ترکیه از کشورهایی است که داره به اسرائیل کمک میکنه و بیشترین لجستیک برای اسرائیل از این کشور انجام میشه
رئیسی در راستای محاصره اقتصادی و قطع شریان حیاتی اسرائیل به ترکیه رفته تا با اردوغان در مورد قطع کمکهایش به اسرائیل گفتگو کند
یا روند منافقانه خودش رو اصلاح میکنه یا اتفاقات خوبی براش نخواهد افتاد
اردوغان خوب یادشه زمانی که در ترکیه کودتا شد این ما بودیم که برش گردوندیم و اگر دست حمایتمون رو از پشتش برداریم ، آینده خوبی در انتظارش نخواهد بود
و با توجه به اینکه اردوغان یک منافق تمام عیاره بعیده که قبول کنه
ترکیه به همین زودی ها دچار بلای عظیمی میشه
این اتمام حجت ما با ترکیه است
اگر بخواهد به محور مقاومت خیانت بکند تبعات بدی گریبانش رو میگیره
سیدقائد ما فرمود که فلسطینی ها بر این رژیم منحوس به پیروزی قطعی خواهند رسید و این وعده حتمی و در آینده نه چندان دور اتفاق خواهد افتاد
نسل ما ان شاالله نابودی اسرائیل را به چشم خواهد دید
رفقا یه بشارت برای اهل اشارت
نابودی اصلی اسرائیل به دست مبارک خود حضرت حجت عج خواهد بود
و این یعنی ....
🔷 روز ولادت با برکت حضرت امیرالمومنین علی الوصیّ (ع) برهمه شیعیان مبارک باد .
🔰برای بر آورده شدن حاجات ، ذکر شریف : 👇👇
"سلامٌ قولاً مِن ربّ رّحیم بِحق سِرّ اَمیرالمؤمنین"
🔸 432 مرتبه در یک جلسه
...............................
@modafeanzuhur
🌹 کانال مهدوی مدافعان ظهور 🌹
https://eitaa.com/joinchat/3280666642C9b9ebd02e0
صَلَواتُ اللهِ و ملائِکتِه و حَمَلهِ عَرشِهِ و جَمیعِ خَلقِه مِنْ أرضِهِ و سَمائِهِ علی سیِّدِنا؛ علیٍّ سِرُّ الأسرارِ و مَشرِقِ الأنوارِ ، المُهندِسِ فی الغُیُوبِ اللّاهوتِیَّه ، السّیّاحِ فی الفیافِی الجَبَروتیَّه ، المُصّوِّر لِلهَیولَی الملکوتیَّه ، اَلوالی للولایهِ النّاسوتیّه ، أُنمُوذِجِ الواقِعِ ، و شَخصِ الإطْلاقِ المُنْطَبِعِ فی مَرایا الأنفُسِ و الآفاقِ ، سرِّ الأنبیاء و المرسلینَ ، سیّدِ الأوصیاء و الصّدیقین ، صوره الأمانه الإلهیّه ، مادهِ العلومِ الغیرِ المُتناهیهِ ، الظّاهرِ بالبرهانِ ، الباطنِ بالقَدْرِ و الشّأنِ ، بِسْمَلَهِ کتابِ الموجودِ ، فاتحه مصحفِ الوجودِ ، حقیقه النقطهِ البائیّه ، المتحقّقِ بالمراتبِ الإنسانیّه ، حَیدَرِ آجام الإبداعِ ، الکرّار فی معارکِ الإختراع ، السّرِ الجلیّ و النّجم الثّاقبِ ،علیِّ بن أبی طالب ، علیه الصّلوهُ و السّلام
@modafeanzuhur
🌹 کانال مهدوی مدافعان ظهور 🌹
https://eitaa.com/joinchat/3280666642C9b9ebd02e0
❤ میلاد امام علی(علیه السلام) اسوه عدالت و مردانگی، بر منجی دوازدهم و عاشقان ائمه اطهار (علیهم السلام) مبارک باد ❤
@modafeanzuhur
🌹 کانال مهدوی مدافعان ظهور 🌹
https://eitaa.com/joinchat/3280666642C9b9ebd02e0
دست مرا گرفتی تا یادتان بمانم
از روی خاک بردید تا روی آسمانم
گفتند امام هر عصر بابای مهربان است
روز پدر مبارک بابای مهربانم
#اللهم_عجل_لولیک_الفرج
@modafeanzuhur
🌹 کانال مهدوی مدافعان ظهور 🌹
https://eitaa.com/joinchat/3280666642C9b9ebd02e0
❤ ای سفر کرده ی موعود بیا
❤ که دلم در پی تو در به در است
❤ جان ناقابل این چشم به راه
❤ برگ سبزی به تو، روز پدر است
#اللهم_عجل_لولیک_الفرج
@modafeanzuhur
🌹 کانال مهدوی مدافعان ظهور 🌹
https://eitaa.com/joinchat/3280666642C9b9ebd02e0
💫 حضرت علامه حسن زاده آملی (ره)
🌷 یاعلی
دیده ام من گدای کویت را
ز گدایی شده است کمپانی
صورت از خویشتن کنی انشاء
به چهل خانه بهر مهمانی
بر کنی در ز قلعهی خیبر
نه به زورِ غذای جسمانی
دست پاکت نکرد مسّ او را
دور اندازیش به آسانی
تا چهل اَرش قذَف کرد او را
همّت و عزم نَفْس نورانی
کامل آنست اِماته و اِحیا
یا که قذفی نماید این سانی
او خلیفه است همچو مُستَخلَف
بایدش بود آنچه زودانی
تا قیامت کم است اَر گوید
کاملی شرح فعل نفسانی
مصطفی مرتضی شناس بود
نه چو من طفل ابجدی خوانی
به ملاحت ملیح تر از صد
يوسف مصر ماه کنعانی
📘 شرح دفتر دل _ج۱_ ص۳۰۳
@modafeanzuhur
🌹 کانال مهدوی مدافعان ظهور 🌹
https://eitaa.com/joinchat/3280666642C9b9ebd02e0
💠 استاد صمدی آملی حفظه الله
💫 علی مولود کعبه و کعبه مولود امامت.
✨ دلیل اینکه کعبه بر امامت قرار گرفته، این است که مظهر عقل کل و متّحد با صادر اول یعنی " سِرّ الانبیاء و العالمین اجمعین " اعنی علیّ وصیّ نبیّ، عالی اعلی اميرالمومنین (ع) در کنار رکن یمانی و در داخل کعبه از مادری پاک و مطهّر یعنی فاطمه بنت اسد به دنیا آمده است که این وصف خاص(یعنی مَولِد بودن کعبه ) از صفایای ملوکانه علیّ وصیّ است که نه انبیای سلف بدان متصف شدند و نه اولیای صالح خلف.
📘 پیرامون اسرار حج و تجلّی اعظم/ص۲۶
@modafeanzuhur
🌹 کانال مهدوی مدافعان ظهور 🌹
https://eitaa.com/joinchat/3280666642C9b9ebd02e0
💠 استاد صمدی آملی حفظه الله
✨ اعتکاف، در حقیقت، در خانه ولایت وقوف پیدا کردن و در خانه دل و نهان خانه غیب با حقیقت سخن گفتن است و از غیر لب فرو بستن و مراقبت و مقام عندیت را حفظ کردن و به مقام شهود و شهيد رسیدن است.
📘 اعتکاف راهی به ملکوت/ص۶
@modafeanzuhur
🌹 کانال مهدوی مدافعان ظهور 🌹
https://eitaa.com/joinchat/3280666642C9b9ebd02e0
مدافعان ظهور
📚 #کاردینال #قسمت_سوم *امیر با افتادن بچه ها یهو ترس به کل وجودم تزریق شد از نردبون پایین
📚 #کاردینال
#قسمت_چهارم
*امیر
با صدای زنگ گوشیم چشمامو باز کردم،
آفتاب ملایمی اتاق رو گرفته بود ...
شهریار عین ساندویچ پتو رو به دورش پیچیده بود.
گوشیم بازم زنگ خورد
شماره ی ناشناس بود ، با صدای دورگه جواب دادم :
- بله بفرمایید
- آقای نعمتی؟
- خودم هستم
- جناب نعمتی ظاهرا شما دیشب گزارش یه مورد گروگانگیری رو به ما دادین.
با یادآوری اتفاقات دیشب با عجله روی تخت نشستم و گفتم :
- بله بله من بودم
- لطف بفرمایید در اسرع وقت برای پاسخگویی به یه سری سوالات جانبی به مرکز ما تشریف بیارید.
با عجله رو سر شهریار رفتم و پتوش رو کشیدم :
- چته وحشی؟ چرا پتو رو میکشی؟
- چون ۳ بار دارم صدات میزنم و نمیشنوی ، پاشو دیگه! لنگ ظهر شد.
- لنگ ظهر؟
شهریار هم رو تخت نشست و با دیدن آفتاب ظهر که حالا کل اتاق رو گرفته بود گفت :
- ای بابا خواب موندیم ها! ساعت چنده؟
- ۱۱ ظهره
- کلاس امروز که به فنا رفت ، میزاشتی راحت بخوابیم دیگه ...
- پاشو آماده شو بابا، از پلیس آگاهی زنگ زدن، برای اتفاقات دیشب باید بریم بازجویی بشیم! البته اسمش رو گذاشتن سوالات جانبی ...
- هیچی بهت نگفتن؟ نفهمیدی قضیه چی بوده؟
- نه بابا هیچی نگفتن، باید حضوری بریم
- صبحونه آماده س؟
- تو این وضع فکر صبحونه خوردنی؟!
- مگه ماشینم که با سوخت کار کنم؟آدمم دیگه بدون غذا که نمیشه ...
****
روبروی میز سروان کَلهُر نشستیم ...
با لبخند گفت :
- خسته به نظر میاین؟
شهریار که طبق معمول از پُر چونگی لذت میبرد جواب داد :
- دیشب که تا دم دم های صبح فقط صدای شلیک و درگیری شنیدیم ، بعدشم تا خوابمون برد همکاراتون زحمت بیدار کردنمون رو به عهده گرفتن و تا به جاده رسیدیم کلی پیاده روی کردیم و این شلوار بنده هم که می بینید پاره س،
دستِ گُلِ آقا شِرمینه!
- آقا شِرمین دیگه کیه؟
برای اینکه جلوی پرحرفی شهریار رو بگیرم خودم جواب دادم:
- همون سگی که توی محیط کارخونه ست ... هنوز به ما عادت نکرده!
- عجب ... خب چایی تون رو میل بفرمایید تا خستگیتون در بره.
شهریار گفت :
- شما اول بگید اون جریان گروگانگیری دیشب چی بود؟
سروان کَلهُر پرونده ی سبز رنگی که جلوش بود بست و جواب داد :
- این افراد که دیشب دستگیر شدن یه مشت اراذل و اوباش و قاچاقچی بودن که قصد داشتن این بچه های طفل معصوم رو تا مرز ببرن.
و اونجا توسط افراد دیگه ای خارج بشن.
- خدا ازشون نگذره ... این بچه ها مگه خانواده و سرپرستی نداشتن؟
- متاسفانه اکثرشون بی سرپرست و بد سرپرست هستن، که از بس تو کوچه خیابونن، اگر چند روزم خبری ازشون نباشه کسی نگران نمیشه و گزارش نمیده.
- حالا برای چی میخواستن از مرز خارجشون کنن؟
شهریار با تاسف جواب داد :
- معلومه دیگه ... حتما میخواستن اعضای بدنشون رو قاچاق کنن ! بر پدرشون لعنت!
سروان کَلهُر گفت :
- متاسفانه همینطوره ... البته بازجویی ها هنوز کامل نشده، اما اینطور که ما متوجه شدیم مافیای بزرگتری دستش به این ماجرا آلوده ست.
- مافیای بزرگتر از قاچاقچی و کشتن بچه های مظلوم؟؟
- ما تو این سالها خیالمون راحت بود که پرونده هایی این چنینی توی کشور ما باز نشده!
اما متوجه شدیم که بصورت نامحسوس بچه های بی سرپرست در حال گم شدن هستن.
خداروشکر دیشب این افراد تو محدوده ی شما بودن و تونستیم شناسایی شون کنیم.
و به زیر شاخه شون برسیم.
- جناب سروان ما هنوز منظورتون از مافیای بزرگ رو نفهمیدیم؟
- بچه های بی سرپرست و بی خانمان ، از سراسر جهان شناسایی میشن.
بعد از اون به دو دسته تقسیم میشن
بچه های بزرگ تر، اعضای حیاتیِ بدنشون قاچاق میشه.
بچه های کوچیکتر هم متاسفانه بصورت محافظت شده وارد محیط ایزوله و پنهانی میشن تا آدرنوکروم ازشون استخراج بشه.
- آدرنوکروم دیگه چیه؟
- این بچه های طفل معصوم رو بهشون تشنگی و گرسنگی میدن،
بعد از اینکه حسابی ضعیف شدن به بدترین و وحشیانه ترین شیوه ی ممکن شکنجه شون میکنن، تجاوز میکنن و اونقدر میترسوننشون تا به حالت مرگ بیفتن،
اونوقت خونشون رو که در اون حالت بیشترین میزان آدرنالین رو ترشح میکنه ، استخراج میکنن.
حس میکردم هر لحظه ممکنه بالا بیارم،
حتی تصورِ همچین شکنجه ای با بچه های به اون کوچیکی حالم رو بد میکرد ...
عرق سردی از پیشونیم چکید.
شهریار با ناراحتی گفت :
- این خونِ کوفتی به چه دردشون میخوره؟
- این خون همون آدرنوکروم هست که به قیمت گزافی توی دنیا بین مافیای این دسته تجارت میشه.
- به چه کارشون میاد؟
- میخورن ...
افرادی که آدرنوکروم رو میفروشن و میخورن اعتقاد دارن باعث جوانی و جاودانگی میشه ! متاسفانه حتی تو سلبریتی های خارجی هم افرادی هستن که خودشون اذعان کردن با آدرنوکروم جوان و سلامت موندن ...
- جوونی به چه قیمتی؟
صدای شهریار با بغض همراه بود ...
ادامه دارد ...
#م_علیپور
مدافعان ظهور
📚 #کاردینال #قسمت_چهارم *امیر با صدای زنگ گوشیم چشمامو باز کردم، آفتاب ملایمی اتاق رو
📚 #کاردینال
#قسمت_پنجم
*امیر
با صدای داد و بیداد شهریار یهو از خواب پریدم
با عجله به سمت حیاط کارخونه رفتم.
شِرمین دنبال شهریار می دویید و اونم در حال فریاد کشیدن بود!
با عجله به سمت شون رفتم و با صدای بلند گفتم :
- شِرمین!
کافیه دیگه ... بسه دیگه وایسا!
بهت میگم وایسا ... آره ... آفرین!
همونجا رو زمین بشین.
بهت میگم بشین.
حیوان زبون بسته روی زمین نشست.
شهریار با ترس و لرز گوشه ی دیوار وایساده بود و به شِرمین زل رده بود!
انگار که باورش نمیشد سگ بیچاره ادب و احترام هم بلده ...
پقی زیر خنده زدم
ظرف غذای شرمین رو پر کردم و گفتم :
- بیا غذاتو بخور ... زود باش!
با دم پایی کج و کوله م به ظرف فلزی غذا ضربه زدم.
شِرمین به سمت غذا دویید.
شهریار که تازه یخش باز شده بود و میخواست حرکت کنه بازم به دیوار چسبید.
با خنده رو بهش گفتم :
- اول صبح توی حیاط چه میکنی؟
شهریار در حالی که به سمتم می اومد گفت :
- با اجازه تون دست به آب میرفتم خبر مرگم!
زمین به این بزرگی ...
نمیدونم واسه چی سرویس و حموم رو اون ور ساختن؟!
خب بابا لامصب کنار خونه نگهبانی میساختین ...
چپ چپ نگاش کردم و جواب دادم :
- خب واسه اینکه خبر نداشتن قراره نگهبان یه بچه سوسولِ ترسو باشه!
اتفاقاً خیلی هم خوبه که سرویس از خونه دور باشه.
درسته که توی سرما و گرما یه کم رفت و آمد سخته
اما میگن اونقدر بخارات سمی این توالت داره که بهتره هر چه بیشتر از خونه زندگی دور باشه!
شهریار شلوارک راه راهش رو بالا کشید و گفت :
- برو بابا دلت خوشه
داریم تو این تهران کوفتی با این دود خفه میشیم ، تو درگیر بخارات سَمّی توالتی؟!
زیر کتری رو روشن کردم و جواب دادم :
- خب اگه سبک زندگی هامون سالم بود این وضعیت مریضی و بدبختی رو نداشتیم!
این دود و کربن هم حاصلِ همین زندگی شهری و معظلاتشه!
شهریار رو مبل دراز کشید و داشت انگشتش رو سمت دماغش میبرد که بالش رو براش پرت کردم و توی سر و صورتش خورد.
شروع کرد به داد زدن :
- چه میکنی؟
با خنده گفتم :
- وقتی من هستم دست توی اون دماغ کوفتیت نکن، حالمو بهم زدی بابا!
بالش رو برام پرت کرد و گفت :
- به تو چه دماغ خودمه!!
- بعلللله دماغ خودت هست ما هم منکر نیستیم
هر وقت من نبودم دستتو تا آرنج تو دماغت کن و مغزتم بخارون!
اما این کارت الان مردم آزاریه.
پاشد دستش رو شست و با شلوارکش پاکش کرد و جواب داد :
- برو گمشو بابا، چه آزاری به تو رسوندم نگاه نکن خووو
- منم علاقه نداشتم دماغ پر از خِل جنابعالی رو نگاه کنم داداش
منتها وقتی تو اتاق ۲ متری روبروم نشستی
نخوام نگاه هم بکنم قیافه ی منحوست توی چشم و چالمه!
مثه این دخترا خودشون رو تو خیابون لخت میکنن و میگن نگاه نکن
یکی نیست بهشون بگه ;
خب خواهر من ما نمیخوایم نگاه کنیم
شما به زور زَلَم زیمبو یه جوری خودت رو درست کردی که بکنی تو چشم و چال ما!
اصلاً اگه برای نگاه کردن نیست واسه چی ۸ صبح به غایت ۶ کیلو بتونه کاری کردی😂
شهریار کتری قوری داغونِ عتیقه رو کنار سفره گذاشت و گفت :
- پاشو صبحونه بخور
خون به مغزت نرسیده داری چرت پرت میگی.
سر سفره نشستم و در پنیر رو باز کردم و با دیدن کپکی که روش بود دادم به هوا رفت ...!
- ایشاالله نفله بشی تو شهریار!
باز کارد پنیر رو توی دهنت کردی؟!
تو این بدبختی و بی پولی این دومین قالب پنیره که کپکی میکنه ...
شهریار پنیر رو از دستم کشید و گفت :
- برو بابا این که کپک نیست ...
اصلاَ پنیر از کپک به وجود میاد!
تیکه ی کپک زده رو جدا کرد و با اشتیاق از تیکه ی سالم توی نون گذاشت و مشغول خوردن شد!
با اکراه پنیر رو برداشتم و یه لقمه خوردم.
- پاشو آماده شو که حسابی دیرمون شده، معلوم نیست چقدر باید سر جاده وایسیم تا یکی ما رو سوار کنه!
- هی ... خاک تو سر سینگل مون کنن که یه دوس دختر پولدارم نداریم بیاد ما رو سوار کنه و برسونه!
با خنده گفتم :
- مثلاً چه آپشن جذابی داری که عاشق تو بشه؟
شهریار که نزدیک بود پنیر کپکی رو بخوره ،محکم رو دستش زدم و جواب داد؟
- اولاً که مهندس هستم
خوشتیپ هم هستم
تازه مهم اینه توی یه دانشگاه خوب درس میخونم
که اسمش رو بیارم دخترا برام صف میکشن!
در حال لباس عوض کردن گفتم :
- بریم که دخترای صف کشیده الان دم درن.
شهریار شلوار لی رو روی همون شلوارک راه راه پوشید و در حالی که زبونش رو در آورده بود تا زیپ شلوارش رو بکشه گفت :
- خدا شاهده که من دیگه به شوگر مامی هم الان راضی ام!
هی ... تف به روت دنیا!
رتبه دو رقمی کنکور رو ببین به چه بدبختی و فلاکتی رسیده!
یهو صدای در زدن های ممتد به در اومد ...
با عجله به سمت در رفتیم.
شهریار داد زد :
- ایشالله قلم بشه اون دستت
کم بکوب اومدیم بابا!
در رو باز کرد.
صدای دخترونه ای با خجالت گفت :
- سلام
ادامه دارد ...
#م_علیپور