#داستان_نسل_سوخته
#شهید_سید_طاها_ایمانی
#قسمت23: رفیق من می شوی؟ ...
هر روز که می گذشت ... فاصله بین من و بچه های هم سن و سال خودم بیشتر می شد ... همه مون بزرگ تر می شدیم ... حرف های اونها کم کم شکل و بوی دیگه ای به خودش می گرفت ... و حس و حال من طور دیگه ای می شد ... یه حسی می گفت ... تو این رفتارها و حرف ها وارد نشو ...
می نشستم به نگاه کردن رفتارها ... و باز هم با همون عقل بچگی ... دنبال علت می گشتم و تحلیل می کردم ... فکر من دیگه هم سن خودم نبود ... و این چیزی بود که اولین بار... توی حرف بقیه متوجهش شدم ...
- مهران ... 10، 15 سال از هم سن و سال های خودش جلوتره ... عقلش ... رفتارش ... و ...
رفته بودم کلید اتاق زیراکس رو بدم ... که اینها رو بین حرف معلم ها شنیدم ... نمی دونستم خوبه یا بد ... اما شنیدنش حس تنهایی وجودم رو بیشتر کرد ...
بزرگ ترها به من به چشم یه بچه 11 ساله نگاه می کردن .. . و همیشه فقط شنونده حرف هاشون بودم ... و بچه های هم سن و سال خودمم هم ...
توی یه گروه ... سنم فاصله بود ... توی گروه دیگه ...
حتی نسبت به خواهر و برادرم ... حس بزرگ تری رو داشتم که باید ازشون مراقبت می کردم ... علی الخصوص در برابر تنش ها و مشکلات توی خونه ...
حس یه سپر ... که باید سد راه مشکلات اونها می شد ... دلم نمی خواست درد و سختی ای رو که من توی خونه تحمل می کردم ... اونها هم تجربه کنن ...
حس تنهایی ... بدون همدم بودن ... زیر بار اون همه فشار ... در وجودم شکل گرفته بود ... و روز به روز بیشتر می شد ...
برنامه اولین شب قدر رو از تلوزیون دیدم ... حس قشنگی داشت ... شب قدر بعدی ... منم با مادرم رفتم ...
تنها ... سمت آقایون ... یه گوشه پیدا کردم و نشستم ... همه اش به کنار ... دعاها و حرف های قشنگ اون شب، یه طرف ... جوشن کبیر، یه طرف ... اولین جوشن خوانی زندگی من بود ...
- یا رفیق من لا رفیق له ... یا انیس من لا انیس له ... یا عماد من لا عماد له ...
بغضم ترکید ...
- خدایا ... من خیلی تنها و بی پناهم ... رفیق من میشی؟...
@chadoram
مدافعان حجابیم
🍃🌺 🌺 بھ نام خداے روزے دهنده✨ رمان آنلاین #ریحانه_شو #قسمت22 آمد وضعیتم را چک کرد،در سکوت! زهرا از
🍃🌺
🌺
بھ نام خداے روزے دهنده✨
رمان آنلاین #ریحانه_شو
#قسمت23
_یعنی چی؟!
_توسل یعنی واسطه قرار دادن یک کسی که پیش خدا خیلی
عزیزه برای رسیدن به حاجت.. حالا اون حاجت میتونه اخروی
باشه و میتونه دنیوی.
_یکم بیشتر توضیح بده..نمیفهمم!
_ببین الان مثلا محرم نزدیکه.. امام حسین رو که میشناسی؟!
نگاهم را از چشمان ریحانه گرفتم و آرام گفتم:نه..
_عیبی نداره خودم برات میگم..
ولی اول مثال رو توجه کن..
الان امام حسین بنده خوب خداست و پیش خدا عزیزه..
اگر تو ایشونو پیش خدا واسطه کنی برای حاجتت،خدا محاله
روتو زمین بندازه..
اگر همونو بهت نداد مطمئن باش بهترشو بهت میده که لایقش باشی.
گیج شده بودم..از حرف هایش سر درنمی آوردم..
_ببین ریحانه من الان از حرفات هیچی نفهمیدم خب؟
بزار مرخص بشم یکم بیشتر برام بگو اما واضح تر!
ریحانه لبخند قشنگی زد و چشمی گفت.
سپس به همراه زهرا از اتاق بیرون رفتند تا کارهای ترخیص و
داروهایم را انجام دهند.
حرف های ریحانه را مرور کردم..
توسل یعنی واسطه قرار دادن یک شخص عزیز نزد خدا برای برآورده شدن حاجت..
امام حسین..
فقط محرم و سینه زنی و تفریحش را میدانم!
او کیست که حسین من(!) هم اسم اوست؟!
گفتم حسینِ من؟!
یعنی به این زودی دلم رفت؟!
باید راجب امام حسین تحقیق کنم..
این حسین کیست؟!
☘☘☘☘☘☘☘☘☘
بھ قلم: پ_ڪاف
#ادامه_دارد❌
#ڪپی_ممنــــــوع❌
🌺 @chadoram