eitaa logo
مدافعان ظهور
395 دنبال‌کننده
9.9هزار عکس
3.6هزار ویدیو
74 فایل
ارتباط با خادم کانال @alishh.. با به اشتراک گذاشتن لینک کانال مدافعان ظهور،در ثواب راه اندازی آن و نشر مطالب شریک باشید ★ به بهانه یه لبخند مهدی فاطمه★ لینک کانال در پیام رسان ایتا👇 @modafeanzuhur ویا https://eitaa.com/joinchat/3280666642C9b9ebd02e0
مشاهده در ایتا
دانلود
مدافعان ظهور
👆👆👆 #آخرین_عروس 🎀 #حضرت_نرجس_س_و_تولد_آخرین_موعود🎀 #قسمت2⃣1⃣ #خورشيد طلوع مى كند، شهر #سامرّا
👆👆👆 💞 💞 ⃣1⃣ كاش مى شد فقط يك دقيقه به خانه مى رفتيم. كاش مى شد بر درِ خانه بوسه اى مى زديم و مى رفتيم. آرام آرام از كنار خانه عبور مى كنيم و سپس از كنار مى گذريم. از خمِ كه عبور مى كنيم نفس راحتى مى كشيم. آنجا را كن! آن را مى گويم كه كنار ايستاده است، گويا شده است. مقدارى همراه خود دارد. تو جلو مى روى مى خواهى به اين پير كمك كنى. مى كنى و از او مى خواهى تا اجازه بدهد را به خانه اش ببرى. او مى كند و خيلى مى شود. من جلو مى آيم و از مى خواهم مقدارى از آن را به من بدهى نمى كنى و مى گويى تو برو همان را نگه دار‼️ معلوم مى شود كه هنوز از من هستى. قدرى مى رويم. مى گويد كه خانه من اين جاست. تو وسايلش را مى گذارى. اكنون او نگاهى به مى كند و مى گويد: ! اجر تو با ، ! با شنيدن نام اشك در چشمانت حلقه مى زند. به تو مى شود مى فهمد كه تو ! نيستى! ... 💟✨الّلهُـمَّ عَجِّــلْ لِوَلِیِّکَــ الْفَـــرَج✨💟
مدافعان ظهور
👆👆👆 #آخرین_عروس 🎀 #حضرت_نرجس_س_و_تولد_آخرین_موعود😘 #قسمت3⃣3⃣ #هوا ديگر تاريك شده است. چند سربا
👆👆👆 💞 💞 ⃣3⃣ چند روز میگذرد🌀🌀 ما الآن پشت دروازه هستيم، متأسفانه دروازه شهر بسته است، مثل اينكه بايد تا اينجا بمانيم. نظر تو چيست⁉️ نمى دهى. وقتى نگاهت مى كنم مى بينم كه برده است. من هم سرم را زمين مى گذارم و مى خوابم. صداى مى آيد، بلند مى شويم، مى خوانيم. من كه خيلى ام دوباره مى خوابم; امّا تو مى مانى تا دروازه شهر باز شود. بعد از لحظاتى، دروازه باز مى شود، از بيرون مى آيد. او را مى شناسى. به سويش مى روى، مى كنى. حال او را مى پرسى. ــ آقاى ، چقدر مى خوابى؟ بلند شو! ــ بگذار اوّل ، كمى بخوابم! ــ ببين چه كسى به آمده است؟ ــ خوب، معلوم است يكى از برادرانِ اهل است كه مى خواهد اوّل به كارش برسد. مى گويد: "از كى تا به حال ما شده ايم؟". اين صدا، آشنايى است. چشمانم را باز مى كنم. اين همان "بِشر انصارى" است كه قبلاً چند روزى او بوديم. ...
👆👆👆 💞 💞 ⃣3⃣ يادم مى آيد دفعه اوّلى كه ما به سامرّا آمديم، هيچ نداشتيم، او ما را به خانه اش كرد. بلند مى شوم، را در آغوش مى گيرم و از او مى كنم، با مى پرسد: ــ شما چه مى كنيد؟ چرا در اينجا خوابيده ايد؟ چرا به من نيامديد؟ ــ ما به اينجا رسيديم. دروازه بسته بود. چاره اى نداشتيم بايد تا در اينجا مى مانديم. ــ من خيلى دوست داشتم شما را به مى بردم، امّا... ــ خيلى من مى كنم بِشر كه خيلى نواز بود، چرا مى خواهد ما را اينجا كند و برود؟ ما هم هستيم و هم . در اين شهر ديگرى نداريم. چه كنيم؟ حتماً براى او كار پيش آمده است كه اين قدر عجله دارد، خوب است از خودش سؤال كنم: ــ مثل اينكه شما مى خواهيد به برويد؟ ــ آرى. من به مى روم. ــ براى چه؟ ــ امام (ع) به من داده است كه بايد آن را انجام بدهم. ــ آن چيست؟ ــ من ديشب خواب بودم كه صداى درِ به گوشم رسيد. وقتى در را باز كردم ديدم فرستاده اى از طرف امام (ع) است. او به من گفت كه همين الآن مى خواهد تو را ببيند. ... @modafeanzuhur
مدافعان ظهور
#آخرین_عروس 🎀 #حضرت_نرجس_س_و_تولد_آخرین_موعود🎀 #قسمت2⃣1⃣ #خورشيد طلوع مى كند، شهر #سامرّا زير نو
💞 💞 ⃣1⃣ كاش مى شد فقط يك دقيقه به خانه مى رفتيم. كاش مى شد بر درِ خانه بوسه اى مى زديم و مى رفتيم. آرام آرام از كنار خانه عبور مى كنيم و سپس از كنار مى گذريم. از خمِ كه عبور مى كنيم نفس راحتى مى كشيم. آنجا را كن! آن را مى گويم كه كنار ايستاده است، گويا شده است. مقدارى همراه خود دارد. تو جلو مى روى مى خواهى به اين پير كمك كنى. مى كنى و از او مى خواهى تا اجازه بدهد را به خانه اش ببرى. او مى كند و خيلى مى شود. من جلو مى آيم و از مى خواهم مقدارى از آن را به من بدهى نمى كنى و مى گويى تو برو همان را نگه دار‼️ معلوم مى شود كه هنوز از من هستى. قدرى مى رويم. مى گويد كه خانه من اين جاست. تو وسايلش را مى گذارى. اكنون او نگاهى به مى كند و مى گويد: ! اجر تو با ، ! با شنيدن نام اشك در چشمانت حلقه مى زند. به تو مى شود مى فهمد كه تو ! نيستى! ... 💟✨الّلهُـمَّ عَجِّــلْ لِوَلِیِّکَــ الْفَـــرَج✨💟 https://eitaa.com/joinchat/3280666642C9b9ebd02e0
مدافعان ظهور
#آخرین_عروس 🎀 #حضرت_نرجس_س_و_تولد_آخرین_موعود😘 #قسمت3⃣3⃣ #هوا ديگر تاريك شده است. چند سربازى كه
💞 💞 ⃣3⃣ چند روز میگذرد🌀🌀 ما الآن پشت دروازه هستيم، متأسفانه دروازه شهر بسته است، مثل اينكه بايد تا اينجا بمانيم. نظر تو چيست⁉️ نمى دهى. وقتى نگاهت مى كنم مى بينم كه برده است. من هم سرم را زمين مى گذارم و مى خوابم. صداى مى آيد، بلند مى شويم، مى خوانيم. من كه خيلى ام دوباره مى خوابم; امّا تو مى مانى تا دروازه شهر باز شود. بعد از لحظاتى، دروازه باز مى شود، از بيرون مى آيد. او را مى شناسى. به سويش مى روى، مى كنى. حال او را مى پرسى. ــ آقاى ، چقدر مى خوابى؟ بلند شو! ــ بگذار اوّل ، كمى بخوابم! ــ ببين چه كسى به آمده است؟ ــ خوب، معلوم است يكى از برادرانِ اهل است كه مى خواهد اوّل به كارش برسد. مى گويد: "از كى تا به حال ما شده ايم؟". اين صدا، آشنايى است. چشمانم را باز مى كنم. اين همان "بِشر انصارى" است كه قبلاً چند روزى او بوديم. ... https://eitaa.com/joinchat/3280666642C9b9ebd02e0
مدافعان ظهور
💞 #آخرین_عروس 💞 #حضرت_نرجس_س_و_تولد_آخرین_موعود #قسمت4⃣3⃣ چند روز میگذرد🌀🌀 ما الآن پشت دروازه #
💞 💞 ⃣3⃣ يادم مى آيد دفعه اوّلى كه ما به سامرّا آمديم، هيچ نداشتيم، او ما را به خانه اش كرد. بلند مى شوم، را در آغوش مى گيرم و از او مى كنم، با مى پرسد: ــ شما چه مى كنيد؟ چرا در اينجا خوابيده ايد؟ چرا به من نيامديد؟ ــ ما به اينجا رسيديم. دروازه بسته بود. چاره اى نداشتيم بايد تا در اينجا مى مانديم. ــ من خيلى دوست داشتم شما را به مى بردم، امّا... ــ خيلى من مى كنم بِشر كه خيلى نواز بود، چرا مى خواهد ما را اينجا كند و برود؟ ما هم هستيم و هم . در اين شهر ديگرى نداريم. چه كنيم؟ حتماً براى او كار پيش آمده است كه اين قدر عجله دارد، خوب است از خودش سؤال كنم: ــ مثل اينكه شما مى خواهيد به برويد؟ ــ آرى. من به مى روم. ــ براى چه؟ ــ امام (ع) به من داده است كه بايد آن را انجام بدهم. ــ آن چيست؟ ــ من ديشب خواب بودم كه صداى درِ به گوشم رسيد. وقتى در را باز كردم ديدم فرستاده اى از طرف امام (ع) است. او به من گفت كه همين الآن مى خواهد تو را ببيند. ... https://eitaa.com/joinchat/3280666642C9b9ebd02e0
این عصر قشنگ اواخر سال در قوری چای دم کنید باقند نوش جان کنید وبا با هم بودن را جشن بگیرید چای گاهی فقط یک بهانه است برای دقایقی در کنار هم بودن عصرتون به خیر وشادی نباشن اقایانی که کمک به خانم در خانه تکانی می کنند دست مریزاد ❤️