⛔️❌🚨⛔️❌🚨⛔️❌🚨⛔️❌🚨⛔️❌🚨⛔️
👀همیــــــݩجا نگہـــش دار🤚😎✋
|ٺݩها میاݩ داعش|←←|دمشق شہر عشق|
|دو مــــــدافع|←←|بنده نفس تا بنده شہدا|
و مسیحاے عشق🤩♥️
و ڪلے رماݩ جذاب دیگہ😇♥️
بدو ڪہ بدنٺ ۅیــٺامیݩ ڪم نیاره😉📚
🍎✨ @romanshohada ✨🍎
بسم الله الرحمن الرحیم
سلام دوستان عزیز..
تصمیم گرفتیم برای ماه محرم به دختر خانوما هدیه بدیم.. مثل گیره روسری و اینا.. که حجابشون رو رعایت کنند به عشق امام حسین علیه السلام ♥️
حالا اگه کسی میتونه کمکمون کنه، یا علی
بیاد پی وی.. اجرتون با آقا امام حسین علیه السلام
@Ya_mahdi31
علي شاه💚
عَلي ماه💚
عَلي راه💚
عَلي نَصْرُمِن الله💚
عَلي زِمزِمه ى هَر دِلِ آگاه💚
عَلي عِينِ يَقينْ است💚
عَلي بَر هَمه ى خَلْقْ اميرالْمؤمِنينْ است💚
عَلي كاشِفِ هَر غَم💚
عَلي بَر هَمه مَرْحَم💚
عَلي ذِكْرِ لَبِ عيسى بن مَرْيَم💚
عَلي هَستى خاتَم💚
عَلي بَرگِ بَراتِ هَمه ى خَلْقْ ز آتَش و جَهَنَّم💚
عَلي اصلِ وجودْ است💚
عَلي روى سُجودْ است💚
عَلي مَعدَنِ جودْ است💚
عَلي رازونيازْ است💚
عَلي سوزو گُدازْاست💚
عَلي مَحْرَمِ راز است💚
عَلي مُهرِ قبولي نَماز است💚
عَلي بَرْگ و بَراتْ است💚
عَلي حَجُّ زَكاتْ است💚
عَلي تَجَلّي صفاتْ است💚
عَلي بابِ نِجاتْ است💚
عَلي حَيّ و مَماتْ است💚
عَلي رَمْز عُبور و مُرور از روى صراط است💚
عَلي ساقي كوثَر كه هَمان آب حيات است💚
فَقَط حِيدَرِ كَرّار امير الْمؤمِنينْ است.
پیشاپیش عید غدیر برشما مبارک باشه❤️
@chadoram
#فردا_چهخبر_است؟ 💚
یک ساعتی لولـیده بودم روی تخت و حالا هم خاموش نشستهام پشت میزتحریرم، روی میز یک لیوان شیر همیشگی است و دفتری ساده... همه چیز خاموش است و انگار فردا هیچ خبـرے نیست، حتی اگر هم باشد، چه کاری از من برمی آید... جز هیچ؟ در همین لحظه که به ساکـنترین حالت ممکن دچارم، در دلم امـا شرایط متفاوت است؛
🌱مادر درونم چادر به کمر زده، مدام جارو میزند به پایم و با همان دهانِ چادر به دندان گرفتهاش میگوید: «پاشو دخترجان! میخواهم آب و جارو کنم، میدانی که فردا چهخبر است؟»
🌱دخترکی با عبای سبز به طرفم میآید، بالا میپرد و فریاد می زند: «اوه! روز محبوبمان. باید برویم خانه را خوش آب و رنگ کنیم... میدانی که فردا چهخبر است؟»
🌱چند دختر جوان با خودکارهاے اکلیلی مشغول نوشتن پیام غدیر در دل کاغذهاے رنگیاند و لبخند رایگان به من هدیه می دهند... یکیشان به زمین اشاره میکند و تقاضا دارد کنارشان بنشینم، چشمک میزند: «بیا عزیزم... میدانی که فردا چهخبر است؟»
🌱پسرکی گوشهدلم نشسته و مشغول شانه زدن موهاے سپید مادر ساداتش است... مادرش چشم گرد میکند: «از این کارها بلد نبودی!» پسرک میخندد: «مامان میدانی که فردا چهخبر است؟»
🌱در سمت چپ دلم، پیرمردے با کمر دولا دولا به سمت درب ورودی دلم میرود و کترے چای را حمل می کند برای ایستـگاه صلـواتی! در سمت راست دلم پیرزن غر میزند: «کمرت درد میگیرد مرد!» پیرمرد ژست بازو میگیرد و میگوید: «حاج خانم... من الان جوان بیست سالم، میدانی که فردا چه خبر است؟»
🌱 آن طرفتر چند تخته سیاه و خانمهای مانتویی را میبینم که برای ایتام کلاس ریاضی و فارسی برپا کرده اند و رو به بچهها با چهره گشاده سوال میپرسند: «عزیزانم! کسی می داند فردا چهخبر است؟»
هیچکس بیکار نبود، گویا سکون برایشان تعریف نشده بود. به لطف تمامی آن زنها و مردان عاشق درونم❤️ است که می بینید دست دلم به حرکت درآمده است و دارم برایتان مینویسم... شما چند مرد و چند زن عاشق درون خودتان جا دادهاید؟ حتی اگر یک زن یا یک مرد عاشق درون شما دارد غذای نذری میپزد یا تخفیف ویژه برای فقرا یا واریز مبلغی به بیمارستان کروناییها یا نهج البلاغه را با چشمان گریان کرده آغاز... و از شما میپرسد: «میدانی که فردا چه خبر است؟»
🦋بروید کنار آدم درونتان بنشیند و هر کارے از دست دلتان برمیآید بکنید! آخر، فردا خبــرے در راه است...
| دلنویس: #میم_اصانلو |
@chadoram
🔴صحبتهای فتاح در برنامه نگاه یک خطاب به تمامی جناحها و نهادها بود، حداد عادل، مجمع تشخیص، احمدی نژاد، خاتمی، خانمها مولاوردی و ابتکار، خانواده رفسنجانی، دولت و نیروهای مسلح؛ املاک بنیاد برای فتاح نیست برای مردم و بیت المال است که باید برگردانده شود.
سلمانه
#نماز_شب
✍️رسول خدا صلی الله علیه و آله: هر گاه بندهای شب هنگام از خواب برخیزد و در حالی که هنوز سنگینی خواب در چشمان او باقی است، برای خشنودی خداوند نماز شب بخواند، پروردگار متعال به ملائکهاش مباهات میکند و میفرماید: آیا نمیبینید بنده مرا که در نیمه شب از بستر خواب برخاست و به خاطر خواندن نمازی که بر او واجب نکردهام، خواب شیرین را رها کرد؟ پس شاهد باشید که او را آمرزیدهام.
📚ارشاد القلوب (دیلمی): ج ٢، ص ١۵
نماز شبتان ترک نشود!
⇜__•°🌹°•__⇝
@chadoram
شهیدنوابصفوی:
[ آرزودارمکهحکومتاسلامیتشکیلشود،وآن
زمانبزرگترینافتخارمایناستکهرفتگر
خیابانهایشباشم...]
سه شنبه
نسیم جمکرانت🍃🌸
به دل هامیدهدحالو هوایی🌱♥️•°
نشسته
بر لب شیعه همین ذکر📿
کجایی یا ابا صالح کجایی..؟!
#أللَّھُمَ_عجِلْ_لِوَلیِک_ألْفَرَج🤲🏻
#سهشنبههایمهدوی💕
مستند سه دقیقه در قیامت(مستندی بسیار زیبا و آموزنده😱😱)
قسمت#سیزدهم
🦋 بیت المال🦋
از ابتدای جوانی و از زمانی که خودم را شناختم به حق الناس و بیت المال بسیار اهمیت می دادم. پدرم خیلی به من توصیه میکرد که مراقب به بیتالمال باش مبادا خود را گرفتار کنی. از طرفی من پای منبر ها و مسجد بزرگ شدم و مرتب این مطالب رو میشنیدم، لذا وقتی در سپاه مشغول به کار شدم سعی میکردم در ساعاتی که در محل کار حضور دارم به کار شخصی مشغول نشوم. اگر در طی روز کار شخصی داشتم و یا تماس تلفنی شخصی داشتم، به همان میزان و کمی بیشتر اضافه کاری بدون حقوق انجام میدادم که مشکلی ایجاد نشود. با خودم میگفتم حقوق کمتر ببرم و حلال باشد خیلی بهتر است .از طرفی در محل کار نیز تلاش میکردم که کارهای مراجعین را به دقت و با رضایت انجام دهم این موارد را در نامه عمل میدیدم. جوان پشت میز به من گفت: خدا را شکر کن که بیت المال برگردان نداری وگرنه باید رضایت تمام مردم ایران را کسب میکردی. اتفاقاً در همانجا کسانی را می دیدم که شدیداً گرفتار هستند گرفتار رضایت تمام مردم، گرفتار بیت المال، این را هم بار دیگر اشاره کنم که بعد زمان و مکان در آنجا وجود نداشت .
یعنی به راحتی می توانستم کسانی را که قبل از من فوت کرده اند ببینم یا کسانی را که بعد از من قرار بود بیایند. یا اگر کسی را میدیدم لازم به صحبت نبود به راحتی می فهمیدم که چه مشکلی دارد. یک بار و در یک لحظه می شد تمام این موارد را فهمید. من چقدر افرادی را دیدم که با اختلاس و دزدی از بیت المال به آن طرف آمده بودند و حالا باید از تمام مردم این کشور حتی آنها که بعدها به دنیا می آیند حلالیت می طلبیدند. اما در یکی از صفحات این کتاب قطور یک مطلبی برای من نوشته بود که خیلی وحشت کردم. یادم افتاد که یکی از سربازان در زمان پایان خدمت چند جلد کتاب به واحد ما آورد و گذاشت روی میز و گفت اینها باشه اینجا تا بقیه سربازهایی که بعداً میان، در ساعات بیکاری استفاده کنند. کتابهای خوبی بود، یک سال روی طاقچه بود و سربازهایی که شیفت شب بودن یا ساعات بیکاری داشتن استفاده میکردند. بعد از مدتی من از آن واحد به مکان دیگری منتقل شدم همراه با وسایل شخصی که می بردم کتابها را هم بردم. یک ماه از حضور من در آن واحد گذشت احساس کردم که این کتابها استفاده نمی شود. شرایط مکان جدید با واحد قبلی فرق داشت و سربازها و پرسنل کمتر اوقات بیکاری داشتند لذا کتابها را در همان مکان قبلی منتقل کردم و گفتم: اینجا باشه بهتر استفاده میشه .جوان پشت میز اشارهای به این ماجرای کتاب ها کرد و گفت: این کتابها جزو بیتالمال و برای آن مکان بود شما بدون اجازه آنها را به مکان دیگری بردی، اگر آنها را نگه می داشته و به مکان اول نمی آوردی باید از تمام پرسنل و سربازانی که در آینده هم به واحد شما می اومدن حلالیت می طلبی!!.
واقعاً ترسیدم. با خودم گفتم من تازه نیت خیر داشتم، من از کتابها استفاده شخصی نکردم، به منزل نبرده بودم ،بلکه به واحد دیگری بردم که بیشتر استفاده شود .خدا به داد کسانی برسد که بیت المال را ملک شخصی خود کردهاند .در همان زمان یکی از دوستان هم کارم را دیدم، ایشان از بچههای با اخلاص و مومن در مجموعه دوستان ما بود، او مبلغ قابل توجهی را از فرمانده خودش به عنوان تنخواه گرفته بود تا برخی از اقلام را برای واحد خودشان خریداری کند، اما این مبلغ را به جای قرار دادن در کمد اداره در جیب خودش گذاشت و روز بعد در اثر یک سانحه رانندگی درگذشت. حالا وقتی مرا در آن وادی دید به سراغم آمد و گفت خانواده فکر کردن که این پول برای من است و آن را هزینه کردهاند، تورو خدا برو و به آنها بگوییم پول را به مسئول مربوطه برساند، من اینجا گرفتارم تو رو خدا برای من کاری بکن تازه فهمیدم که چرا برخی بزرگان اینقدر در مورد بیت المال حساس هستند. راست میگویند که مرگ خبر نمیکند در سیره پیامبر گرامی اسلام نقل است روز حرکت از سرزمین خیبر ناگهان به یکی از یاران پیامبر تیری اثابت کرد و همان دم شهید شد ،یارانش همگی گفتند: بهشت رو گوارا باد.
خبر به پیامبر رسید ایشان فرمود: من با شما هم عقیده نیستم زیرا عبایی که بر تن او بود از بیت المال بود و او آن را بی اجازه برده و روز قیامت به صورت آتش او را احاطه خواهد کرد .در این لحظه یکی از یاران پیامبر گفت من دو بند کفش بدون اجازه برداشتم، حضرت فرمود آن را برگردان وگرنه روز قیامت به صورت آتش در پایت قرار میگیرد .
🌹🌹پیشنهاد ویژه برای خواندن🌹🌹
#بیت_المال_چندجلدکتاب
ادامه دارد........
مستند سه دقیقه در قیامت(مستندی بسیار زیبا و آموزنده😱😱)
قسمت#چهاردهم
🦋 صدقه🦋
در میان روزهایی که بررسی اعمال آنها انجام شد، یکی از روزها برای من خاطره ساز شد، چون در آن وضعیت ما به باطن اعمال آگاه می شدیم ،یعنی ماهیت اتفاقات و علت برخی وقایع را میفهمیدیم. چیزی که امروزه به اسم شانس بیان می شود، اصلاً آنجا مورد تایید نبود. بلکه تمام اتفاقات زندگی به واسطه برخی علت ها رخ می داد. روزی در دوران جوانی با اعضای سپاه به اردوی آموزشی رفتیم، کلاس های روزانه تمام شده و برنامه اردو به شب رسید ،نمی دانید که چقدر بچه های هم دوره را اذیت کردم. بیشتر نیروها خسته بودند و داخل چادرها خوابیده بودند ،من و یکی از رفقا می رفتیم و با اذیت کردن، آنها را از خواب بیدار می کردیم برای همین یک چادر کوچک به من و رفیقم دادند و ما را از بقیه جدا کردند. شب دوم اردو بود که باز هم بقیه را اذیت کردیم و سریع برگشتیم چادر خودمان که بخوابیم. البته بگذریم از اینکه هر چه ثواب اعمال خیر داشتم به خاطر این کارها از دست دادم. وقتی در اواخر شب به چادر خودمان برگشتم، دیدم یک نفر سر جای من خوابیده، من یک بالش مخصوص برای خودم آورده بودم و با دو عدد پتو برای خودم یک رختخواب قشنگ درست کرده بودم. چادر ما چراغ نداشت و متوجه نشدم چه کسی جای من خوابیده فکر کردم یکی از بچهها میخواهد من را اذیت کند. لذا همین طور که پوتین پایم بود جلو آمدم و یک لگد به شخص خواب زدم. یک بار دیدم حاج آقا که امام جماعت اردوگاه بود از جا پرید و قلبش را گرفته و داد میزد کی بود؟؟ چی شد؟؟!! وحشت کردم، سری از چادر آمدم بیرون . بعدها فهمیدم که حاج آقا جای خواب نداشته و بچه ها برای اینکه من را اذیت کنند به حاج آقا گفتند که این جای حاضر و آماده برای شماست .
اما لگد خیلی بدی زده بودم. بنده خدا یک دستش به قلبش بود و دست دیگرش به پشتش.! حاج آقا آمد از چادر بیرون و گفت الهی پات بشکنه مگه من چیکار کردم که اینجوری لگد زدی. اومدم جلو و گفتم: حاج آقا غلط کردم، ببخشید، من با کسی دیگه شما را اشتباه گرفتم. اصلا حواسم نبود که پوتین پام کردم و ممکنه ضربه شدید باشه. خلاصه اون شب خیلی معذرت خواهی کردم. بعد به حاج آقا گفتم: شرمنده، شما برید بخوابید من میرم تو ماشین می خوام ،فقط با اجازه بالشت خودم رو برمیدارم، چراغ را برداشتم و رفتم توی چادر، همین که بالش رو برداشتم دیدم یک عقرب به بزرگی کف دست زیر بالش من قرار داره. حاج آقا هم اومد داخل و هر طوری بود عقرب رو کشتیم .حاجی نگاهی به من کرد و گفت جون من رو نجات دادی ،اما بد لگدی زدی ،هنوز درد دارم .من هم رفتم توی ماشین خوابیدم .
روز بعد اردو تمام شد و برگشتیم .همان شب من در حین تمرین در باشگاه ورزش های رزمی پایم شکست، اما نکته جالب توجه این بود که ماجرای آن روز در نامه عمل من کامل و با شرح جزئیات نوشته شده بود.
جوان پشت میز به من گفت آن عقرب مأمور بود که تو را بکشد، اما صدقه ای که آن روز دادی مرگت را به عقب انداخت. همان لحظه فیلم مربوط به آن صدقه را دیدم، عصر همان روز خانم من زنگ زد و گفت ،فلانی که همسایه ماست خیلی مشکل مالی داره، هیچی برای خوردن ندارند، اجازه میدی از پولهایی که کنار گذاشتیم مبلغی بهشون بدم؟؟ گفتم آخه این پول رو گذاشتم برای خرید موتور، اما عیب نداره هر چقدر میخوای بهشون بده. جوان گفت: صدقه مرگ تو را عقب انداخت. اما آن روحانی که لگد خورد، ایشان در آن روز کاری کرده بود که باید این ضربه را میخورد، ولی به نفرین ایشان پای توهم در روز بعد شکست.
بعد به اهمیت صدقه دادن و خیرخواهی برای من اشاره کرد و آیه ۲۹ سوره فاطر را خواند (کسانی که کتاب الهی را تلاوت می کنند و نماز را برپا می دارند، و از آنچه به آنها روزی دادیم پنهان و آشکار انفاق می کنند ،تجارت پرسودی را امید دارند که نابودی و کسا در آن نیست .)
یا حدیثی که امام باقر علیه السلام فرمودند: صدقه دادن ۷۰ بلا از بلاهای دنیا را دفع میکند و صدقه دهنده از مرگ بد رهایی می یابد.
البته این نکته را باید ذکر کنم، به من گفته که صدقات صله رحم نماز جماعت و زیارت اهل بیت علیهم السلام و حضور در جلسات دینی و هر کاری که برای رضای خدا انجام دهید، جزو عمرت حساب نشده و باعث طولانی شدن عمر می گردد .
🌹🌹پیشنهاد ویژه برای خواندن🌹🌹
#عقرب_مامور_آموزشی
#لگدمحکم_صدقه
ادامه دارد........
♡براےخدانازکن🌱
حاجحسینیڪتا:
#شهدابراخدانازمیڪردن!♥️
#گناهنمےڪردن
ۅلےعۅضشبراخدانازمۍڪردن،
خداهمنازشۅنۅمیخرید...:)
#حاجاحمدڪریمی
#تیرخۅرد،
رسیدنبالاسرشـ،
گفٺ:
مندلمنمےخواد #شہیدبشم! 🕊
گفتنیعنۍ چے؟
نمیخواۍشہیدبشے؟
براخدادارۍ #نازمیکنے؟
🕊گفټآره،
مننمۍخۅاماینجورےشہیدبشم.
منمےخۅاممثل #اربابمامامحسینارباًاربابشمـ💔
حاجاحمدحرڪټڪردسمت #آمبولانس
#بیسیمچی📞 همحرڪتڪرد،
#علےآزادپناه🧔🏻 همحرڪٺڪرد،
سہتایےباهم...
یہدفعہیہ #خمپاره اۅمدخۅردۅسطشۅن؛
دیدن #حاجاحمد ارباًارباشده😔
همهۍ #حاجاحمد شدیہ#گۅنےپلاستیڪ:(
#منتظرظهور 💫
|🌻| @chadoram
استادپناهیانمیگفت؛
اگهیهشببدونغموغصهبودی،
شککنبهخودت!
اصلااصلشهمینه
خوببهتدردمیدن،
آزمایشتمیکننکهخوببخرنت♥️!
[هرکهدراینبزممقربتراست
جامبلا بیشترشمیدهند🍃]
@chadoram
🍃🌱..
معلم با لبخند به تک تک بچه ها نگاه میکرد
و به حرف هایشان گوش میداد که یک
دفعه به صندلی رو به رویش چشم دوخت.
_راضیه ساکتی!؟ تو میخوای چیکاره بشی؟
راضیه که در حال بازی کردن با جلد کتابش بود، سرش را بالا آورد.
نفس عمیفی کشید و به اطرافش نگاه کرد و بعد دو باره به کتابش چشم دوخت.
_خانم,من...من دوست دارم یکی از یاران امام زمان(ارواحنافداه) بشم.
#شهیده راضیه کشاورز🍃
(برشی از کتاب زیبای راض بابا)
👌تفاوت ایشاالله ، انشاالله و ان شاءالله درکجاست؟؟
↻ ایشاالله: یعنی خدا را به خاک سپردیم (نعوذبالله) (استغفرالله)
↻ انشاالله: یعنی ما خدا را ایجاد کردیم (نعوذبالله) (استغفرالله)
↻ ان شاءالله: یعنی اگر خداوند مقدر فرمود (به خواست خدا)
انتشار دهیم تا اشتباه نکنیم🙏
♡ ♡