eitaa logo
مدافعان حجابیم
225 دنبال‌کننده
260 عکس
250 ویدیو
1 فایل
ـ﷽ـ🌱 〖خداوندگار‌م؛ رحمتِ‌تو ،💜 بیشتر‌از‌آرزوهایِ‌کوچکِ‌منھ'〗 • • • "✿ • •
مشاهده در ایتا
دانلود
مدافعان حجابیم
🍃🌺 🌺 بھ نام خداے روزے دهنده✨ رمان آنلاین #ریحانه_شو #قسمت_سیزدهم خاله نسرین با سرخوشی تمام به خان
🍃🌺 🌺 بھ نام خداے روزے دهنده✨ رمان آنلاین صدای مادرم بود که جیغ میکشید و فریاد میزد! یعنی چه شده؟ چرا مادر فریاد میکشد؟؟؟ با تعجب از جا بلند شدم و به حیاط رفتم... _مامان.. مامان با چشمان خونین و پراز اشک درحالی که با دست بر پاهایش میزد نگاهی به من کرد و فریاد کشید.. _بی داریوش شدیم واااییییی... چشمانم چهارتا شد! بی داریوووش؟؟_بابا...بابا چیشده؟ خاله نسرین به پسرش آرمین اشاره کرد و او به سمتم آمد.. _میشه بریم بیرون یکم هوا.. حرفش را قطع کردم و فریاد کشیدم.. _الآن وقت بیرون رفتن و هوا خوردنه؟؟! یکی به من بگه اینجا چخبره؟ مادرم با بی حالی تمام از من خواست که با آرمین بروم.. ناچارا قبول کردم و سوار ماشینش شدم.. _زود باش بهم بگو چیشده؟ _چیزی نشده..یکم خونسرد باش سمیرا.اینجوری نمیتونم باهات حرف بزنم. _من و تو هیچ حرفی باهم نداریم..حالاهم اگر چیزی نشده پس منو برگردون خونه.. _نه خونه که نه... _بابام کجاست آرمین؟ باچشمان مشکی اش لحظه ای به من خیره شد.. _بابات..بابات ...رفته توکما! چشمانم از تعجب گرد شد و فریاد کشیدم.. _چیییی؟؟ ناخودآگاه اشک از چشمانم ریخت و کلافه دست بر روی سرم گذاشتم.. چرا آخه؟ حالا کجاست؟ _مامانت گفت قبل از اومدن بیدار نشد از خواب و انگاری رفته توی کما..همونجا توی ترکیه تحت نظره.حالا مامانت اومده تورو باخودش ببره... _منو ببر خونه ی دوستم.. ☘☘☘☘☘☘☘☘☘ بھ قلم: پ_ڪاف ❌ 🌺 @chadoram