم
من روزگاری در صدف دُر دانه بودم
نورِ دو چشم مادرم در خانه بودم
من مَحرَمِ راز پدر با چاه بودم
لحظه به لحظه از غمش آگاه بودم
من شاهد پیشانی و شمشیر بودم
با این مصائب از جوانی پیر بودم
من ناله های مادرم را می شنیدم
من ضربِ سیلی را به روی لاله دیدم
من در مدینه پُشت در آلاله دیدم
داغ خزانِ یاسِ هجده ساله دیدم
من بُلبُل داغ حَسن بودم،نبودم؟
مرثیه خوانِ یاسمن بودم، نبودم؟
من شمع سوزان و فروزان حسینم
بسته به هم جان من و جان حسینم
از کودکی نی نامه را تمرین کردم
با جان و دل از کربلا تمکین کردم
من خواهر زینب سفیر نینوایم
وادی به وادی با نوایش هم نوایم
در کربلا هم پای زینب گریه کردم
تنها نه آنجا بلکه هر شب گریه کردم
من عطرِ اشکِ چشم های یاس بودم
من شاهد بی دستی عباس بودم
وقتی حسینم رفت میدان نُدبه خواندم
افشاگری کردم برایش خطبه خواندم
در خیمه ها دلواپس عباس بودم
سنگ صبور غنچه های یاس بودم
هر لحظه در ذهنم بلائی رخنه می کرد
دلشوره های نینوائی رخنه می کرد
گفتم زبانم لال اگر اکبر بمیرد
ای وای اگر از تشنگی اصغر بمیرد
گفتم:برادر پیش مرگت اُمِ کُلثوم
گردد فدای ساز و برگت ام کلثوم
تنها خدا فهمید عُمقِ ماجرا را
شرح مصیبت های تلخ کربلا را
من هم سفر با کاروان شام بودم
چون کوهی از آتشفشان آرام بودم
من خار چشم دشمن مُزدور بودم
طوفانِ از چشم لعینان دور بودم
من در رسای "ما رَایتَ"خطبه خواندم
آنی در آن جا از برادر جا نماندم
هر جا که زینب از نفس افتاد گفتم
با خشم و آه و ناله و فریاد گفتم
یا ایهاالنامرد این رسم شرف نیست
این رسم برخورد مسلمان با صحف نیست
بعد از محمد بیعت و پیمانتان کو؟!
نامردها پس غیرت و وجدانتان کو؟!
ای کوفیان این سَر سرِ فرزند مولاست
راس حسین ابن علی دل بند زهراست
ای نان به نرخ روزها دین تان کو؟!
بی چشم و روها مذهب و آئینتان کو؟!
ما جرعه نوشان می قالو بلائیم
پیش از تولد با شهادت آشنائیم
ما جده ی سادات و آل مصطفی ئیم
آیا گدای نان و خُرمای شمائیم؟!
ای روسیاهان تا قیامت ننگ تان باد
نفرین ما بر حیله و نیرنگ تان باد
آری جماعت من سفیر کربلایم
کلثومم و مظلومه شیر خدایم
با این همه در روضه هاتان بی نصیبم
زیرا شبیه غربت مولا غریبم
من در حقیقت عُنصُرِ نقش آفرینم
در غمگساری با غم زینب قرینم
من اُمِ کُلثومم جماعت می شناسید؟!
یک عمر مظلومم جماعت میشناسید؟!
#منوچهر_سوری
#امام_حسین
#محرم
#ام_کلثوم
https://eitaa.com/mobahelerey
بر روی نی قرآن تلاوت می کنی تو
با آیه های حق قیامت می کنی تو
تنها نه بر اهل زمینی میر و سروَر
بر آسمانها هم سیادت می کنی تو
آغاز معراجت به روی نیزه ها بود
آنجا خدایت را زیارت می کنی تو
زنگار دل را از سیاهی ای حسین جان
با یک نظر کردن طهارت می کنی تو
نازم به آن غیرت که از بالای نی هم
اطفال را نیکو حمایت می کنی تو
بر کاروان غم بسوی شام هجرت
با جذبه ات زیبا صیانت می کنی تو
هر قدر سنگ از بام ها پرتاب کردند
بر شامیان قرآن تلاوت می کنی تو
با قطره های خونِ خود در طشتِ زرّین
اسلام را نیکو عمارت می کنی تو
خواهد (محمد) از تو امّید شفاعت
دانم که مولایم شفاعت می کنی تو
#محمد_خوش_آمدی
#امام_حسین
#امام_شناسی
#محرم
#روی_نیزه
https://eitaa.com/mobahelerey
مجروح و زخمی است و ببخشد شفا ،حسین(ع)
لب تشنه است و می دهد آب بقا حسین(ع)
ما از حسین(ع) ،هیچ نخواهیم جز حسین(ع)
آری نموده حاجتِ ما را روا،حسین(ع)
عشق حسین(ع) درسِ خدا دوستیِ ماست
این سان که دل سپرده به عشقِ خدا حسین(ع)
عالم فدایی اش که جدا شد سرش ز تن
اما نشد ز راه حقیقت جدا،حسین(ع)
ای کربلاییان بشناسید قدرِ خویش
یارانِ خویش را ببرد کربلا حسین(ع)
سهم شهادت است نصیب حسینی یان
گردد شهید هر دل مانوس با حسین(ع)
جان را به کف گرفته به سویش شتافتیم
شاید دهد نصیب شهادت به ما حسین(ع)
باعاشقانِ راه ولایت مگو جز او
راز شهادت است به لبیک یا حسین(ع)
#احمد_رفیعی_وردنجانی
#امام_حسین
#امام_شناسی
#محرم
https://eitaa.com/mobahelerey
گفتم حسین قافیه ها ریخت بر زمین
باران غم بدون صدا ریخت بر زمین
چشم به خون نشسته من یادش اوفتاد
نزدیک عصر، خون خدا ریخت بر زمین
وقتی که آفتاب دو تا شد میان ظهر
از ابرِ سرخ، اشک عزا ریخت بر زمین
از کام کوفیان که وفا را ندیده اند
یک عمر، درد و وا اَسَفا ریخت بر زمین
اکبر که رفت، سینه ی ارباب تنگ شد
با رنج و غصه روح دعا ریخت بر زمین
قاسم که رفت در دل میدان و برنگشت
از عرش، تشت سبز حنا ریخت بر زمین
بعد از شکستن سر سقا و قطع آب
انگار کوه جود و سخا ریخت بر زمین
تیر سه شعبه آمد و در قتلگاه عشق
چشم قضا و دست رضا ریخت بر زمین
با تیر اشقیای زمان در رکاب یار
خونی عزیز از شهدا ریخت بر زمین
شب شدتمام دشت وَدنیا بهخویش دید
هفتاد و دو اصول بقا ریخت بر زمین
وقتی سر حسین به نیزه جلوس کرد
بی شک ستون کربوبلا ریخت بر زمین
#ام_البنین_بهرامی
#امام_حسین
#محرم
https://eitaa.com/mobahelerey
هدایت شده از میراث
هوالشّهید
.
۱) ابومخنف به نقل از عبدالمالک بن نوفل بن مساحق به نقل از ابی سعد المَقبُری گفت:
حسین _که درود خدای بر او باد_ را دیدم در مسجد مدینه که با دو مرد بساط مصاحبت گسترانده بوده و گاه به این و گاه به آن رو می کرد و تمثیل بن مفرّغ را می خواند:
«در پی آهو دویدم صبح را
رام من بود و نمی ترساندمش
در کمین من پلنگ مرگ بود
ماه بودم، سوی خود می خواندمش»
.
.
۲) ابومخنف از حارث بن کعب والبي از عقبة بن سمعان نقل کرد:
... آنگاه که ابن عبّاس از آهنگ حسین _که درود خدای بر او باد_ به سوی کوفه اطمینان یافت، عبداللّه بن زبیر را گفت:
« تنها شدی و لانه شد آخر برای تو
پرواز کن از این پس و آواز هم بخوان
آهنگ کوفه کرد حسین و به گوش باش!
در گوشه ی حجاز بزن، از حرم بخوان »
.
.
۳) ابومخنف از عقبة بن ابی العیزار نقل کرد:
... حسین _که درود خدای بر او باد_ در ذیحُسُم برخاست و پس از حمد خدای گفت: «کارها چنان شده ست که می بینید. دنیا دگرگون گشته و نیکویی از آن رخت بربسته و جز مقدار ناچیزی چنان آب ته مانده ی ظرفی از آن نمانده ست. زندگی آنسان پست گردیده که به چراگاه کم مایه و زیان باری می ماند. آیا نمی بینید که حق را معطّل گذاشته و بر گرداگرد باطل آمده اند؟ در چنین روزگاری مرگ، مؤمن را سزاوارتر است. من مرگ را جز شهادت و زندگی با ستمگران را جز خواری نمی بینم.»
... سپس حُر با حسین _که درود خدای بر او باد_ چنین گفت که: «خدا را! خدا را! به فکر خود باش. بر آنم که اگر با ایشان بجنگی یا با تو بجنگند، کشته خواهی شد.» حسین _که درود خدای بر او باد_ با او گفت: « مرا از مرگ بیم می دهی؟ آیا جز کشتن من کار دیگری هم می توانید کرد؟ فقط سخن آن برادر اوسی که آهنگ دیدار رسول خدا _صلّی الله علیه و آله و سلّم_ را داشت و پسرعمویش او را از کشته شدن می هراساند را برایت بازگو می کنم:
گاه پیکار است، خواهم رفت! پیشاپیش من
مرگ هم باشد، برای پهلوانان عار نیست
دل که چیزی نیست، جان را بذل و بخشش می کنم
سر بخواهد؟ «با کریمان کارها دشوار نیست»
دامن گردنکشان را خون ما خواهد گرفت
اشک های دوستان ما که بی مقدار نیست!»
.
.
۴) ابومخنف به نقل از قدامة بن سعید بن زائدة بن قدامة الثقفي گفت:
« کارزاری میان مسلم و هفتاد یا هشتاد نفر از اوباشِ بن زیاد از قبیله ی قیس در پیشگاه همان خانه ای که پناه تنهایی آن مرد خدا بود، به راه افتاد. بکیر بن حمران احمری با ضربتی لب بالای مسلم را گسست و دو دندان جلویش را شکست. مسلم نیز چنان با ضربتی سخت به سر و شانه اش زد که نزدیک بود تا میانه اش را بشکافد. وقتی دشمنان، مسلم را اینسان دژم و پیکارجو یافتند، به بام خانه ها رفتند و سنگ و آتش به رویش باراندند. امّا جنگ آموز علی از پای نمی نشست و بر معرکه می پیچید و چنین رجز می خواند:
«جهانی بود و جانی بود و مرگی بود و جنگی بود
فغانی بود و نانی بود و نامی بود و ننگی بود
تنور حرص اگر گرم است، آنک سرد باید شد
و جان را در ازای نان نداد و مرد باید شد
به خورشیدی که از کوفه بتابد، احتیاجم نیست
که چونان سکّه ی عهد علی دیگر رواجم نیست
که راز مرگ را در کربلا مکشوفه می بینم
علی نشناس های شام را در کوفه می بینم
ولیّ الله کافر دیده و شیطان مسلمانش
فریبش را نخواهم خورد، زرکوب است قرآنش!
نبیند کس که در بند قفس افتاده می میرم
که من دلبسته ی آزادی ام، آزاده می میرم»
.
.
#حسن_خسروی_وقار
.
ادامه دارد...
.
@hasankhosravivaghar
باغبان گلهای خود را کربلا آورده است
یک گلستان لاله با آلاله ها آورده است
طور سینا را که نه ، فوجی پر از حور و ملک
از بهشت فاطمه در کربلا آورده است
در غریبستان غم شاه زمین و آسمان
با دو چشمخونفشان چند آشنا آورده است
دشت جانسوز بلا در دامنش با شور عشق
آیه آیه کوثر از بیت ولا آورده است
عشق با ترسیم زیبای نسیم عاشقی
تا ابد در سینه ها نور خدا آورده است
روضه ی خون خدا در عرش حق پیچده است
از همان دم که قدم در کربلا آورده است
دشمن از تن پیرهن دزدید عریان شد حسین
مادرش را گو فلک یک بوریا آورده است
#محمد_حسین_علیرمضانی
#امام_حسین
#محرم
#امام_شناسی
https://eitaa.com/mobahelerey
هدایت شده از دنج تنهایی
#عاشورایی
#محرم
به ظاهر در شب ویرانه سر آورده بود انگار
به واقع قصه را امشب به سر آورده بود انگار
نسیم از گیسوی بابا به سمت دخترش آمد
برای لیلی از مجنون خبر آورده بود انگار
خبر بسیار سوزان بود از عمق تنوری که
برای دختری بوی پدر آورده بود انگار
به بوی نافه ای کاخر صبا زان طره بگشاید
برای شام؛ رویای سحر آورده بود انگار
چه رویایی؟سراسر خون چه رویایی لبالب زخم
پدر را قطعه قطعه از سفر آورده بود انگار....
لب و دندان خونی حرف میزد بی صدا با او
خبر از ماجرای تشت زر آورده بود انگار
اگر چه درد ها را یک به یک در گوش بابا گفت
زمانه بر سر او بیشتر آورده بود انگار
#عباس_جواهری_رفیع
#شب_سوم
@denj_tanhaii
هدایت شده از میراث
هوالشّهید
.
۵) ابومخنف از عقبة بن ابی العیزار نقل کرد:
طرمّاح با چهار نفر از کوفه به سوی حسین _که درود خدای بر او باد_ آمدند و در منزل عُذیب الهِجانات دیدارش کردند. طرمّاح هنگامی که سوار بر مرکبش بود، چنین نغمه سرایی می کرد و این شعر را برای حسین _که درود خدای بر او باد_ نیز خواند:
وقتی که من می رانمت، پروانه ای در باد باش
باید ببینی نور حق را در طلوع کوکبش
نقش فتوّت در میان پرچمش افتاده است
آزادگی تصویر تاری از غبار مرکبش
چشم جهان را با مداد مرگ، رنگی می کند
صبح شهادت طرحی از یک ماه خونین در شبش
او را خدا با قصد خیری از حجاز آورده، پس
اینک سراپا گوش باش از شور يارب یاربش
حسين _که درود خدای بر او باد_ گفت: «امیدوارم آنچه از از جانب خدای به ما می رسد، به نیکی باشد. چه در خیل کشتگانش باشیم و چه در خیل پیروزمندانش.»
... سپس از آن آمدگان پیرامون کوفه پرسید. مجمّع بن عبداللّه عائذی گفت: «بزرگان کوفه را با حقّه ی زر فریفته اند تا از کنار تو پراکنده گردند. دل هایشان با تو و شمشیرهایشان بر تو کشیده خواهد شد...» پس از این گفتگوها بود که طرمّاح از مولایش اجازتی خواست که آذوقه هایی را به اهل خانه اش در کوفه برساند و به سوی امام بازگردد. اباعبداللّه _که درود خدای بر او باد_ فرمود: «زود باش که خدایت بخشش آورد.» امّا طرمّاح وقتی آمد که کار از کار گذشته و آب ها بر زمین ریخته شده بود...
.
.
۶) ابومخنف گفت: حارث بن کعب و ابوالضّحّاک از از علی بن حسین بن علی _که درود خدای بر او باد_ نقل کردند:
در شب عاشورا که در بستر بیماری بودم و عمّه ام زینب _که درود خدای بر او باد_ از من پرستاری می کرد، پدرم این شعر را می خواند:
اُف بر تو ای دنیا! که سور نارفیقانی
از دشمنانم در بساط خاصه ات داری
حتّی حواست نیست! از دستت نیفتد باز
خون عزیزان مرا در کاسه ات داری
هم زندگی از جاده ای رد شد که من رفتم
هم مرگ با من راه آمد، بیمی از جان نیست!
اشک من از چشم خدا جایی نیفتاده ست
در بستر این روزها سیلاب تاوان نیست
پدرم این شعر را دو سه باری خواند و دانستم منظورش را. بغضی گلویم را فشرد، امّا نگذاشتم که گریه ام بیاید و سکوت کردم. بی گمان شدم که بلا باریده ست. عمّه ام نیز این شعر را شنید و از آن روی که زنان دل نازک اند، نتوانست از گریه خود را نگه دارد و دامن کشان و سربرهنه به سوی پدرم رفت و گفت: « ای وای از این مصیبت! کاش مرده بودم! مادرم و پدرم و برادرم رفتند، حالا نوبت توست؟ ای جانشین رفتگان و فریادرس نامدگان!» حسین _که درود خدای بر او باد_ به او نگاه کرد و گفت: «مبادا شیطان شکیبایی ات را بفرساید!» زینب _که درود خدای بر او باد_ گفت: «پدرم و مادرم به فدایت، آیا چشم انتظار کشته شدن هستی...؟» امّا گریه امان نداد سخنش را ادامه دهد. حسین _که درود خدای بر او باد_ نیز گریست و گفت: «اگر مرغ قطا را آرام بگذارند، می خوابد.» عمّه ام گفت: «ای وای بر من، آیا جان تو را به زور می گیرند؟ این سخن بسیار دلشکسته ام کرده و جانم را می آزارد.» آنگاه به خود لطمه زد و گریبان چاک داد و بیهوش بر زمین افتاد...
.
.
۷) ابومخنف از ابوجناب نقل کرد:
هنگامی که عبداللّه بن عُمَیر کلبی که به همراه امّ وهب به کربلا آمده بود، به میدان زد و يسار _غلام زياد بن ابي سفیان_ را با یک ضربه به دوزخ انداخت، سالم _غلام عبیدا... بن زیاد_ به وی حمله ور شد و با شمشیر به دستان سپر شده ی کلبی ضربتی سخت وارد آورد و انگشتان دست چپ او تکّه شد. در این حال، پهلوان کلبی به کارزار با او برآمد و او را هم روانه ی آتش قهر خدای ساخت. عبداللّه در حال بازگشت از نبرد، چنین رجز می خواند:
در دشت بلا گرگشکارم، بشناسید!
از تیره ی کلب است تبارم، بشناسید!
جنگ است اگر، سینه دران است غرورم
مرگ است اگر، ناله نیاید سر گورم!
ای امّ وهب! دار شوم ددمنشی را
با نیزه ی خود راست کنم کج روشی را
آیات عذابی به سر کاخ دمشقم
از کوخ جنون آمده ام، مؤمن عشقم
.
.
#حسن_خسروی_وقار
.
ادامه دارد...
.
@hasankhosravivaghar