eitaa logo
مدافعان حجابیم
242 دنبال‌کننده
260 عکس
250 ویدیو
1 فایل
ـ﷽ـ🌱 〖خداوندگار‌م؛ رحمتِ‌تو ،💜 بیشتر‌از‌آرزوهایِ‌کوچکِ‌منھ'〗 • • • "✿ • •
مشاهده در ایتا
دانلود
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
💖🍀🍀🍀 🍀 🍀 ایرادات و اشتباهات بچه مونو تو جمع نگیم .. اعتماد به نفس و عزت نفس بچه مون له میشه .. و به علاوه بچه یا لجباز و نا فرمان میشه یا گوشه گیر و ترسو ... هر تذکری هم که میخوایم بدیم ! هر اشتباهیم که مرتکب شدن ! بزاریم وقتی تنها شدیم ، با ارامش بهش تذکر بدیم .‌ مطمئنا نتیجه بهتری میگیریم .. ✒ @chadoram
🌹 ‌زن عفیف زیباستـــ🌺 وعفتش بہ او قدرتی مے دهد ڪہ قوےترین مردان در برابر او به خضوع وادارمے ڪند...😌 و حجاب اسلحہ محڪمے است ڪہ زن با آن مے تواند ازحقوق وارزشهایش دفاع ڪند... 🌼🍃🌼🍃🌼🍃 @chadoram
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🍃🌺 🌺 بھ نام خداے روزے دهنده✨ رمان آنلاین اصلا به من چه که او که بود! من که همه عمر از اینجور آدم ها متنفر بودم و بد و بیراه بهشان میگفتم..این یکی هم باید بد و بیراه بارش میکردم!... درمانده و مستاصل به راهم ادامه دادم..نفهمیدم چطور جلوی خانه ی ریحانه سردرآوردم!نگاهی به ساعت مچی ام انداختم، ساعت سه بعد از ظهر بود!! من اینجا چه میکنم؟ این وقت از روز؟! دپرسانه راهم را برگشتم! الآن وقت مناسبی برای دیدن ریحانه نبود.. کوچه تنگشان را با بی حوصلگی تمام طی کردم. چیزی که دیدم چشمانم را گرد کرد! ریحانه بود..با نامزدش خداحافظی میکرد و داشت می آمد داخل کوچه. همانجا ایستادم تا اینکه ریحانه مرا دید! _اِ،سمیرا؟ تو اینجا چیکار میکنی این وقت ظهر؟اومده بودی خونه؟ _سلام نه..یعنی نمیدونم چطور شد سر از اینجا درآوردم.. _وااا عاشق شدی؟! _نه بابااا من و عشق آخه؟ ریحانه تو نامزدتو دوسش داری؟ _این چه سوالیه خب معلومه آره! _نمیترسی مثل نامزد زهرا همش بره و نباشه؟ _ترس که نه ما اونارو ب خدای بزرگ میسپاریم خدا هیچوقت بد واسه ماها نمیخواد! _باز روضه شد! ول کن این حرفارو.. من که بمیرم زن این قاتل ها نمیشم.. _صد بار بهت گفتم اینا قاتل نیستن و سپاهی ان... اولین بار بود ریحانه انقدر تند شد! شاید چون بحث نامزدش بود.. شانه بالا انداختم و طلبکارانه رو به ریحانه گفتم: _خوددانی به من که ربطی نداره!..حالام برو خونتون منم برم یه جایی یه غذایی کوفت کنم.. _تا اینجا اومدی حالا بزارم بری؟ لوس نشو بیا بریم خونه.. _نمیام.. _چنان بزنمش که پهن زمین بشههه! مچ دستم را گرفت و به دنبال خود کشید..از حرص خوردنش خنده ام گرفت.. _میخندی؟ _خیلی جذابی ریحانه! _نمیگفتی هم میدونستم! _پررو،دیگه ازت تعریف نمیکنم.. _باشه حالا قهر نکن خانم دکتر.. با خنده وارد خانه شان شدم،انگار کسی خانه نبود!.. دوتایی داخل رفتیم و حسابی گفتیم و خندیدیم گاهی پانتومیم بازی میکردیم و گاهی حدس کلمه و گاهی هم مثل بچه ها میدویدیم دنبال هم.. خسته و کوفته مثل مرغ پرکنده روی زمین ولو شدم! نفس نفس میزدم و از ریحانه طلب آب کردم..چشمم که به ساعت افتاد مثل فرفره ازجا پریدم! ☘☘☘☘☘☘☘☘☘ بھ قلم: پ_ڪاف ❌ 🌺 @chadoram
با کمی تاخیر پارت امروز👆👆👆
💚💚 👱‍♀⁉️ 💚💚 شاید نگاہ ڪنے بہ رقص💇‍ موهاے چترتیت در آواز باد.. و یا خیرہ شوے بہ دہ انگشتت در دو رنگِ لاڪ💅.. شاید خلاصہ ڪنی خودت را در شالُ یڪ مانتوے باز👗.. و این شود ڪہ پیش خودت بگویی: من و بخشش یار😔..؟ و یار.. و یار.. و چگونہ بگویم برایت از این یار😍.. ڪہ بشود باورت.. تہ معرفت است ُ"وَدود" بِمعنایِ "بسیار دوستدار"..! ❤️ تا بدانے ڪہ چطور خواهان توست بسے بیشتر از.. همین بابا وُ مامان👨‍👩‍👧..! او دیریست.. منتظر توست بے تابُ بے قرار.. و راہ را برایت ڪردہ هموارِ هموار.. بدون چالُ چولہ.. از لاڪ جیغ💅،سر راست،تا خدا..! خب ڪمے هم انصاف.. بیمعرفتیست اگر.. قدم نگذارے در این جادہ امنُ صاف.. و دل بدهے بہ ترسُ واهمہ وُ شڪُ ابهام..! پس همین آن.. بدہ دل دل بدہ دل یڪ☝️ دلہ ڪن.. تو با یار..! یڪ قدم بردار🐾.. با یڪ،بہ امید تو و بسم اللہ.. ڪار تمام است و صد قدم بعدے نیست بہ اختیار.. دگر کشش عشق 💖 استُ یار و یار..! و اگر خواست ڪسے.. تو را ببرد زیر سوال❓❓ هرهر و ڪرڪر ڪند😏😏 تا ببند راہ را با خار❌❌ در جوابش تنها بگو: مگر میشود..🔆 مگر داریم..🔆 توبہ😊 ڪنے و نپذیرد یار😍..؟ @chadoram
مدافعان حجابیم
🍃🌺 🌺 بھ نام خداے روزے دهنده✨ رمان آنلاین #ریحانه_شو #قسمت_هشتم اصلا به من چه که او که بود! من که
🍃🌺 🌺 بھ نام خداے روزے دهنده✨ رمان آنلاین _وای ریحاااانهههه من باید الان بیمارستان باشم ساعت ششه! _مگه امروز شیفتی؟ _آره خاک به.. _اِ نگووو .. عیبی نداره الآن آژانس میگیرم برو خونه لباس و وسایلتو بردار و برو. _مرررسییی. به سرعت برق و باد حاضر شدم و خودم را به بیمارستان رساندم. چقدرهم شلوغ بود... _خانم دکتر؟ مریضا منتظرن کجایین شما؟ _سلام خانم احمدی ببخش دیر شد سریع بفرست داخل.. سرم حسابی گرم بود و اصلا وقت استراحت نداشتم..هوا هم داشت کم کم گرم میشد بالاخره نیمه خرداد ماه بود و منم به شدت بدگرما! بعد از سه ساعت از منشی ام خواستم یک ربع کسی را داخل نفرستد.. تلفن را برداشتم و شماره اتاق رییس را گرفتم. _سلام آقای دکتر،من خانم دکتر اکبری هستم. _سلام خانم دکتر حالتون چطوره؟ درخدمتم.. _خوبم ممنون..آقای دکتر راستش..اوووممم چجور بگم. _چیزی شده خانم اکبری؟ _چیزی که ... من دارم میرم خارج از کشور برای تخصص..نامه ی شما و مدرکم رو لازم دارم. _به به بسلامتی..باشه من هرکاری لازم باشه انجام میدم فقط یه مقدار طول میکشه.باید بتونم کسی رو جایگزین شما کنم. _عیبی نداره من تا یک هفته میتونم صبر کنم. _عالیه. خبرتون میدم.. _ممنون خداحافظ.. همکاری دکتر بامن برای رفتنم بهترین خبر بود..با سرخوشی تمام شیفتم را به پایان رساندم و به خانه برگشتم..حالا دیگر منم برای رفتن به خارج از کشور مشتاق بودم. تلویزیون 50 اینچ خانه را روشن کردم و شروع کردم به فیلم و آواز دیدن و شنیدن.. عالی بود بهتر از این نمیشد. "خانم دکتر سمیرا اکبری به بخش CCU".. تصور شنیدن این جمله چقدر شیرین بود.من عاشق نجات دادن جان انسان ها بودم و هستم..اصلا پزشک شدم تا بتوانم جان آدم ها را نجات دهم و از این کار لذت میبردم.. دور خودم چرخ خوردم و تاب خوردم و نهایتا خودم را روی کاناپه ولو کردم، چشمان درشت و مشکی ام را بستم تا کمی به رویای زیبا سفر کنم.. تخصص قلب آرزویم بود..من در بیمارستان ها بهترین خواهم بود..به خواب عمیقی فرو رفتم... با صدای جیغ خودم از خواب پریدم! ☘☘☘☘☘☘☘☘☘ بھ قلم: پ_ڪاف ❌ 🌺 @chadoram
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا