📚 #داستان_های_کوتاه_و_آموزنده
👈 آبلیموی تقلبی وبال عطار باشی
صاحب منتخب التواریخ می نویسد در کربلا عطاری که مشهور به تقوا بود مریض می شود و مرضش طولانی می گردد یک نفر از دوستان به عیادتش می رود و می بیند از وسائل زندگی و خانه چیزی برایش نمانده، حصیری زیر پایش و متکائی زیر سرش هست، این آقای تاجر به چنین روزی افتاده است! پسرش وارد شد گفت: پدر برای نسخه امروز پول نیست تا دوا بخرم، متکای زیر سرش را به او داد و گفت: این را هم ببر و بفروش ببینم راحت می شوم یا نه؟
دوست عیادت کننده می پرسد مطلب چیست؟ می گوید: من در کربلا نمایندگی فروش آبلمیوی شیراز داشتم، آبلیمو وارد می کردم به مبلغ گزاف می فروختم، ناگهان در کربلا تب حصبه عمومی شد و طبیب ها مداوای عام کردند که آبلیمو نافع است، روز اول کاری نکردم، از فردا به خودم گفتم چرا آبلیمو را ارزان بفروشم حالا که خریدار فراوان دارد، دو برابر و بعد چند برابر کردم، مردم بیچاره هم ناچار می خریدند.
بعد دیدم آبلیمو دارد کم می شود و هر چه گران می کنم می خرند ولی تمام می شود، شروع کردم آب در آبلیمو کردن و سپس آبلیموی مصنوعی و تقلبی درست کردم، مال فراوانی به دست آوردم، لیکن چندی بعد بستری شدم، در اثر این بیماری آنچه پول آبلیمو به دست آوردم دادم تا امروز که دیدی همین متکا باقی مانده بود این را نیز دادم ببینم راحت می شوم یا نه؟
👌«فاعتبروا یا اولی الابصار» پس ای هوشیاران عالم پند و عبرت گیرید. (حشر/2)
#اخلاق
#کوتاه
#غش_در_معامله
📗 #عجب_حکایتی
✍ سید ابوالحسن حسینی
@Dastanhaykotah
📚 #داستان_های_کوتاه_و_آموزنده
👈 غلام خوشحال
یکی از بزرگان، در روزگار قحطی، غلامی را دید که بسیار خوشحال و شاد بود. به او گفت: مگر نمی بینی که مردم چگونه گرفتار و در غم و غصه هستند، مگر تو غم و اندوهی نداری؟
غلام گفت: من غمی ندارم، زیرا مولایی دارم که انبارش پر از گندم است او برای من کافی است.
آن بزرگ مرد ناگهان بر سرش زد و با خود گفت: «آیا یک بار شده که در عمرت، چنین حالتی نسبت به مولا و خداوند خود داشته باشی و او را برای خودت کافی بدانی؟!»
📗 #عجب_حکایتی
✍ سید ابوالحسن حسینی
#منبرک
#داستان
@mobaleqin20
@Dastanhaykotah