💠 دعـــــــــــای فـــــــــــرج 💠
🔸بسْمِ اللّٰهِ الرَّحْمٰنِ الرَّحیم🔸
⚜اِلهی عَظُمَ الْبَلاَّءُ وَبَرِحَ الْخَفاَّءُ وَانْکَشَفَ الْغِطاَّءُ وَانْقَطَعَ الرَّجاَّءُ وَضاقَتِ الاْرْضُ وَمُنِعَتِ السَّماَّءُ واَنْتَ الْمُسْتَعانُ وَاِلَیْکَ الْمُشْتَکی وَعَلَیْکَ الْمُعَوَّلُ فِی الشِّدَّهِ وَالرَّخاَّءِ اَللّهُمَّ صَلِّ عَلی مُحَمَّدٍ وَ الِ مُحَمَّدٍ اُولِی الاْمْرِ الَّذینَ فَرَضْتَ عَلَیْنا طاعَتَهُمْ وَعَرَّفْتَنا بِذلِکَ مَنْزِلَتَهُمْ فَفَرِّجْ عَنا بِحَقِّهِمْ فَرَجاً عاجِلا قَریباً کلمح الْبَصَرِ اَوْ هُوَ اَقْرَبُ یا مُحَمَّدُ یا عَلِیُّ یا عَلِیُّ یا مُحَمَّدُ اِکْفِیانی فَاِنَّکُما کافِیانِ وَانْصُرانی فَاِنَّکُما ناصِرانِ یا مَوْلانا یا صاحِبَ الزَّمانِ الْغَوْثَ الْغَوْثَ الْغَوْثَ اَدْرِکْنی اَدْرِکْنی اَدْرِکْنی السّاعَهَ السّاعَهَ السّاعَهَ الْعَجَلَ الْعَجَلَ الْعَجَلَ یا اَرْحَمَ الرّاحِمین بِحَقِّ مُحَمَّدٍ وَآلِهِ الطّاهِرینَ.⚜
💠دعــای ســلامتی امــام زمـــان(عج)💠
⚜"الحَمدُ لِله ربِّ العالَمینَ و صلَّی اللهُ عَلی مُحَمَّدٍ وآلِه، اللَّهُمَّ کُنْ لِوَلِیِّکَ الحُجَهِ بنِ الحَسَن، صَلَواتُکَ علَیهِ و عَلی آبائِهِ، فِی هَذِهِ السَّاعَهِ وَ فِی کُلِّ سَاعَهٍ، وَلِیّاً وَ حَافِظاً وَ قَائِداً وَ نَاصِراً وَ دَلِیلًا وَ عَیْناً، حَتَّی تُسْکِنَهُ اَرْضَکَ طَوْعاً وَ تُمَتعَهُ فِیهَا طَوِیلا"⚜
🍂🍃🍂🍃🍂🍃🍂💠 اللهُمَّ عَجِّــلْ لِوَلِیِّک الفرج
🍃🌺
🌺
بھ نام خداے روزے دهنده✨
رمان آنلاین #ریحانه_شو
#قسمت_سوم
_چیزیم نیست امشب میخوام حسابی خوش بگذرونیم!
نگاه طلبکارانه ای کرد و باشه ای گفت...
بالاخره به مرکز خرید رسیدیم. زهرا را از دور دیدم که منتظر ما کنار در ورودی ایستاده بود.
تا من به خودم آمدم ریحانه کرایه تاکسی را حساب کرده بود.
_چرا حساب کردی؟ من میخواستم حساب کنم.
_حالا که چیزی نشده. شام باتو!
خنده ای کرد که من راهم وادار به لبخند کرد..
به سمت زهرا رفتیم. گویا اوهم تازه رسیده بود و زیاد منتظر نمانده بود.
سلام و احوال پرسی گرمی کردیم و وارد مرکز خرید شدیم.
واقعا اگر ریحانه نبود شاید به هیج عنوان خرید به دلم نمیچسبید!
شوخی های دوست داشتنی اش مرا به وجد می آورد..
مقداری خرید کردیم و به سمت کافه رستوانی داخل مرکز خرید حرکت کردیم.
_خب دیگه رسیدیم.. راستی زهرا هرچی میخوای بخور که شام مهمون سمیرا هستیم!
زهرا با لبخند و تعجب به من خیره شد..
_واقعااااا؟!
ریحانه دستش را جلوی دهان زهرا گرفت و گفت:
_هیییییس دختر آبرومونو بردی!
لبخندی زدیم و رفتیم داخل...
دو پرس کوبیده برای ریحانه و زهرا و یک پرس جوجه برای خودم سفارش دادم.
_بچه ها نوشیدنی چی میل دارید؟
ریحانه فورا جواب داد نوشابه مشکی!
رو به زهرا گفتم تو چی؟
گفت منم نوشابه زرد!
رفتم سمت ثبت سفارشات و دونوشابه زرد و مشکی و یک لیموناد برای خودم سفارش دادم..
رفتم سمت بچه ها و مشغول حرف زدن شدیم تا غذا را بیاورند.
ریحانه صحبت را شروع کرد
_بچه ها حدس بزنید امروز چه خبر بود؟!
با شادی عجیبی این سوال را پرسید..
من سکوت کردم و زهرا با متانت همیشگی اش گفت:
_خیر باشه ریحانه جون.
_خیره..
مشکوک شدم! رو به ریحانه گفتم:
_عروس شدی؟!
ریحانه کمی خودش را جمع کرد و گفت
_هنوز که نه اما قراره بشم!
زهرا چشمانش را برق گرفته بود از خوشی. ریحانه را درآغوش گرفت و از او خواست تا از داماد برایمان بگوید.
نمیدانم چرا نتوانستم عکس العملی نشان بدهم شاید بخاطر اتفاقی که برایم افتاده و تمام فکر و ذهنم را مشغول کرده..
ریحانه گفت که آن داماد خوشبخت پسرخاله اش است. همانی است که خودش میخواهد و حسابی خوشحال بود.
ریحانه متوجه گرفتگی حال من شد...
☘☘☘☘☘☘☘☘☘
بھ قلم: پ_ڪاف
#ادامه_دارد❌
#ڪپی_ممنــــــــوع❌❌❌
🌺 @chadoram
#چــآڋراݩہ•♡
چادرم را بر سر ڪردم ڪہ ثابت ڪنم
تا اخر پاے چادر فاطمے ام
و رهبر حسینے ام ایستاده ام☝️
و فقط از فرمان رهبرم اطاعت میڪنم نہ غرب
من با چادرم سربازی میڪنم
@chadoram
# تلنگر ... ❥❁
ازخدا که پنهون نیست ازشما چه پنهون
ﺩﺭﻭﻍ ﭼﺮﺍ؟
ﺟﻮﺍنان قدیم ﯾﻮﺍﺷﮑﯽ ﯾﮏ ﮐﺎﺭﻫﺎﯾﯽ ﻣﯽ ﮐﺮﺩﻧﺪ !👀👣
مثـــلا :
● ﯾﻮﺍﺷﮑﯽ ﺳﺎﮐﺸﺎﻥ ﺭﺍ ﻣﯽ ﺑﺴﺘﻨﺪ ﻭ ﺑﺪﻭﻥ ﺍﯾﻦ ﮐﻪ ﭘﺪﺭ ﻭ ﻣﺎﺩﺭ ﺑﻔﻬﻤﻨﺪ ﺑﺎ ﺧﻮﺩﺷﺎﻥ ﺑﯿﺮﻭﻥ ﻣﯽ ﺑﺮﺩﻧﺪ ﻭ ﺑﻪ ﺑﻬﺎﻧﻪٔ ﻣﺪﺭﺳﻪ، ﺟﯿﻢ ﻣﯽ ﺯﺩﻧﺪ ﻭ ﻣﯽ ﺭﻓﺘﻨﺪ ﺟﺒﻬﻪ .... .🏃🚶💛
● ﻗﺒﻠﺶ ﯾﻮﺍﺷﮑﯽ ﺩﺳﺖ ﺑﺮﺩﻩ ﺑﻮﺩﻧﺪ ﺗﻮﯼ ﺷﻨﺎﺳﻨﺎﻣﻪ ﻭ ﺳﻦ ﺷﺎﻥ ﺭﺍ ﺗﻐﯿﯿﺮ ﺩﺍﺩﻩ ﺑﻮﺩﻧﺪ .... .👱
● ﺑﻌﻀﯽ ﻫﺎ ﯾﻮﺍﺷﮑﯽ ﺩﺍﺭ ﻭ ﻧﺪﺍﺭﺷﺎﻥ ﺭﺍ ﻣﯽ ﺩﺍﺩﻧﺪ ﺑﻪ ﻓﻘﺮﺍ ﯾﺎ ﮐﻤﮏ ﻣﯽ ﮐﺮﺩﻧﺪ ﺑﻪ ﺟﺒﻬﻪ.... .😇
● ﺷﺐ ﻫﺎ ﯾﻮﺍﺷﮑﯽ ﺍﺯ ﭼﺎﺩﺭ ﯾﺎ ﺍﺗﺎﻕ ﯾﺎ ﺳﻨﮕﺮ ﻣﯽ ﺯﺩﻧﺪ ﺑﯿﺮﻭﻥ ﻭ ﻧﻤﺎﺯ ﺷﺐ
ﻣﯽ ﺧﻮﺍﻧﺪﻧﺪ... .😇👌📿
● بله ﯾﻮﺍﺷﮑﯽ ﻫﺎﯼ ﺷﺎﻥ ﻫﻢ ﻋﺎﻟﻤﯽ ﺩﺍﺷﺖ .... .❣
#شهـــــــــــــــدا!
ای بهترین یواشکی های دنیا
ﺷﻤﺎﮐﻪ ﺻﺪﺍﯾﺘﺎﻥ ﺑﻪ ﺧﺪﺍ ﻣﯿﺮﺳﺪ !💔
ﺑﻪ ﺍﻭ ﺑﮕﻮﯾﯿﺪ ﺧﻠﻮﺕ ﻫﺎﯼ ﻣﺎ ﺭﺍ ﻧﮕﺎﻩ ﻧﮑﻨﺪ ... .😓😔
"آخر دیگر ﺧﯿﻠﯽ ﯾﻮﺍﺷﮑﯽ ﻫﺎﯾﻤﺎﻥ ﻋﻮﺽ ﺷﺪﻩ ﺍﺳت
#شهدا_شرمنده_ایم 😔😔
@chadoram
#دلنوشته💔
چندگاهیست وقتی میگویم :
«و فی کل الساعة»
دلم می سوزد که همه ساعاتم
ازآن تو نیست.😓
وقتی می گویم:
«ولیا و حافظا»
احساس می کنم که سرپرستم،
امامم کنار من ایستاده و قطره های
اشکم را به نظاره نشسته است.😔
وقتی می گویم:
«و قائدا وناصرا»
به یاد پیروزی لشکرت در میان گریه
لبخند بر لبم نقش می بندد.😌
وقتی می گویم:
«و دلیلا و عینا»
یقین دارم که تو راهنما و ناظر
اعمال منی.😢
وقتی می گویم:
«حتی تسکنه أرضک طوعا»
یقین دارم که روزی حکومت تو بر زمین
گسترده می شود و همگی شاهد
مدینه فاضله ات خواهیم بود.😇
🌹انشاءالله🌹
وقتی می گویم:
«و تمتعه فیها طویلا»
به حال آنانی که در زمان طولانی
حکومت شیرین تو طعم عدالت را
می چشند غبطه می خورم 😔
چندگاهیست دعای فرج را
چندبار می خوانم !!!!💔
تا هم با آمدن نامت دلم بلرزد،!!
هم اشکم بریزد،!!
هم در جست و جویت باشم،!!
هم سرپرستم باشی،!!😞
هم به حال مردمان عصر ظهور
غبطه بخورم.
هم احساس کنم خدا در
نزدیکی من است.....!!!!!😇
و باز هم از ته دل مخلصانه
می گویم :
🌹 '' اللهم عجل لولیک الفرج ''🌹
@chadoram
🌱
🌸
🌙
حس عجیبی داشت...حس ملاقات.🤗
خواست وارد شود که خادم با سیمایی خندان چادری تقدیمش کرد.🙂
همین که به سر گرفت،حس کرد نگاه ها کمتر شدند.
انگار جلوه اش را از دست داده بود...ولی ارزشش را داشت.😇💪
حالا حس می کرد امام زمانش به او نگاه می کند،نگاهی پر از سرور و رضایت....☺️❤️🍃
@chadoram
✨
🌱
💠بهش گفتم: امام زمان (عج) رو دوست داری؟🤔
گفت: آره ! خیلی دوسش دارم💞
💠گفتم: امام زمان حجاب رو دوست داره یا نه؟🤔
گفت: آره !
💠گفتم : پس چرا کاری که آقا دوست داره انجام نمیدی؟
گفت: خب چیزه!…. ولی دوست داشتن امام زمان عج به ظاهر نیست ، به دله😕
💠گفتم: از این حرف که میگن به ظاهر نیست ، به دله بدم میاد😑
گفت: چرا؟
براش یه مثال زدم:
💠گفتم: فرض کن یه نفر بهت خبر بده که شوهرت با یه دختر خانوم دوست شده و الان توی یه رستوران داره باهاش شام می خوره. تو هم سراسیمه میری و می بینی بله!!!! آقا نشسته و داره به دختره دل میده و قلوه می گیره.
عصبانی میشی و بهش میگی: ای نامرد! بهم خیانت کردی؟
بعد شوهرت بلند میشه و بهت میگه : عزیزم! من فقط تو رو دوست دارم.😐
بعد تو بهش میگی: اگه منو دوست داری این دختره کیه؟ چرا باهاش دوست شدی؟
چرا آوردیش رستوران؟ اونم بر می گرده میگه: عزیزم ظاهر رو نبین! مهم دلمه!😶❤️
دوست داشتن به دله !!!!!…
دیدم حالتش عوض شده
💠بهش گفتم: تو این لحظه به شوهرت نمیگی: مرده شور دلت رو ببرن؟
تو نشستی با یه دختره عشقبازی می کنی بعد میگی من تو دلم تو رو دوست دارم؟
حرف شوهرت رو باور می کنی؟
گفت: معلومه که نه! دارم می بینم که خیانت می کنه ، چطور باور کنم؟
معلومه که دروغ میگه
گفتم: پس #حجابت….🌸🌱
اشک تو چشاش جمع شده بود
روسری اش رو کشید جلو
با صدای لرزونش گفت: من جونم رو فدای امام زمانم می کنم ، حجاب که قابلش رو نداره
از فردا دیدم با چادر اومده🙃❤️🍃
@chadoram
🌺
✨
🍃
🌺
گفتم: با یه مانتو مناسب هم میشد حجاب رو رعایت کرد!😌
خندید و گفت: می دونم !
ولی امام زمانم #چــــــادر رو بیشتر دوست داره☺️🌸
می گفت: احساس می کنم آقا داره بهم لبخنــــــــــد می زنه🙃❤️🍃
@chadoram
✿ #شـــــــهــــــــدا ✿
با اینکه از نسل شما نیستم
ولـــــــــــــــــــــــی
دلم بدجور هوای بیسیم هایتان را کرده
شما که تا میدیدید خواهری تنها در کوچه هست رد نمیشدید و نگاهش نمیکردید
امـــــــا الــــــــــان
چـــــــه بـــگـــویـــم
خودتان میبینید
چـــ♥️ــــادرم را به تمسخر میگیرند😢
اما میدانید دلم را چه قرص میکند؟؟؟؟
دلم را خونی که دادید قرص میکند
میدانم در آخرین لحظه گفتید:
به امام بگویید ما تا آخرین قطره خونمان جنگیدیم
ای کاش من هم روزی بگویم
به ✿مهدی فاطمه✿ بگویید تا آخرین نفس هایم #مدافع_چــــــــادر بودم
کاش #شهید شوم به پای چــــ♥️ــــادرم
@chadoram