مدافعان حجابیم
🍃🌺 🌺 بھ نام خداے روزے دهنده✨ رمان آنلاین #ریحانه_شو #قسمت_دهم با صدای جیغ خودم از خواب پریدم! صور
🍃🌺
🌺
بھ نام خداے روزے دهنده✨
رمان آنلاین #ریحانه_شو
#قسمت_یازدهم
_چته دختر؟خونه رو گذاشتی رو سرت..
آب دهانم را قورت دادم و دستانم را روی شانه های ریحانه گذاشتم..
_ریحانه..خودت مگه نگفتی شوهرت برای ماموریت باید بره کشورهای عربی؟ مگه نگفتی اونجا جنگ داخلیه؟
_خب؟
_نزار بره..من جای تو دلشوره دارم تو چطور میتونی انقدر دل گنده باشی؟
ریحانه لبحندی زد و مرا به آغوش کشید..
_قربونت برم من آخه.. ما خودمون به همدیگه قول دادیم و اینجور زندگی رو قبول داریم.
عصبانی تر شدم و فریاد کشیدم..
_چرااا؟ چطور میتونی این زندگی احمقانه رو قبول کنی؟
سکوت کرد و تا نزدیک باغچه ی حیاطشان قدم زد..
_چون ما اینجوری باور داریم به خدا میرسیم..
_واسه من روضه نخون ریحانه..اگر جونتو بزاری کف دستت بری به خدا میرسی؟ این احمقانه است یه جور خودکشیه!
_ما توکل و توسل میکنیم..با خدا برای رسیدن به خودش معامله میکنیم..
_نمیفهممت ریحانه بنظرم کافیه چون من هیچوقت این مضخرفات رو درک نمیکنم!
کلافه و سر به زیر از منزلشان بیرون زدم و رفتم سمت خیابان..
قدم میزدم و خرده سنگ ها را با کفش کتانی مشکی ام شوت میکردم! اصلا عقیده ی ریحانه را نمیتوانستم درک کنم.. با چادر پوشیدنشان در گرما و سرما و نمازی که بنظرم فقط خم و راست شدنِ بیهوده است کاری نداشته باشم،نمیتوانم قبول کنم خودکشی هم برای خداست!
آه بلندی کشیدم و به خانه برگشتم..باید کم کم خانه را برای برگشتن پدر و مادر آماده میکردم،اما این خانه ی درهم را تنهایی حریف نیستم!از آشپزخانه شروع میکنم..
ظروف کثیف و درعین حال زیبا را شروع به شستن کردم!
خدای من چقدر ازاین کار متنفر بودم..ناچارا ادامه دادم و سپس به گردگیری کردن کابینت های تمام ام دی اف و سفید رنگ پرداختم..
با یک دست گردگیری و با دست دیگر عرق پیشانی ام را پاک میکردم! چقدر هوا گرم شده...
کار را نیمه تمام رها کردم و خودم را روی تخت اتاق انداختم!
افکار به هم ریخته ام لحظه ای آرامش برایم نگذاشته بود..
_ریحانه، نامزدش، مرگ!... من ،تخصص قلب،ترکیه!
☘☘☘☘☘☘☘☘☘
بھ قلم: پ_ڪاف
#ادامه_دارد❌
#ڪپی_ممنــــــوع❌
🌺 @chadoram