مدافعان حجابیم
🍃🌺 🌺 بھ نام خداے روزے دهنده✨ رمان آنلاین #ریحانه_شو #قسمت_پانزدهم _دوستت؟ کجاست آدرسش؟ _توبرو من
🍃🌺
🌺
بھ نام خداے روزے دهنده✨
رمان آنلاین #ریحانه_شو
#قسمت_شانزدهم
_من یعنی ما مذهبی ها یه روشی بلدیم که از خدا بخوایم حاجتمون رو بده..
_نمیدونم ریحانه..تواین شرایط من هیچی نمیدونم فقط بابامو میخوام..
و صدای گریه ام بلند شد!
آرمین نزدیکم آمد و خواست مرا بگیرد که ریحانه مرا سریع کنار کشید..
آرمین با عصبانیت رو به ریحانه و زهرا فریاد کشید:
_چیکارش دارید؟چرا شما امل ها دست از سر دخترخاله من برنمیدارید؟؟
ولش کنید..
سریع به خودم آمدم و برسر آرمین فریاد کشیدم.
_به تو چه؟ کی ازت خواست نظر بدی و حرف بزنی؟
زوود برو نبینمت که حالم ازت بهم میخوره..
من حال خوبی نداشتم و آن لحظه هرچه غصه داشتم
روی آرمین خالی کردم..شاید اگر ریحانه نبود کسی کنترل مرا نداشت.
او بود که مرا سریع به داخل برد و آبی به صورتم پاشید و سریع شربتی زد و کمی حال مرا دگرگون کرد!
مثل همیشه مرا آرام کرد. نگاهی به اطراف انداختم و آرمین را کمی دورتر در گوشه ای از حیاطشان دیدم!
بلندشدم و با صدای بلند رو به آرمین گفتم:
_ماشینو روشن کن بریم خونه... باید برم پیش مامان.
آرمین هم بی هیچ حرفی رفت و ماشین را روشن کرد. از ریحانه و زهرا خداحافظی کردم و به سمت ماشین باکلاس آرمین رفتم و سوار شدم...
☘☘☘☘☘☘☘☘☘
بھ قلم: پ_ڪاف
#ادامه_دارد❌
#ڪپی_ممنــــــوع❌
🌺 @chadoram