مسیر مؤمنانه
ک هم تا ظهر شیشه ها را تمیز کردیم و کف آشپزخانه و هال و اتاق ها را جارو کردیم. عصر آقا شمس الله و خ
قسمت : 9⃣5⃣1⃣
گفت برو یک سنجاق قفلی داغ کن بیاور
گفتم بهش دست نزن بیا برویم دکتر
گفت: «به خاطر این ترکش ناقابل بروم دکتر؟! تا به حال خودم ده بیست تایش را همین طوری درآورده ام. چیزی نمی شود. برو سنجاق داغ بیاور.»
گفتم: «پشتت عفونت کرده.»
گفت: «قدم! برو تو را به خدا. خیلی درد دارد.»
بلند شدم. رفتم سنجاق را روی شعلة گاز گرفتم تا حسابی سرخ شد.
گفت: «حالا بزن زیر آن سیاهی؛ طوری که به ترکش بخورد. ترکش را که حس کردی، سنجاق را بینداز زیرش و آن را بکش بیرون.»
سنجاق را به پوستش نزدیک کردم؛ اما دلم نیامد، گفتم: «بگیر، من نمی توانم. خودت درش بیاور.»
با اوقات تلخی گفت: «من درد می کشم، تو تحمل نداری؟! جان من قدم! زود باش دارم از درد می میرم.»
دوباره سنجاق را به کبودی پشتش نزدیک کردم. اما باز هم طاقت نیاوردم. گفتم: «نمی توانم. دلش را ندارم. صمد تو را به خدا بگیر خودت مثل آن ده بیست تا درش بیاور.»
رفتم توی حیاط. بچه ها داشتند بازی می کردند. نشستم کنار باغچه و به نهال آلبالوی توی باغچه نگاه کردم که داشت جان می گرفت.
✫⇠قسمت : 0⃣6⃣1⃣
کمی بعد آمدم توی اتاق. دیدم صمد یک آینه دستش گرفته و روبه روی آینه توی هال ایستاده و با سنجاق دارد زخم پشتش را می شکافد. ابروهایش درهم بود و لبش را می گزید. معلوم بود درد می کشد. یک دفعه ناله ای کرد و گفت: «فکر کنم درآمد. قدم! بیا ببین.»
خون از زخم پایین می چکید. چرک و عفونت دور زخم را گرفته بود. یک سیاهی کوچک زده بود بیرون. دستمال را از دستش گرفتم و آن را برداشتم. گفتم: «ایناهاش.»
گفت: «خودش است. لعنتی!»
دلم ریش ریش شد. آب جوش درست کردم و با آن دور زخم را خوب تمیز کردم. اما دلم نیامد به زخم نگاه کنم. چشم هایم را بسته بودم و گاهی یکی از چشم هایم را نیمه باز می کردم، تا اطراف زخم را تمیز کنم. جای ترکش اندازه یک پنج تومانی گود شده و فرو رفته بود و از آن خون می آمد. دیدم این طوری نمی شود. رفتم ساولن آوردم و زخم را شستم. فقط آن موقع بود که صمد ناله ای کرد و از درد از جایش بلند شد. زخم را بستم. دست هایم می لرزید. نگاهم کرد و گفت: «چرا رنگ و رویت پریده؟!»
بلوزش را پایین کشیدم. خندید و گفت: «خانم ما را ببین. من درد می کشم، او ضعف می کند.»
کمکش کردم بخوابد. یک وری روی دست راستش خوابید.
✫⇠قسمت : 1⃣6⃣1⃣
بچه ها توی اتاق آمده بودند و با سر و صدا بازی می کردند. مهدی از خواب بیدار شده بود و گریه می کرد. انگار گرسنه بود. به صمد نگاه کردم. به همین زودی خوابش برده بود؛ راحت و آسوده. انگار صد سال است نخوابیده.
مجروحیت صمد طوری بود که تا ده روز نتوانست از خانه بیرون برود. بعد از آن هم تا مدتی با عصا از این طرف به آن طرف می رفت. عصرها دوست هایش می آمدند سراغش و برای سرکشی به خانواده شهدا به دیدن آن ها می رفتند. گاهی هم به مساجد و مدارس می رفت و برای مردم و دانش آموزان سخنرانی می کرد. وضعیت جبهه ها را برای آن ها بازگو می کرد و آن ها را تشویق می کرد به جبهه بروند. اول از همه از خانواده خودش شروع کرده بود. چند ماهی می شد برادرش، ستار، را به منطقه برده بود. همیشه و همه جا کنار هم بودند. آقا ستار مدتی بود ازدواج کرده بود. اما با این حال دست از جبهه برنمی داشت.
نزدیک بیست روزی از مجروحیت صمد می گذشت. یک روز صبح دیدم یونیفرمش را پوشید. ساکش را برداشت. گفتم: «کجا؟!»
گفت: «منطقه.»
از تعجب دهانم باز مانده بود. باورم نمی شد. دکتر حداقل برایش سه ماه استراحت نوشته بود.
گفتم: «با این اوضاع و احوال؟!»
خندید و گفت: «مگر چطوری ام؟! شَل شدم یا چلاق. امروز حالم از همیشه بهتر است.»
گفتم: «تو که حالت خوب نشده.»
لنگان لنگان رفت بالای سر بچه ها نشست. هر سه شان خواب بودند.
✫⇠قسمت : 2⃣6⃣1⃣
خم شد و پیشانی شان را بوسید. بلند شد. عصایش را از کنار دیوار برداشت و گفت: «قدم جان! کاری نداری؟!»
زودتر از او دویدم جلوی در، دست هایم را باز کردم و روی چهارچوب در گذاشتم و گفتم: «نمی گذارم بروی.»
جلو آمد. سینه به سینه ام ایستاد و گفت: «این کارها چیه خجالت بکش.»
گفتم: «خجالت نمی کشم. محال است بگذارم بروی.»
ابروهایش در هم گره خورد: « چرا این طور می کنی؟! به گمانم شیطان توی جلدت رفته. تو که این طور نبودی.»
گریه ام گرفت، گفتم: «تا امروز هر چه کشیدم به خاطر تو بود؛ این همه سختی، زندگی توی این شهر بدون کمک و یار و همراه، با سه تا بچه قد و نیم قد. همه را به خاطر تو تحمل کردم. چون تو این طور می خواستی. چون تو این طوری راحت بودی. هر وقت رفتی، هر وقت آمدی، چیزی نگفتم. اما امروز جلویت می ایستم، نمی گذارم بروی. همیشه از حق خودم و بچه هایم گذشتم؛ اما این بار پای سلامتی خودت در میان است. نمی گذارم. از حق تو نمی گذرم. از حق بچه هایم نمی گذرم. بچه هایم بابا می خواهند. نمی گذارم سلامتی ات را به خطر بیندازی. اگر پایت عفونت کند، چه کار کنیم.
قسمت 3⃣6⃣1⃣
با خونسردی
هدایت شده از مسیر مؤمنانه
AUD-20210210-WA0031.mp3
9.26M
برایِخواسٺنظھورتۆ
بہدرگاهخدامےآیم
باهمۀداشتہهایم
بادلےپراُمید
باچشمانےپراشك
وَبازبانےدُعاخوانِفرج^_^🦋
🦋اِلهى عَظُمَ الْبَلاءُ، وَ بَرِحَ الْخَفآءُ...
#شبتون_مهدوی
اَللّهُمَّعَجِّـلْلِوَلیِّکَالفـَرَج
╔═.🍃.════╗
@mobarz2
╚════.🍃.═╝
#السلام_ایها_غریب
#سلام_امام_زمانم❤️
🌼سلام بر تو
ای پیشوای اهل اسلام؛
ای مولایی که
هرکس دلش را تسلیم تو کند
به مقصدش خواهی رساند.
🌼سلام بر تو
و بر آن روزی که جهان و جهانیان
تسلیم امر تو خواهند بود.
💚الّلهُـمَّ عَجِّــلْ لِوَلِیِّکَـــ الْفَـــرَج💚
#صبحتون_مهدوی 🌤
#التماس_دعای_فرج 🤲
╭┅═ঊঈ🌿🦋🌿ঊঈ═┅╮
🆔 @mobarz2
╰┅═ঊঈ✨🕊✨ঊঈ═┅╯
❇️ امروز ⬇️
⚜ پنجشنبه ⚜
☀️ ۳۰ اردیبهشت ۱۴۰۰ خورشيدی
🌙 ۸ شوال ۱۴۴۲ قمری
🎄 ۲۰ می ۲۰۲۱ میلادی
📿 #ذکر_روز :
💯 لااله الاالله الملک الحق المبین 💯
#حدیث_روز 🌐
✍ پیامبر (صلیاللهعلیهوآله) میفرمایند:
💫 #ولایت علی بن ابیطالب (علیهالسلام) #دژ محکم من است،
پس هر کس داخل قلعه من گردد،
از آتش دوزخم #محفوظ خواهد بود.
📚 جامع الاخبار، ص ۵۲ ، ح ۷ 🖇
🦋 اَللَّهُمَّ صَلِّ عَلی مُحَمَّد وَ آلِ مُحَمَّد وعَجِّل فَرَجَه 🦋
╭┅═ঊঈ🌿🦋🌿ঊঈ═┅╮
🆔 @mobarz2
╰┅═ঊঈ✨🕊✨ঊঈ═┅╯
4_5836997414396889719.mp3
3.98M
#صوت_مهدوی 📢
⁉️دعایی و راهکاری بفرمایید مبنی بر اینکه بتوانیم فرزندان خود رااز دوره بارداری واز بدوتولد امام زمانی تربیت کنیم ..
💡پاسخ:
#ابراهیم_افشاری
╭┅═ঊঈ🌿🦋🌿ঊঈ═┅╮
🆔 @mobarz2
╰┅═ঊঈ✨🕊✨ঊঈ═┅╯
🌿آدمی به خودیِ خود ، نمیافتد .
اگر بیفتد ، از همان سمتی میافتد
که به خدا تکیه نکرده است.
🦋بَلَىٰ مَنْ أَسْلَمَ وَجْهَهُ لِلَّهِ وَهُوَ مُحْسِنٌ فَلَهُ أَجْرُهُ عِندَ رَبِّهِ وَلَا خَوْفٌ عَلَيْهِمْ وَلَا هُمْ يَحْزَنُونَ
🌺🌿ﺁﺭﻱ ، ﻛﺴﺎﻧﻲ ﻛﻪ ﻫﻤﻪ ﻭﺟﻮﺩ ﺧﻮﺩ ﺭﺍ ﺗﺴﻠﻴﻢ ﺧﺪﺍ ﻛﻨﻨﺪ ﺩﺭ ﺣﺎﻟﻲ ﻛﻪ ﻧﻴﻜﻮﻛﺎﺭﻧﺪ ، ﺑﺮﺍﻱ ﺁﻧﺎﻥ ﻧﺰﺩ ﭘﺮﻭﺭﺩﮔﺎﺭﺷﺎﻥ ﭘﺎﺩﺍﺷﻲ ﺷﺎﻳﺴﺘﻪ ﻭ ﻣﻨﺎﺳﺐ ﺍﺳﺖ ، ﻧﻪ ﺑﻴﻤﻰ ﺑﺮ ﺁﻧﺎﻥ ﺍﺳﺖ ﻭ ﻧﻪ ﺍﻧﺪﻭﻫﮕﻴﻦ ﻣﻰ ﺷﻮﻧﺪ .(١١٢)
سوره بقره 🌿
#آرامش_با_قرآن
╭┅═ঊঈ🌿🦋🌿ঊঈ═┅╮
🆔 @mobarz2
╰┅═ঊঈ✨🕊✨ঊঈ═┅╯
5_6170021056745570371.mp3
4.59M
#تنها_مسیر_آرامش....
#جلسه_دهم
#استاد_پناهیان
اگر به دنبال تغییرات شگفت انگیز و کاربردی در زندگی خودتون و اطرافیانتون هستید حتما این صوت رو گوش بدید 👌
و ادامه ش رو در این کانال دنبال کنید 👇
╭┅═ঊঈ🌿🦋🌿ঊঈ═┅╮
🆔 @mobarz2
╰┅═ঊঈ✨🕊✨ঊঈ═┅╯
فهرست اصوات استاد پناهیان
رسول خدا صل الله علی محمد و اله الطاهرین فرمودند:
هر بنده مسلمانی که «سوره فاتحه» را بخواند ثواب جمیع قرآن را به او می دهند.
الحمدللهِ کَما هُوَ اَهلُهُ
╭┅═ঊঈ🌿🦋🌿ঊঈ═┅╮
🆔 @mobarz2
╰┅═ঊঈ✨🕊✨ঊঈ═┅╯
🌸 آیا میدانید خدا در اولین گفتگو با #حضرت_موسی چه چیزی واجب کرد؟ 🌸
👌 پاسخ در سوره طه، آیه ۱۴ آمده است.
╭┅═ঊঈ🌿🦋🌿ঊঈ═┅╮
🆔 @mobarz2
╰┅═ঊঈ✨🕊✨ঊঈ═┅╯
به اُمید روزی که
تیتر اول روزنامه ها این باشد:
بچه شیعه ها بسم الله به نیروی کار دربقیع نیازمندیم...
#هشتم_شوال
╭┅═ঊঈ🌿🦋🌿ঊঈ═┅╮
🆔 @mobarz2
╰┅═ঊঈ✨🕊✨ঊঈ═┅╯
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
هرگاه شهدا رادرشب جمعه یاد کردید،آنهانیزشمارانزداباعبدالله الحسین (ع)یادمی کنند🌹
╭┅═ঊঈ🌿🦋🌿ঊঈ═┅╮
🆔 @mobarz2
╰┅═ঊঈ✨🕊✨ঊঈ═┅╯
مسیر مؤمنانه
قسمت : 9⃣5⃣1⃣ گفت برو یک سنجاق قفلی داغ کن بیاور گفتم بهش دست نزن بیا برویم دکتر گفت: «به خاطر این
گفت: «هیچ، چه کار داریم بکنیم؟! قطعش می کنیم. می اندازیمش دور. فدای سر امام.»
از بی تفاوتی اش کفری شدم. گفتم: «صمد!»
گفت: «جانم.»
گفتم: «برو بنشین سر جایت، هر وقت دکتر اجازه داد، من هم اجازه می دهم.»
تکیه اش را به عصایش داد و گفت: «قدم جان! این همه سال خانمی کردی، بزرگی کردی. خیلی جور من و بچه ها را کشیدی، ممنون. اما رفیق نیمه راه نشو. اَجرت را بی ثواب نکن. ببین من همان روز اولی که امام را دیدم، قسم خوردم تا آخرین قطره خون سربازش باشم و هر چه گفت بگویم چشم. حتماً یادت هست؟ حالا هم امام فرمان جهاد داده و گفته جهاد کنید. از دین و کشور دفاع کنید. من هم گفته ام چشم. نگذار روسیاه شوم.»
گفتم: «باشد بگو چشم؛ اما هر وقت حالت خوب شد.»
گفت: «قدم! به خدا حالم خوب است. تو که ندیدی چه طور بچه ها با پای قطع شده، با یک دست می آیند منطقه، آخ هم نمی گویند. من که چیزی ام نیست.»
گفتم: «تو اصلاً خانواده ات را دوست نداری.»
سرش را برگرداند. چیزی نگفت. لنگان لنگان رفت گوشه هال نشست و گفت: «حق داری آنچه باید برایتان می کردم، نکردم. اما به خدا همیشه دوستتان داشته و دارم.»
✫⇠قسمت : 4⃣6⃣1⃣
گفتم: «نه، تو جبهه و امام را بیشتر از ما دوست داری.»
از دستم کلافه شده بود گفت: «قدم! امروز چرا این طوری شدی؟ چرا سربه سرم می گذاری؟!»
یک دفعه از دهانم پرید و گفتم: «چون دوستت دارم.»
این اولین باری بود که این حرف را می زدم..
دیدم سرش را گذاشت روی زانویش و های های گریه کرد. خودم هم حالم بد شد. رفتم آشپزخانه و نشستم گوشه ای و زارزار گریه کردم. کمی بعد لنگان لنگان آمد بالای سرم. دستش را گذاشت روی شانه ام. گفت: «یک عمر منتظر شنیدن این جمله بودم قدم جان. حالا چرا؟! کاش این دم آخر هم نگفته بودی. دلم را می لرزانی و می فرستی ام دم تیغ. من هم تو را دوست دارم. اما چه کنم؟! تکلیف چیز دیگری است.»
کمی مکث کرد. انگار داشت فکر می کرد. بین رفتن و نرفتن مانده بود. اما یک دفعه گفت: «برای دو سه ماهتان پول گذاشته ام روی طاقچه. کمتر غصه بخور. به بچه ها برس. مواظب مهدی باش. او مرد خانه است.»
گفت: «اگر واقعاً دوستم داری، نگذار حرفی که به امام زده ام و قولی که داده ام، پس بگیرم. کمکم کن تا آخرین لحظه سر حرفم باشم. اگر فقط یک ذره دوستم داری، قول بده کمکم کنی.»
✫⇠قسمت : 5⃣6⃣1⃣
قول دادم و گفتم: «چشم.»
از سر راهش کنار رفتم و او با آن پای لنگ رفت. گفته بودم چشم؛ اما از درون داشتم نابود می شدم. نتوانستم تحمل کنم. قرآن جیبی کوچکی داشتیم، آن را برداشتم و دویدم توی کوچه. قرآن را توی جیب پیراهنش گذاشتم. زیر بغلش را گرفتم تا سر خیابان او را بردم. ماشینی برایش گرفتم. وقتی سوار ماشین شد، انگار خیابان و کوچه روی سرم خراب شد. تمام راهِ برگشت را گریه کردم.
این اولین باری بود که یک هفته بعد از رفتنش هنوز رشته زندگی دستم نیامده بود. دست و دلم به هیچ کاری نمی رفت. مدام با خودم می گفتم: «قدم! گفتی چشم و باید منتظرِ از این بدترش باشی.»
از این گوشه اتاق بلند می شدم و می رفتم آن گوشه می نشستم. فکر می کردم هفته پیش صمد اینجا نشسته بود. این وقت ها داشتیم با هم ناهار می خوردیم. این وقت ها بود فلان حرف را زد. خاطرات خوب لحظه هایی که کنارمان بود، یک آن تنهایم نمی گذاشت.
خانه حزن عجیبی گرفته بود. غم و غصه یک لحظه دست از سرم برنمی داشت. همان روزها بود که متوجه شدم باز حامله ام. انگار غصه بزرگ تری از راه رسیده بود. باید چه کار می کردم؛ چهار تا بچه. من فقط بیست و دو سالم بود.
✫⇠قسمت : 6⃣6⃣1⃣
چطور می توانستم با این سن ّ کم چرخ زندگی را بچرخانم و مادر چهارتا بچه باشم. خدایا دردم را به کی بگویم. ای خدا! کاش می شد کابوسی دیده باشم و از خواب بیدار شوم. کاش بروم دکتر، آزمایش بدهم و حامله نباشم. اما این تهوع، این خواب آلودگی، این خستگی برای چیست. دو سه ماهی را در برزخ گذراندم؛ شک بین حامله بودن و نبودن. وقتی شکمم بالا آمد. دیگر مطمئن شدم کاری از دستم برنمی آید.
توی همین اوضاع و احوال، جنگ شهرها بالا گرفت. دم به دقیقه مهدی را بغل می گرفتم. خدیجه و معصومه را صدا می زدم و می دویدیم زیر پله های در ورودی. با خودم فکر می کردم با این همه اضطراب و کار یعنی این بچه ماندنی است.
آن روز هم وضعیت قرمز شده بود. بچه ها را توی بغلم گرفته بودم و زیر پله ها نشسته بودیم. صدای ضد هوایی ها آن قدر زیاد بود که فکر می کردم هواپیماها بالای خانه ما هستند. مهدی ترسیده بود و یک ریز گریه می کرد. خدیجه و معصومه هم وقتی می دیدند مهدی گریه می کند، بغض می کردند و گریه شان می گرفت. نمی دانستم چطور بچه ها را ساکت کنم. کم مانده بود خودم هم بزنم زیر گریه. با بچه ها حرف می زدم. برایشان قصه می گفتم، بلکه حواسشان پرت شود، اما فایده ای نداشت. در همین وقت در باز شد و صمد وارد شد. بچه ها اول ترسیدند.
✫⇠قسمت : 9⃣6⃣1⃣
می دانستم این بار خودش هم خیلی خوشحال
هدایت شده از مسیر مؤمنانه
AUD-20210210-WA0031.mp3
9.26M
برایِخواسٺنظھورتۆ
بہدرگاهخدامےآیم
باهمۀداشتہهایم
بادلےپراُمید
باچشمانےپراشك
وَبازبانےدُعاخوانِفرج^_^🦋
🦋اِلهى عَظُمَ الْبَلاءُ، وَ بَرِحَ الْخَفآءُ...
#شبتون_مهدوی
اَللّهُمَّعَجِّـلْلِوَلیِّکَالفـَرَج
╔═.🍃.════╗
@mobarz2
╚════.🍃.═╝
#سـلاممــولاجانم ❤️
در قید غمم،
خاطرِ آزاد کجایی؟ 😔
تنگ است دلم ،
قوّت فریاد کجایی؟ ⚡️
کو هم نفسی،
تا نفسی،شاد برآرم ؟ 🌼
ای آن که
نرفتی دمی ازیاد کجایی؟ 🥰
💚الّلهُـمَّ عَجِّــلْ لِوَلِیِّکَـــ الْفَـــرَج💚
#صبحتون_مهدوی 🌤
#التماس_دعای_فـرج 🤲
╭┅═ঊঈ🌿🦋🌿ঊঈ═┅╮
🆔 @mobarz2
╰┅═ঊঈ✨🕊✨ঊঈ═┅╯
❇️ امروز ⬇️
⚜ جمعه ⚜
🌞 ۳۱ اردیبهشت ۱۴۰۰ خورشيدی
🌙 ۹ شوال ۱۴۴۲ قمری
🎄 ۲۲ مه ۲۰۲۱ میلادی
💯 #ذکر_روز :
📿 اَللَّهُمَّ صَلِّ عَلی مُحَمَّد وَ آلِ مُحَمَّد وعَجِّل فَرَجَهم
#حدیث_روز 🍃
✔️پنج کار موجب دور شدن شیطان میشود
✍ حضرت پیامبر اکرم (صلی الله علیه و آله) : آیا شما را از چیزى خبر ندهم كه اگر به آن عمل كنید، شیطان از شما دور شود ، چندان كه مشرق از مغرب دور است ؟ عرض كردند : بله . فرمودند :
1⃣ روزه روى شیطان را سیاه مى كند
2⃣ صدقه پشت او را مى شكند
3⃣ دوست داشتن براى خدا
4⃣ همیارى در كار نیك، ریشه او را میكَند
5⃣ و استغفار شاهرگش را مى زند
📚 میراث حدیث شیعه ، ج ۲ ، ص ۲۰
🦋 اَللَّهُمَّ صَلِّ عَلی مُحَمَّد وَ آلِ مُحَمَّد وعَجِّل فَرَجَه 🦋
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
فریب خورده منم
وقتی در هیاهوی این دنیا
به جای پناه گرفتن درآغوش خدا
آرام شدن با اهل زمین را برگزیدم...
#غروب_جمعه
╭┅═ঊঈ🌿🦋🌿ঊঈ═┅╮
🆔 @mobarz2
╰┅═ঊঈ✨🕊✨ঊঈ═┅╯
❣ﻣﻦ ﺧﺪایے دارم
❣ڪہ در اﯾﻦ ﻧﺰدﯾڪے استــ
❣ﻣﻬﺮﺑﺎن ، ﺧﻮب ، ﻗﺸﻨگـــ
❣ﮔﺎه ﮔﺎﻫﯽ ﺳﺨﻨﯽ ﻣﯽ ﮔﻮﯾﺪ
❣ﺑﺎ دل ڪوچڪ ﻣﻦ
❣او ﺧﺪاﯾﺴﺖ ڪہ ﻫﻤﻮاره
❣ﻣﺮا ﻣﯽ ﺧﻮاﻫﺪ
✾★
مسیر مؤمنانه
❣ﻣﻦ ﺧﺪایے دارم ❣ڪہ در اﯾﻦ ﻧﺰدﯾڪے استــ ❣ﻣﻬﺮﺑﺎن ، ﺧﻮب ، ﻗﺸﻨگـــ ❣ﮔﺎه ﮔﺎﻫﯽ ﺳﺨﻨﯽ ﻣﯽ ﮔﻮﯾﺪ ❣ﺑﺎ دل ڪوچڪ ﻣ
میدانم خالی از گناه و تقصیر نیستم
اما میخواهم از اینکه مرا
در هر حال دوست داری
سپاسگزاری کنم
❣
مسیر مؤمنانه
میدانم خالی از گناه و تقصیر نیستم اما میخواهم از اینکه مرا در هر حال دوست داری سپاسگزاری کنم ❣
دوچیز روح انسان را نوازش می کند یکی صداکردن خداست ودیگری گوش سپردن به صدای اوست.. اولی در نیایش ، دومی در سکوت و آرامش..
﷽❣ #سلام_امام_زمانم ❣﷽
ای همه هستی
فدای نام زیبای شما
آسمان هرگز نبیند
مثل و همتای شما
کاش می شد
کاسه چشمان ما روزی شود
جایگاه اندکی
خاک کف پای شما
#اللﮩـم_عجـل_لولیـڪ_الفـرجــــ
#صبحتون_مهدوے 🌼 🍃
╭┅═ঊঈ🌿🦋🌿ঊঈ═┅╮
🆔 @mobarz2
╰┅═ঊঈ✨🕊✨ঊঈ═┅╯
❇️ امروز ⬇️
⚜ شنبه ⚜
🌞 ۱ خرداد ۱۴۰۰ خورشيدی
🌙 ۱۰ شوال ۱۴۴۲ قمری
🎄 ۲۲ مه ۲۰۲۱ میلادی
💯 #ذکر_روز :
📿 یا رب العالمین 📿
#حدیث_روز 🍃
رسول_خدا (ص) فرمودند
💟دوستی مومن با مومن برای خدا از بزرگترین شعبه های ایمان است . آگاه باشید هرکه دوستی اش برای خدا ، دشمنی اش برای خدا ، عطایش برای خدا و منعش برای خدا باشد ، از برگزیدگان الهی است.
📕کافی جلد ۲ صفحه ۱۲۵🌟
🦋 اَللَّهُمَّ صَلِّ عَلی مُحَمَّد وَ آلِ مُحَمَّد وعَجِّل فَرَجَه 🦋
╭┅═ঊঈ🌿🦋🌿ঊঈ═┅╮
🆔 @mobarz2
╰┅═ঊঈ✨🕊✨ঊঈ═┅╯
4_5841704256171685041.mp3
2.01M
#صوتی 📣
⁉️آیا سفیانی به ایران حمله میکنند؟واینکه چرا اکثریت درگیریها در عراق و سوریه رخ میدهد ؟
#ابراهیم_افشاری 👤
╭┅═ঊঈ🌿🦋🌿ঊঈ═┅╮
🆔 @mobarz2
╰┅═ঊঈ✨🕊✨ঊঈ═┅╯
🦋غصه هامون خنده دار میشن
اگر به بزرگی خدا بیشتر از بزرگی مشکلاتمون فکر کنیم.
🦋وَاللَّهُ أَعْلَمُ بِأَعْدَائِكُمْ وَكَفَى بِاللَّهِ وَلِيًّا وَكَفَى بِاللَّهِ نَصِيرًا
🌺🌿و خدا دشمنان شما را بهتر ميشناسد؛
و همین بس، بله همین بس که خدا خودش یار و یاورتان باشد.
🌺🍃سوره نساء 🔸 آیه 45🔷
#آرامش_با_قرآن
╭┅═ঊঈ🌿🦋🌿ঊঈ═┅╮
🆔 @mobarz2
╰┅═ঊঈ✨🕊✨ঊঈ═┅╯
4_825047343362474812.mp3
12.59M
🔹تفسیر قرآن کریم
🔸جلسه ۱۷
🔸سوره بقره
🔸آیات : ۱۴ و ۱۵
💠 محمد رضا رنجبر
زیبا و دلنشین و کاربردی
╭┅═ঊঈ🌿🦋🌿ঊঈ═┅╮
🆔 @mobarz2
╰┅═ঊঈ✨🕊✨ঊঈ═┅╯
فهرست اصوات تفسیر قرآن