💠مغرور به این پادشاهی نباش که قیمت آن یک جرعه آب بیش نیست!!
روزی بهلول بر هارون وارد شد. هارون گفت: ای بهلول مرا پندی ده. بهلول گفت: اگر در بیابانی هیچ آبی نباشد تشنگی بر تو غلبه کند و می خواهی به هلاکت برسی چه می دهی تا تو را جرئه ای آب دهند که خود را سیراب کنی؟ گفت: صد دینار طلا. بهلول گفت اگر صاحب آن به پول رضایت ندهد چه می دهی؟ گفت:... نصف پادشاهی خود را می دهم. بهلول گفت: پس از آنکه آشامیدی، اگر به مرض ( نا علاجی) مبتلا گردی و نتوانی آن را رفع کنی، باز چه می دهی تا کسی آن مریضی را از بین ببرد؟ هارون گفت: نصف دیگر پادشاهی خود را می دهم. بهلول گفت: پس مغرور به این پادشاهی نباش که قیمت آن یک جرعه آب بیش نیست. آیا سزاوار نیست که با خلق خدای عزوجل نیکوئی کنی؟!
📚( منبع : کتاب داستانهای شیرین بهلول دانا)
#حکایت_اخلاقی
💠پرهیز از کار امروز را به فردا افکندن
پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله به ابوذر غفاری می فرماید : ای ابوذر! از آن بپرهیز که خیالات و آرزوها سبب شود که کار امروز به فردا بیفکنی، زیرا تو متعلق به امروز و مالِ امروز هستی نه مالِ روزهای نیامده. در آنجا که کار مفید و لازم و خداپسندی میخواهی انجام دهی تأخیر و دفع الوقت را روا مدار. ای ابوذر! به عمرت بیشتر بخل بورز تا به مالت.
📚( مرتضی مطهری، حکمتها و اندرزها ، ج1 ،ص62)
#حکایت_اخلاقی
💠غرّه مشو گر ز چرخ کار تو گردد بلند
مرحوم علاّمه جعفری (اعلی الله مقامه الشریف) می فرمودند: شخصی از اهالی یک روستایی آمد و گفت: آقا آیا ممکن است برای تبلیغ به روستای ما بیایی؟ در خواست ایشان به من برخورد و گفتم: خیر! سپس رفتم جلو برای خواندن نماز جماعت، گفتم :«بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمنِ الرَّحيمِ -إِنَّا أَنْزَلْناهُ في لَيْلَةِ الْقَدْرِ» بقیه اش یادم رفت دوباره تکرار کردم اما باز هم بقیه اش یادم نیامد از پشت سرم همان روستایی گفت: «وَ ما أَدْراكَ ما لَيْلَةُ الْقَدْرِ» !
غرّه مشو گر ز چرخ کار تو گردد بلند زانک بلندت کند تا بتواند فکند
📚 [قدحی از معرفت 2 در باب عشق و طهارت ، دکتر سید حسن عاملی / سایت دارالارشاد ]
#حکایت_اخلاقی
💠إِيَّاكَ نَعْبُدُ وإِيَّاكَ نَسْتَعِينُ
نقل است که در زمان بهلول، روزي شخصي تفسيري را که بر قرآن کريم نوشته بود نزد خليفه مي برد. در راه بهلول با او مصادف شد و پرسيد: کجا مي روي؟ گفت: تفسيري را که نوشته ام نزد خليفه مي برم. بهلول گفت: مدتي بود که مي خواستم تفسير آيه «إِيَّاكَ نَعْبُدُ وإِيَّاكَ نَسْتَعِينُ» را بدانم، بگو ببينم در تفسير اين آيه چه نوشته اي؟ آن شخص تاملی کرد و از همان جا به سوي منزل بازگشت. بهلول پرسيد: کجا رفتي؟! گفت: همان جا که تو مرا فرستادي!
📚(کتاب نشان از بي نشان ها ص335)
#حکایت_اخلاقی
جوان خداترس و آیات عذاب الهی
امام صادق(ع)، فرمود: روزی سلمان در بازار آهنگران عبور میكرد، دید جوانی فریاد میكشد و جمعیت بسیاری دور او را گرفتهاند و آن جوان به روی زمین افتاده و بیهوش شده است. مردم تا سلمان را دیدند نزد او آمدند و گفتند: گویا به این جوان، بیهوشی یا دیوانگی روی آورده است. به بالین او بیایید و از خدا بخواهید، تا وی نجات یابد.
وقتی جوان، احساس كرد كه سلمان در كنارش است، آرامش یافت و چشم خود را گشود و عرض كرد: من نه دیوانهام و نه حالت بیهوشی به من رخ داده است، بلكه در این بازار عبور میكردم، وقتی دیدم آهنها را روی سندانها گذاشته و میكوبند، به یاد این آیه قرآن افتادم.
... فَالَّذِینَ كَفَرُوا قُطِّعَتْ لَهُمْ ثِیابٌ مِنْ نارٍ یُصَبُّ مِنْ فَوْقِ رُؤُسِهِمُ الْحَمِیمُ * یُصْهَرُ بِهِ ما فِی بُطُونِهِمْ وَ الْجُلُودُ * وَ لَهُمْ مَقامِعُ مِنْ حَدِیدٍ؛[1] برای كافران، لباسهایی از آتش بریده شود و آب سوزان بر سرهای آنها ریخته گردد، كه شدت گرمی آن، اندرون و پوستشان را بسوزاند و برای آنها گرزهایی از آتش قرار داده شود.
یاد این آیه مرا به این وضع درآورده است. محبت آن جوان با ایمان، در قلب سلمان راه یافت. او را به دوستی خود انتخاب كرد و همواره سلمان با او رفاقت داشت، تا وقتی كه به وی خبر دادند دوستت در بستر مرگ قرار گرفته است. سلمان به بالین او آمد و گفت: ای فرشته مرگ (عزراییل) با برادر من مهربانی كن. صدایی شنیده شد كه گفت: ای سلمان، من نسبت به هر شخص با ایمان، رفیق و مهربانم[2].
______________
📚[1] . سوره حج، آیه 20ـ 23.
[2] . امالی شیخ مفید، ترجمه حسین استاد ولی، ص 149ـ 150.
#حکایت_اخلاقی #جوان #خدا_ترسی
💠رزق و روزی از بركت قرآن
نقل میكنند مردی همواره ملازم در خانه عمربن خطاب بود تا به او كمكی شود. عمر از او خسته شده، به او گفت: ای مرد، به در خانه خدا هجرت كردهای یا به در خانه عمر؟ برو و قرآن بخوان و از تعلیمات قرآن بیاموز كه تو را از آمدن به در خانه عمر بی نیاز میسازد. او رفت و ماهها گذشت، دیگر نیامد و عمر او را ندید تا اینكه اطلاع یافت كه او از مردم دور شده و در جای خلوتی به عبادت اشتغال دارد. (و در ضمن استمداد از درگاه خدا توفیق تلاش برای كسب روزی حلال یافته و معاش خود را تأمین نموده است.)
عمر به سراغ او رفت و به وی گفت: مشتاق دیدار تو شدم و آمدم از تو احوال بپرسم. بگو بدانم چه باعث شد كه از ما دور گشتی و بریدی؟
او در پاسخ گفت: قرآن خواندم. قرآن مرا از عمر و آل عمر بی نیاز ساخت.
عمر گفت: كدام آیه را خواندی كه چنین تصمیم گرفتی؟
او گفت: قرآن میخواندم به این آیه رسیدم:
«وَ فِی السَّماءِ رِزْقُكُمْ وَ ما تُوعَدُونَ.»[1]
«روزی شما در آسمان است و همچنین آنچه به شما وعده داده میشود.»
با خود گفتم رزق و روزی من در آسمان است ولی من آن را در زمین میجویم! براستی بد مردی هستم.[2]
__________________
📚[1] . سوره الذاریات، آیه 22.
[2] . شرح ابن ابی الحدید. ج 19، ص 320.
#حکایت_اخلاقی #رزق_روزی #قرآن
https://eitaa.com/moballeghan