هدایت شده از . درخفايخویش .
دلم یه حس میخواد از جنس "دیدی همه نگرانیات الکی بود؟"
ازاشرفمخلوقاتبودنخستهشدم
دلممیخوادیهکفتربودم
روبهرویپنجرهفولاد،پَرمیزدم:)))
مبتلایِحسین:)
من یکم کربلام دیر میشه همه میفهمن...
منیکمکربلامدیرمیشه
همهمیفهمنآقایامامحسین:)
مبتلایِحسین:)
__🥺
وقتی آقایرئیسجمهور شهید شد
همش با خودم میگفتم مگه میشه ..؟!(:
اون موقع فکر میکردم غیر قابل باور ترین خبر شهادت و مرگ یه آدم متعلقه به شهیدجمهور...
اما وقتیهفتمهرماه گفتن آقاسیدحسن به شهادت رسید فهمیدمغیر قابل باور ترین خبر شهادت متعلقه به این آقاسید . . .
هدایت شده از مبتلایِحسین:)
کاش دنیا انقدر بی رحم نبود
که هر چند وقت یه بار رفتن یکی رو محکم بکوبه به صورتت...(:
هدایت شده از عجم علوی | مهدی مولایی
حالا فقط چندساعت تا ملاقات دوباره ما و شما بعد از این چهارماه لعنتی مانده. تا آمدن شما بر سر شانهها. در آن تابوت زرد رنگ. با آن عمامه سیاه خاکآلود نشسته بر آن؛ که خود روضهای است مفصل. همه منتظر اند آقای نصرالله. همه به بیروت رفتهاند. همه میخواهند به چشم خود ببینند که شما واقعا میروید. واقعا دفن میشوید. رفتن شما باورناکردنی است. هنوز کسی باورنکرده. یهود اهل خرافه است. میگویند آقای نصرالله نرفته و برنامه فردا، جشن بزرگ پیروزی حزباللّه است و قرار است که سید باز در صفحه مانیتورها ظاهر شود و دنیا را غافلگیر کند و دوباره رجز بخواند. کاش حق با یهود بود آقای نصرالله. کاش خرافهها حقیقت داشت. مدفن تو اما آماده شده. مشتی از خاک بیتالمقدس و پنجهای از تربت کربلا در آن ریختهاند. و عبای آقا شاید که روی سینهات کشیده شود. هزارهزار مرد سیاهپوش برای تشییعات میآیند و زنان نقل و گلبرگ روی تابوتات میریزند. پیکرت میگویند که هیچ زخم ندارد. حتی یکی. شهید بیزخم. و نوامیسات، فردا چشم و چراغ بیروتاند. و عزیزکرده جماعت. وسایل شخصی و لباسهایت، هیچ به غارت نمیرود. شما میفهمید که چه میخواهم بگویم آقای نصرالله. شما اهل روضه بودید و رقیقالقلب. فردا سلام ما را هم به آن شهید پرزخم برسانید و بگویید که هنوز «إنا علی العهد». به امید ملاقاتی زود. نه تو بر شانه ما؛ که شانه به شانه هم در میدانی دوباره.
«مهدی مولایی»