eitaa logo
مدافعان حجابیم
225 دنبال‌کننده
260 عکس
250 ویدیو
1 فایل
ـ﷽ـ🌱 〖خداوندگار‌م؛ رحمتِ‌تو ،💜 بیشتر‌از‌آرزوهایِ‌کوچکِ‌منھ'〗 • • • "✿ • •
مشاهده در ایتا
دانلود
مدافعان حجابیم
🍃🌺 🌺 بھ نام خداے روزے دهنده✨ رمان آنلاین #ریحانه_شو #قسمت‌61 نگاهی به سنگ قبر شهید انداختم و لبخن
🍃🌺 🌺 بھ نام خداے روزے دهنده✨ رمان آنلاین رفتیم داخل و بعد از مقداری خوش و بش و پذیرایی مادر حسین رو به من گفت: _سمیراجان؟ موافقی فردا صبح و بعد از ظهر بریم خرید حلقه و لباس تا ان شاءالله یکشنبه یه عقد ساده بگیریم؟! اگر عجله میکنم واسه اینه که دوشنبه که ده روز میرید مشهد و بعدش برنامه حسین هم که خودت بهتر میدونی.. اصلا مشخص نیست! عقد..چقدر منتظر این روز بودم از وقتی که حسین رفته بود! خجالت زده سرم را پایین انداختم و گفتم: _هرچی شما و البته مامانم بگین.. _قربون عروس باحیام برم.. نگران مامانت نباش الان زنگ میزنم زهرا بره دنبالش بیاد اینجا و برای فردا و کارهامون هماهنگ کنیم،خوبه؟! لبخندی زدم و سکوت کردم. مگرنه اینکه سکوت علامت رضاست؟! مادرش بلند شد و تلفن را برداشت و شروع کرد با زهرا حرف زدن تا مادر مرا بیاورد اینجا! نگاهی با لبخند به حسین انداختم.. سرش را به گوشم نزدیک کرد و گفت: _بالاخره فردا خانم خودم میشی! دلم قنج رفت برای حرفش.. دوست داشتم از خوشی پرواز کنم! بعد از چند لحظه حسین موبایلش را درآورد و چند عکس را نشانم داد و گفت: _این هارو از قبل آماده کرده بودم نشونت بدم.. کدوم مدل حلقه رو میخوای؟! همه رو خودم رفته بودم از طلافروشی ها عکس گرفتم.. خندیدم و زیر لب دیووانه ای گفتم شروع به دیدن عکس ها کردم. بعد از چند دقیقه گفتم: _تو که طلا نمیپوشی..منم میخوام حلقه ام باتو ست باشه. پس جفتمون نقره بخریم. _طلا رو میخریم نقره هم میخریم،خوبه؟! _نه! چرا خرج اضافه کنیم؟ همون یه ست نقره کافیه.. اصلا نظرت چیه یه جفت انگشتر فیروزه بخریم؟! من خیلی فیروزه دوست دارم توهم که فقط عقیق توی دستت داری.. لبخندی زد و گفت: _انقدر قانع نباش، پررو میشم ها.. _عیبی نداره..شما آقا بالاسر ما باش،پررو هم بشی تحملت میکنم! و دوتایی خندیدیم و نگاه ها را متوجه خود کردیم! پس از حدود یکساعت زهرا به همراه مادرم آمدند.. از هر دری سخن گفته شد تا اینکه مادر حسین گفت: _نظرتون چیه امشب یه صیغه محرمیت موقت بینشون خونده بشه که فردا برای خرید راحت باشن؟! فکر خوبی بود ک با موافقت همراه شد و حسین سریع به یکی از آشناهایشان زنگ زد و از او خواست بیاید و همین امشب صیغه محرمیت مارا بخواند.. چقدر شب خوبیست امشب! چقدر هوای پاییز دلچسب است! باید آبان ماه 93 را ثبت تاریخی کنند! روز محرمیت من و حسین.. .....……………♥️…………………♥️……………………♥️ بالاخره من مال او شدم و او مال من♥️ به اجبار مادر حسین دونفره رفتیم توی حیاط تا کمی تنها باشیم و حرف بزنیم.. گوشه ی باغچه ی کوچک حیاط نشستم و حسین هم آمد کنار من.. گل رز زیبای قرمز رنگی از باغچه چید و جلوم گرفت و گفت: _خوشحالم که سهم من شدی.. ممنون که من رو لایق همسفر بودنت دونستی. همونطور که قبلا هم گفته بودم قسم میخورم خوشبختت کنم. شاخه گل را ازدستش گرفتم و گفتم: _نیازی به قسم خوردن نیست. خانم خونه ی تو بودن یا همون همسفر تو بودن برای من اوج خوشبختیه... من الان خوشبخت ترین دختر روی زمینم♡ دست سردم را گرفت و بوسه ای برروی آن زد... ☘☘☘☘☘☘☘☘☘ بھ قلم: پ_ڪاف ❌ 🌺 @chadoram