eitaa logo
مدافعان ظهور
382 دنبال‌کننده
12.2هزار عکس
5.9هزار ویدیو
82 فایل
ارتباط با خادم کانال @alishh.. با به اشتراک گذاشتن لینک کانال مدافعان ظهور،در ثواب راه اندازی آن و نشر مطالب شریک باشید ★ به بهانه یه لبخند مهدی فاطمه★ لینک کانال در پیام رسان ایتا👇 @modafeanzuhur ویا https://eitaa.com/joinchat/3280666642C9b9ebd02e0
مشاهده در ایتا
دانلود
مدافعان ظهور
۲) این مقدار خوابیدی بس است. چه‌جوری یک نفر بفهمد که در خواب افراط و تفریط نکند؟ نه به اندازه‌ای بخو
نامه‌ها بر نامه‌ها ١٨ هر کس چشم سر بست ضروریات زندگی را که نمی‌شود آدم منکر بشود! بالاخره خدای متعال ما را جوری آفریده، ما نان می‌خواهیم، آب می‌خواهیم، زندگی می‌خواهیم، خانه داریم، فرزند دارند، اجتماع است، معاشرت‌ است، رفت‌وآمد است. یک سری چیزها را خود دین هم می‌داند چه خبرهاست. مگر ما مي‌خواهيم برویم در بازار تحقیق کنیم ببیینم تک‌تک بازاری‌ها، در خریدشان چه‌جوری می‌خرند، در فروش‌شان با چه منفعتی می‌فروشند؟ این وسط شاید هزاران گونه کد و رمز است که من که اصلا بازاری نیستم، شاید از هزار رمزش به یکی‌اش هم خبر ندارم! اگر بنا باشد بروم تحقیق کنم بگویم نه؛ می‌خواهم از یک مغازه‌داری چیزی بخرم که دیگر یقیناً خرید و فروش مال مطلقا، باطناً هم حلال محض باشد! خب این که دیگر سنگ روی سنگ بند نمی‌شود! برای همین است که شرع مقدس آمد گفت: آقا! جایی که بازار مسلمان‌ها است و عنوان اسلام دارند، بگوییم آفا این طیف بازاری‌ها کی هستند؟ می‌گویند اینها مسلمان هستند. آن طیف کی هستند؟ آنها یهودی‌اند، آنها نصارایند. یعنی چه؟‌ یعنی ان‌شاءالله اینها براساس اسلام‌شان عمل می‌کنند، آنها بر اساس دین یهودشان عمل می‌کنند، آن‌ آقایان هم بر اساس دین خودشان عمل می‌کنند. اینها مسلمانند، ان‌شاءالله حلال فروش هستند. همین اندازه. اگر بخواهید بیشتر از این اندازه بروید، مشکل می‌شود. بله؛ اگر انجام‌ واجبات را، ترک محرمات را با تمام دقت‌اش ان‌شاءالله انجام بدهیم‌ خدای متعال یک نوری در درون ما روشن می‌کند، آن نور، نور فرقان است. یک وقت می‌خواهد یک جایی بخرد می‌بیند نه، دل نمی‌دهد، دل نمی‌دهد! چیه توی این دل؟ نمی‌دانم، حتما یک چیزی هست! به تعبیر خودمانی می‌گوید: آقا! دلم را می‌زند، همچو آرام نیستم به این کار. هر کجا دل می‌زند، اگر دل، دل باشد حتما یک خبری پشت‌‌ پرده هست. دست نگه‌دار، آنجا توقف کن! و لذا گفتند: قِف عند الشبهات در نزد شبهه جایی که رسیدی ، دیدی مشکوک هستی، اینجا صبر کن! نفی نکن، اثبات هم نکن! حالا یک کمی صبر کن [شاید] واقعیت داشته باشد. قِف عند الشبهات در جایی که شبهه‌ناک است توقف کن! امر است، حکم است، اعتقاد است، نفی و اثبات نکن‌! صبر کن، ببین چه در می‌آید؟ البته این‌ مال دل‌هایی است که این دل، دل باشد. وگرنه اگر دل، دل نباشد، مشتی گل باشد، حرام را بهتر می‌خورد تا حلال را! دلش به حرام بهتر می‌کشد تا به حلال! کاری به او نداریم، او دل ندارد اصلا! او حلال و حرام برایش مسئله‌ای نیست. گفت که با دو تا از دوستان (شاید به عرض‌تان رسانده‌ام) با دوتا از دوستانم شیر می‌فروختیم (چوپان بود) شیر می‌بردیم شهر می‌فروختم. منتها دو تا دوستم که بین راه می‌آمدند، در ظرف‌شان یک کمی آب هم می‌ریختند، به جای دو‌ من می‌شد سه من! من بیچاره (می‌گفت) آب نمی‌ریختم. می‌رفتیم شهر به محض این‌که شروع می‌کردیم به داد کشیدن شیر شیر، مال آن دوتا آقایان هنوز یک ساعت نگذشته، هنوز ظهر نشده، تمام می‌شد می‌خریدند. اما مال من بیچاره که آب نمی‌ریختم، تا غروب باید می‌گشتم ببینم یک خریداری پیدا می‌شود یا نه؟ دیگر کم‌کم خسته شدم. گفتم آقا! یعنی چه؟‌ جان خدا! این چه وضعی است؟! ما که آب نمی‌ریزیم،خریدار نداریم این‌ها که آب می‌ریزند، زود از آنها می‌خرند! نزدیک بود از کوره در بروم! در مسیر شهر بودیم، همینجور نگران، ناراحت، دیدم بزرگواری دارد برای نماز جماعت به مسجدشان تشریف می‌برند. گفتم بروم جلوی این آقا را بگیرم‌، بگویم من به همچین دردی دچار هستم، چه‌کار کنم؟ رفتم گفتم: آقا! واقع من این است. گفت: آقا! نگران نباش! همان‌حالی که داری داشته باش! آنها که شیرشان را حرام می‌کنند، می‌فروشند از بس که پول حرام پیدا می‌شود در‌جا آن را می‌گیرند، می‌روند. اما چون مال تو حلال است، تا پول حلال پیدا کنی، کمی طول می‌کشد، اشکال ندارد، مبادا دست به آن کار بزنی! و الحمدلله آن شخص را بنده می‌شناسم اینی که واقعه را نقل کرد، خودش به عینه برای من نقل نکرد، اخوی ایشان برایم نقل کرد. اما آدمی بود الحمدلله تا از دنیا برود، مسیر حرام نرفت. آفرین! ضرر کرد؟ نه. آنهایی که آنجور هی زود می‌فروختند چه شدند؟ هیچ خبری از آن‌ها نیست. این است که هست؛ این هست! دل اگر دل باشد می‌فهمد؛ یک کسی حرف می‌زند، می‌فهمد حرفش بو می‌دهد. ولو خیلی چرب و نرم، تر و تمیز، چاکریم، مخلصیم، خیلی تمیز هم حرف می‌زند می‌گويند: نخیر؛ همچین بو می‌دهد می‌بینم به جانم نمی‌شیند! اما یکی دیگر که حرف می‌زند، می‌بيند نه؛ به دل می‌نشیند، مثل این‌که یک چیزی هست، خبری در آن است! جهت ارتقاء کانال نشر با لینک ⬇️ @modafeanzuhur 🌹 کانال مهدوی مدافعان ظهور 🌹 https://eitaa.com/joinchat/3280666642C9b9ebd02e0۹
مدافعان ظهور
نامه‌ها بر نامه‌ها ۱۹ قسمت ۴ بچه‌ی من نماز شب خوان شده مثل اینکه دارد منحرف می‌شود. ای‌داد بی‌داد!
نامه‌ها بر نامه‌ها ۱۹ قسمت ۵ الان دین‌داری‌های ما چقدر روی مبنای یقین است؟ یقین،که دیگر صددرصد _یقین را آقایان تعریف کرده‌اند_ گفت: می‌دانم که این، این است و غیر از این نیست. گفتند: یقین باید مرکب از دو تا جزم باشد. اگر یقین یک جزمی باشد، یقین نیست. باید دو تا جزم باشد. الان می‌دانم که این نوری که الان می‌زند روی این فرش، این روشنایی که الان اینجا (چون شاید آن‌طرف‌تر آن لامپ یک کمی روشن می‌کند، آن روشنایی لامپ هم باشد) اما این نوری که الان می‌زند اینجا، یقین دارم که این نور نور آفتاب هست (یک، یک جزم) و غیر از نور آفتاب نیست (این دو جزم) اگر این‌جور جزم داشتید، یقین محض است، وگرنه یقین نیست. فعلا با ان‌شاءالله‌ها داریم کار را درست می‌کنیم. حتی در مورد تطابق؛ این‌که از این اول تا آخر رساله پنج هزار مسئله‌ی شرعی را آقای مجتهد عزیز زحمت کشید با این‌که چهل سال هم درس خواند، جان به لب آورد این را برای من نوشت، آیا تمام این پنج‌هزار مسئله، یقیناً آنچه که گفت حتما مطابق با واقع هست؟ هست؟ اگر این است، یکی از آقایان مجتهد اینجا گفت حرام، دیگری همین‌جا گفت‌ حلال! یکی گفت حرام است، یکی گفت واجب است. من‌ چه‌کار کنم؟ و ِلذا خود مجتهد هم نمی‌گوید. می‌گوید بر اساس مستنداتی که من داشتم، پیش من قطعی است، حکم این است، اما نمی‌دانم با واقع هم یقیناً تطبیق دارد یا نه؟ خب آقا اگر احیاناً تطبیق نداشت چی؟ مجرم نیستید؟ نه آن هم برای این‌که چون الان امام زمان (ع) را در دست نداریم دیگه فعلا یقین پیدا کردن به تمام احکام شرعیه برای ما میسور نیست، یعنی در توانمان نیست. فعلا آقا این‌قدر: ان‌شاءالله، ان‌شاءالله این‌جوری نیست، ان‌شاءالله آن‌جوری است، ان‌شاءالله چشمت را ببند، الان فعلا نبین، این‌جوری داریم الان دیگه، این‌جوری داریم زندگی پیش می‌بریم. اینکه هی می‌گویند: منتظر امام زمان باشید، انتظار، انتظار، یکی از لطایفش این است که؛ آقا جان! تا کی ما تو این ان‌شاءالله‌ها و چشمت نگاه نکند و بگو ان‌شاءالله‌ خوب است و ندید بگیریم و به تغافل بزنیم، تا کی ما این‌جوری‌ها زندگی کنیم آخه؟ تازه ماهایی که در مسیر دین و مجتهدان و مرجع تقلید و عالم زندگی می‌کنیم، این‌جور بی‌یقین‌ایم! یعنی نمی‌توانیم در تمام جزئیات زندگی به یقین باشیم‌، حالا آن‌هایی که اصلا در مسیر تقلید و دین‌داری‌های و این‌جوری هم نیستند، اما تا این‌اندازه می‌گویند: اشهد ان لا اله الا الله شهادت به پیغمبر که خونشان محفوظ باشد، مسلمان هستند، ائمه را هم قبول دارند، سینه‌زنی هم می‌کنند، چه‌ بسا هشتاد سال سنش هم باشد، به او می‌گوییم، مقلد چه کسی هستی؟ هنوز هم نمی‌داند مقلد چه کسی است؟ اصلا نمی‌داند مقلد یعنی چه؟ تا چه برسد به این‌که احکام مسائل رساله را اگر پنج هزار تا باشد، بگوییم همه به او مربوط نمی‌شود، پنجاه تا هم که به ایشان مربوط می‌شود، ایشان پنج تا را هم بلد نیست! حالا آنها را که کار نداریم. الان من همین مسجدی‌ها را می‌گویم، همین مقلدین را، همین متدینین را، همین نماز‌خوان‌ها را. آقا جوان عرض کرد: آقاجان! من به یقین رسیدم این‌جور شدم! آقا فرمود: علامت آن چیست که به یقین رسیدی؟ عرض کرد: آقا علامتش این است؛ من همین‌جور شبانه‌روز زوزه‌های اهل جهنم را می‌شنوم، اسیر شدم! از غذا خوردن افتادم،از امور افتادم. هر کاری می‌خواهم بکنم‌، زوزه‌های‌شان به گوشم می‌رسد. آقا او را تائید‌ش کرد. جناب رسول‌الله تائید کرد، فرمود: آفرین! درست است، این حال حال خوبی برایت پیش آمده، اما این حال را؛ فَاثبُت! نگه‌اش دار، ثابت‌اش کن! چون حال می‌آید، اما نگه داشتن‌اش کار خیلی سختی است، ثابت کن! آفرین بر جوان! دید نگه‌داشتن این حال، کار آسانی نیست. هم‌خودش بخواهد نگه بدارد، الان دیگر ضعیف شده، از غذا افتاده، از همه چیز افتاده، از خواب افتاده است. همین‌که بخواهد دیگران هم بگذارند که این حال او نگه داشته بشود هم کار دشواری است. عرض کرد: آقاجان! ان‌شاءالله دعا کنید من شهید بشوم‌. که در روایت آمده دعای او را هم خدا مستجاب کرد؛ یک، هفت، هشت، ده روزی طول نکشید، در پی این قضیه که یک جنگی پیش آمد، این آقا جوان رفت درآن جنگ و شهید شد، که دیگر با آن حال رفت! حالا آن نکته‌ای را که خواستم عرض کنم، این است که؛ واقعاً اجتماع ما باید در مسیر انسان‌سازی یک تصمیمی بگیریم، تصمیم! جهت ارتقاء کانال نشر با لینک ⬇️ @modafeanzuhur 🌹 کانال مهدوی مدافعان ظهور 🌹 https://eitaa.com/joinchat/3280666642C9b9ebd02e0
مدافعان ظهور
نامه‌ها بر نامه‌ها ۱۹ قسمت ۵ الان دین‌داری‌های ما چقدر روی مبنای یقین است؟ یقین،که دیگر صددرصد _یق
نامه‌ها بر نامه‌ها ۱۹ قسمت ۶ حالا آن نکته‌ای که خواستم عرض بکنم این است که؛ واقعا اجتماع ما باید در مسیر انسان سازی یک تصمیم بگیریم، تصمیم! پدر مادرها تصمیم بگیرند، زن‌ها برای شوهرانشان تصمیم بگیرند، مردها هم برای زن‌هایشان تصمیم بگیرند، پدر مادر برای فرزند جوان تصمیم بگیرد؛ یعنی یک پدر الان بگویی اگر بچه‌ی تو بنا باشد که برود دانشگاه و دکترا بگیرد چقدر حاضری زحمت بکشی و فداکاری کنی؟ ایشان با این که فقیر هم هست، دستش هم چیزی نیست _الان خیلی‌ها را می‌بینیم تلویزیون مصاحبه می‌کنند_ می‌گوید آقا! من با تنگدستی، چند تا بچه‌ی خودم را بالاخره به دانشگاه بردم و به ثمر رساندم. افتخارش است! اگر واقعا پدر مادرهایی، برای ساختن نفس ناطقه‌ی فرزندشان در مسیر دین الهی، یک‌دهم این زحمت را بکشند؛ یعنی اگر واقعا پدر می‌بیند یک جلسه‌ای امشب در خانه‌اش است، فامیل‌ها، این، آن، همه آمده‌اند، اینجا حرف‌های لاطائل، دروغ، غیبت، بازار، (نمی‌دانم) تهمت‌ها این‌ها هست، بگوید: پسر جان! بله! بسیار خوب؛ حالا مهمان است نمی‌شود بگوییم مهمان نباشد که، شما بیا یک دو دقیقه یک سلام علیکی بکن به عمویت، به برادرزاده‌ات، به فامیل تو، به خاله‌ی تو، یک سلام علیکی بکن، برو آن‌طرف مشغول کار خودت باش، برو مطالعه بکن، برو خسته‌ای بخواب، برو می‌خواهی نماز بخوانی برو تحصیل کن! (هر چه) حاضر است این کار را بکند، که بچه‌اش امشب آلوده نشود؟! یا می‌آید از ما گله می‌کند: آقا! تو که منبر رفتی، بچه‌ی من این حرف‌ها را گوش کرد، چرا مهمان‌ها می‌آیند هر عربده‌ای می‌کشند چرا بچه نباید باشد، آبروی ما را برده پیش فامیل‌ها! حالا اگر واقعا همین فرزندش فردا دانشگاه، کنکور داشته باشد، پدر می‌گذارد که بیاید پیش فامیل‌ها بنشیند؟ بعد پیش فامیل تازه پز هم می‌دهد: بچه‌ام دارد کنکور می‌خواند! ما برای انسان‌سازی کار نمی‌کنیم. بسیاری از این نامه‌هایی که _به من_ نوشته می‌شود همه روی ضعف‌هاست که نوشته می‌شود. فقط ما مجبوریم بیاییم سر جلسه، سر عزیزان داد بکشیم بگوییم: افراط و تفریط نکنید! شاید خیلی از جاها افراط تفریط هم نباشد. اما اگر همین فرزند؛ در راه یک دیپلم گرفتنی که می‌خواهد فقط عنوان دیپلم داشته باشد، شاید بچه‌اش کار هم پیدا نکند. الان هزاران جوان دارند درس می‌خوانند، پدرها برایشان یقین هم هست که خیلی‌هایشان نمی‌توانند کار بگیرند. الان روستای ما، بسیاری از جوان‌های تحصیل‌کرده، دانشگاهی ما، طفلی‌ها برگشتند باز سر همان تراکتورشان‌، سر زمین شخم‌زنی‌اند، جانشان دارد به لب می‌آید؛ بعد از چند سال ببینند آیا یک کار قراردادی یک چیزی پیدا می‌شود یا نه؟ اما همه‌ی روستایی‌ها دارند شبانه‌روز می‌تازند که بچه‌هایشان بروند دانشگاه که فقط دلش خوش باشد که؛ بچه‌ی من لیسانس شده، درست؟! اما اگر آمد پای منبر حرفی گوش کرد و نخواست در جلسه‌ی عربده‌ی طایفگی بنشیند باید یک نامه بنویسد هزار جور فحش و ناسزا که بچه‌ی من پای منبرها آمد این جوری شد! که نمی خواهد حرف گناه گوش کند، نمی‌خواهد دروغ گوش کند، نمی‌خواهد بدی گوش کند، این خوب است؟! حالا ما باید بیاییم تو سر این پسر جوان بزنیم، تو سر این آقا بزنیم، بگوییم آقا نخیر این‌ها همه را رها کن برو درس دانشگاهت را بخوان، بیچاره هم مجبور است حرف گوش کند. الان هم می‌گویم برای اینکه توی خانواده‌ها اختلاف نیفتد، همین؛ یا باید پدر مادرها، اطرافیان عاقل بشوند، بدانند ای به‌به‌به! این جوان ما، این پسر ما، الحمدلله رب العالمین این خیلی استعداد خوبی برای آدم شدن دارد، این را بیاورد مسجد تجریش ، پیش حاج آقای دین‌پرور بگوید: آقا! بچه‌ی من را، من جوری زندگی‌ام را تنظیم می‌کنم که؛ ایشان ان‌شاءالله دانشگاهش را هم بخواند، اما پیش شما باشد، شبانه‌روز درس دین هم بگیرد بگذار بچه‌ی من آدم بشود! این کار را می‌کند؟ چه شده اجتماع را؟! چرا این جوری شده؟؟! راه آدم سازی که در پیش گرفته شده تمام می‌آیند؛ همین چند روز قبل یکی آمد گفت که؛ نمی‌دانم داماد ما در کلاس‌های شما شرکت می‌کند، در جلسات عربده‌کشی مثلا (حالا بنده عربده‌کشی می‌گویم) چون وقتی سؤال کردم، پی‌جویی کردم، دیدم جلسه‌هایی است که معمولاً فامیل‌ها جمع می‌شوند از هر دری هرچه بخواهند بگویند؛ دروغ، غیبت، افترا، همین‌جور دیگر، بگو آنجا چه پیدا می‌شود، مگر کلاس درس است؟ فلسفه دارند؟ عرفان دارند؟ تفسیر قرآن دارند مگر؟ همین‌هاست دیگر. خب ما بیاییم بخواهیم که چرا این‌جوری می‌کنی؟ آقا! والله باللّه من آن اندازه‌ای که باید سلام بکنم، عرض ادب بکنم بخندم می‌خندم، اما این‌ها می‌خواهند شبانه‌روز من قهقه کنم نمیتوانم. جهت ارتقاء کانال نشر با لینک ⬇️ 🌹 کانال مهدوی مدافعان ظهور 🌹 https://eitaa.com/joinchat/3280666642C9b9ebd02e0
مدافعان ظهور
نامه‌ها بر نامه‌ها ۱۹ قسمت ۷ فعلاً به همان مقداری که این‌ها انتظارش را دارند پیش بروید، مابقی را اگ
نامه‌ها بر نامه‌ها ۱۹ قسمت ۸ به او بگویند: آقا! یک لقمه روزی شما را ما می‌دهیم؛ بگذار این بچه فردا ابوذر زمان بشود! بگذار ببریم در خدمت فلان استاد، آن آیت‌الله، فلان عارف، فلان عالم، فلان انسان متقی، بگذار ما این را ببریم پیش ایشان، این آدم بشود که فردا ما بتوانیم مثل علامه طباطبایی داشته باشیم! این کار را کردیم؟ یا یک جوانی اگر راه افتاد پانصد نفر آدم آمده‌اند به او آویزان شده‌اند: وایسا، وایسا نباید بروی، منحرف می‌شوی! شده‌ایم یک گیری! این منبرهای ما شده یک منبرهای عجیب و غریبی، گیر افتادیم نمی‌دانیم چه کنیم! دلمان می‌خواهد جوان‌ها متحول بشوند، دلمان می‌خواهد دخترها متحول بشوند، دختر آمد پای کلاس، چادر به سر گذاشت؛بارها عرض کردیم بابا! حجابی که قرآن می‌گوید، چادر است. به چه دلیل؟! به همان آن دو تا آیه‌ی سوره‌ی مبارکه‌ی احزاب و سوره‌ی نور؛ همان آیه. حجاب چادر است؛ چادر یعنی چه؟ یعنی یک تکه، یک تکه پارچه‌ای که از سر زن بپوشاند تا پای او را؛ بجز دو تا نقطه‌ی بدن او، می‌تواند یعنی جایز است که ظاهر باشد نه واجب؛ یکی گردی صورت است، یکی دست‌ها (گفتند) تا مچ. این هم در صورتی است که زن در بین مردهایی که می‌داند که او را نگاه می‌کنند به صورت او و دست او هوس می‌ورزند، عبور نکند. اگر یک زنی می‌خواهد عبور کند بین یک تعداد مردمی که در کوچه نشسته‌اند در کنار یک‌سری جوان‌های توی کوچه که می‌داند کارشان نگاه کردن است و او را نگاه می‌کنند، ولو یک تکه صورت او را حرص می‌برند و لذت می‌برند، این را هم واجب است زن بپوشاند. مگر در رساله‌تان نمی‌گوید، مراجع مگر نگفتند؟! درست؟ ما این حرف‌ها را زدیم؛ همین حرف آقایان مراجع را، همین حرف دم‌دستی اولیه‌ی دین را. دختر طفلی شد چادردار؛ چند ماه تمام پدر و مادر او را در خانه آنقدر کتک زدند تا چادر را به زور از سرش (در بیرون) بگیرند! دختر آمد گفت: والله از طبقه‌ی سوم ساختمانِ پدرم، مرا در راه‌پله همین جور انداختند زدند زدند من معلق معلق تا رفتم آن طبقه همکف! که چه است؟! تا چادر از سرت بگیریم! ما اصلا دودمانمان چادر نداریم آبروی ما را تو بردی! ما شدیم الان این گرفتاری اجتماع، نمی‌دانیم چه کنیم؟! حالا می‌آیند گله می‌کنند چرا خیلی از جوان‌ها دخترها سر خیابان ول می‌گردند؟! چهارتا بیچاره‌ها که هدایت شدند می‌خواهند کار بکنند پس چرا جلویشان را گرفتید؟! در بین همین ها کسانی متحول شدند. یکی از آقایان یک وقتی آمد جلسه‌ای، ماه رمضان جایی منبر می‌رفتیم؛ آمد آنجا. خدا او را متحوّل‌اش کرد، ماها ضبط صوتیم. گوینده، دیگری است. مجتهد فقیه و جامع الشرایط اعلم، یک ضبط صوت خداست، صفا دهنده در حقیقت، دیگری است. گوینده، خداست. متکلم، اوست. ماها در این منبرها و جلسات (و اینها) همه یک وسیله‌ایم‌. در حقیقت او دارد با شما حرف می زند. آمد جلسه و متحوّل شد. جهت ارتقاء کانال نشر با لینک ⬇️ @modafeanzuhur 🌹 کانال مهدوی مدافعان ظهور 🌹 https://eitaa.com/joinchat/3280666642C9b9ebd02e0
مدافعان ظهور
نامه‌ها بر نامه‌ها ۱۹ قسمت ۸ به او بگویند: آقا! یک لقمه روزی شما را ما می‌دهیم؛ بگذار این بچه فردا
وقتی به انسان‌سازی رسیدیم نمی‌دانم چرا کُمِیْتِ اجتماع اینقدر لنگ است؟! چرا باید جوان‌هایی که می‌خواهند راه بیفتند خودشان را بسازند از دست پدر و مادرها این‌جور اسیر؟! چرا یک زنی که بیچاره می‌خواهد خودش را بسازد از دست شوهر اینقدر اسیر؟! همه‌اش به رخ‌اش بکشد؛ شرع مقدس اختیارت را به من داد! خب حالا بیچاره یک بله‌ای گفته، نه اینکه این بله او را مانع از رشد کمالات انسانی کند که؟ بسیار خوب، حالا مرد باید اقتضائات خودش را از ناحیه‌ی زن به‌دست بیاورد، اما نه این که زن بیچاره هشتاد سال نابود بشود در این خانه _از جنبه‌ی انسان شدن_ که فقط مرد هر موقع می‌خواهد شهوت‌رانی کند؛ این که نیست! یا به‌عکس قضیه؛ مردی واقعا می‌خواهد کار بکند، زن بیاید فشار بیاورد: نخیر آقا! این‌ها را، من نمی‌گویم کشمکش؛ کشمکش اصلا خوب نیست، هیچ. قاعده: هر کجا دارد اختلاف خانوادگی پیش می‌آید، می‌بینید طرف‌تان یک طرفی است که حرف را، درست متوجه نمی‌شود، کوتاه بیایید، اختلافات خانوادگی را رها کنید، برای اینکه آن اختلافات جور دیگری به شما ضربه می‌زند. حالا آن راه خودتان را نرفتید، به جایی نرسیدید، باز این اختلاف باعث می‌شود بدتر بشود. مجبور می‌شوید تنزل کنید، خودتان را پایین بکشید، پیرمردی بود، خودش بعدها گفت. دوستانش اوایل به من گفتند. گفتند: فلانی! این آقایی که می‌آید پای منبر تو می‌شناسی‌اش؟ گفتم: نه؛ منبر است دیگر، مسجد است هر که دوست دارد می آید، هرکه نمی‌آید، در می‌رود. گفت: این آقا را ما می‌شناسیم‌اش. ایشان پنجاه، شصت سال شب‌های ماه رمضان تنها جایی که می‌خواستی پیدایش کنی ورزشگاه و محل بازی بود! در کنار چه‌ چه بسر می برد! با چه موادی با چه اشیائی ارتباط داشت! ما الان یکی دو هفته است اصلا ایشان را ندیدیم! هر شب می‌رویم ورزشگاه می‌گوییم چه شد! ایشان که دیگر شاخص، پیر این میدان بود، پیدایش نیست! مریض شده؟ چه شده؟ کم کم دیدیم که آقا در حسینیه‌ی فلان، می‌گویند شب‌ها می‌رود می‌نشیند! باورمان نشد! گفتیم نکند باز اینجا را رها کرده رفته چیزهای دیگری را لوله کرده؛ مشابه همین کارهای قبلی‌اش. آمدیم دیدیم اینجا نشسته! حالا نمازخوان هم شده! حالا دیگر تمام آنها را دست برداشت. تمام آنها را رها کرد و به جدّ هم آمد. تا آن موقعی که ما در آن شهرستان بودیم به جدّ در جلسات! بعد هم شنیدم الحمدلله چه خوب چه خوب دارد پیش می رود! خب یک تحولاتی در اجتماع پیدا بشود بد است؟! واقعا فکری بکنیم برای قضیه‌ی انسان‌سازی. چرا مادر حاضر است که دختر این دانشگاه را برود؟ در درون این همه لابه‌لای گرفتاری های دوستِ دختر و دوستِ پسر! نمی‌گویم دانشگاه نه؛ اتفاقا برعکس است قضیه! من هر دختر و پسری که جوانِ خوب و متدیّنی باشد، می‌گویم بروید دانشگاه؛ که اقلا شماها یک چهارتایی باشید! اگر می توانید آنها را متحول کنید. اگر نمی‌توانید متحول کنید، حداقل یک چهار نفر آدم درست و حسابی هم باشند که حجج الهیه باشند برای دخترها و پسرهای دیگری که می خواهند راه انحراف طی کنند. فردای قیامت آن دختری که در همین دانشگاه خودش را بد ساخته است، او را می‌آورند محاکمه‌اش که می‌کنند می‌گوید: بله جوان بودم، زیبایی داشتم و گول بچه ها را خوردم. خدایا جاهل بودم نمی‌فهمیدم. خدا می‌فرماید: حالا من نمی‌روم فاطمه‌ی زهرا را برایت بیاورم، نمی‌روم خدیجه‌ی کبری را بیاورم، که بگویید آقا این‌ها دختر پیغمبر بودند، دانشگاه ما نبودند که! جهت ارتقاء کانال نشر با لینک ⬇️ @modafeanzuhur 🌹 کانال مهدوی مدافعان ظهور 🌹 https://eitaa.com/joinchat/3280666642C9b9ebd02e0
مدافعان ظهور
نامه‌ها بر نامه‌ها قسمت ۱ بسم‌الله‌الرحمن‌الرحیم الْحَمْدُللّه رَبِّ العالمین, ثُم الصَّلاَةُ وَ ا
نامه‌ها بر نامه‌ها ۲۱ قسمت ۲ یک قبر مطهری، همین کنار خیابان هم هست، جناب ابن فهد حلی بزرگوار؛ مردی عظیم، عظیم! این آقا (ابن فهد حلّی) و جناب سید بن طاووس و جناب مرحوم علامه‌ی سید مهدی بحرالعلوم، این سه تا آقایان را اساتید ما، سینه به سینه از اساتیدشان آقایانشان می‌فرمودند: اينها از کمّلین هستند. این‌ها دیگر از مقام عصمت تنزل کنیم، نوبت این سه تا آقایان است. خیلی عجیب هستند، آدم‌های ورزیده، سنگین. سید مهدی بحرالعلوم، جناب سید بن طاووس و جناب ابن فهد حلی، رحمت الله علیهم اجمعین. آن جناب سید مهدی بحرالعلوم یک رساله‌ای دارند در سیر و سلوک، رساله‌شان خیلی سنگین است که بعضی‌ها این رساله را به قول خودشان تصحیح کردند و چاپ کردند که ای کاش چاپ نمی‌کردند. رساله‌ی جناب سید مهدی بحر العلوم را ضایع کردند؛ بعضی از جاهایش را حذف کردند برداشتند و آقای چاپ کننده، مصحح، لیاقت تصحیح چنین کتابی را نداشت؛ تو چه‌کار داری کتاب مردم را دست می‌زنی؟! اگر کسی چیزی را نوشته، یا چاپ نکن یا اگر می‌خواهی چاپ بکنی همانی را که نوشته چاپ کن. مسئولیتش به پای مؤلفش است، تو چه‌کار داری کتاب مردم را دست می‌زنی؟! چون در آخرین کتاب، یکسری اذکاری، اورادی را مطرح فرموده آن بزرگوار، و این مصحح می‌گوید که ما این‌ها را در روایات اهل بیت نیافتیم! خدا پدرت را بیامرزد! اگر سید مهدی بحرالعلوم بخواهد جلوه بفرماید در اخذ معارف از اهل بیت، من و تو و امثال ماها را با یک آب دهان او (دریا می‌شود) آب ما را می‌برد! چه می‌فرمایی شما؟! حتما باید برویم لای چهار تا کتاب روایی را باز کنیم‌ ببینیم که اهل بیت چه اذکاری را فرموده‌اند؟! جناب سید مهدی بحرالعلوم خودشان شبانه روز خودشان در خدمت اهل بیت مشرف بودند آقا! تو بنده‌ خدا و من باید جان به لب بیاوریم، ببینیم آیا در طول عمرمان لیاقت داریم یک بار مثلا چهره‌ی امام علی را در خواب ببینیم یا نه؟! اما آقای بحرالعلوم، خودشان شبانه روز در خدمت آن بزرگان به سر می‌برند، چه می‌فرمایید شما؟! از این حرف‌های دم دستی که آدم حوصله‌ی شنیدن این حرف‌ها را ندارد! و جناب آسید محمد حسین تهرانی رحمت الله علیه و رفع الله درجاته، این کتاب را تصحیح کرد، چه خوب! و با آن آقا هم دعوا کرد. من قبل از این‌که کتاب تصحیح شده‌ی آقای آسید محمد حسین تهرانی را (گویا تحفة الملوک) رساله‌ی ایشان، مال جناب سید مهدی بحرالعلوم (تحفة الملوک یا لبّ اللباب، رساله‌اش همچین نامی دارد) و جناب آقای آسید محمد حسین تهرانی، خیلی بزرگوار مردی بودند. این‌ها (بندگان خدا) بین ما مقداری در محجوریت افتادند، بگذریم. این کتاب را چاپ کرد، من قبل از این، کتاب را تصحیح شده‌ی آن آقا را دیده بودم. بعدش ناراحت بودیم که چرا کتاب را این‌طور چاپ کردی؟ حرف مردم را چه‌کار داری حذف می‌کنی؟ بعد که تصحیح آقای آسید محمد حسین تهرانی را دیدم، دیدم ایشان هم با او با شدت دعوا کرده و حق هم با ایشان بود.آفرین! غرض؛ آنجا جناب آقای بحرالعلوم در آن کتابشان همین آیه‌ی معروف؛ و لا تحسبنَّ الذین قُتلوا فی سبیل الله امواتا بل احیاء عند ربهم یُرزقون قرآن است، قرآن است؛ آیات معانی دارند الی ماشاءالله! اگر بخواهی سربه‌سر آیات بگذاری، شاید بتوانی از هر آیه‌ای میلیون‌ها معنا در بیاوری! این دیگر بسته به سعه‌ی وجودی تو است که چه مقدار بتوانی با قرآن محشور باشی. آن بزرگوار فرمودند که آن فردِ اتمِِّ مصداق این آیه‌ی کریمه، آن بزگانی، آن اعاظمی آن کسانی هستند که در مقام حضور تام، عند ربهم در مقام عندیت تام به تلقی معارف و حقایق غیبیه‌ی ذات حق‌متعال و اسرار نظام وجود دست پیدا می‌کنند، آنها هستند. که خب حالا بله؛ این‌جا هم یک عزیز بسیجی ما، یک سرباز ما، یک ارتشی ما، یک انتظامی ما، یک مردم محلی ما، این‌ها راه افتادند رفتند در جبهه‌ی جنگ با دشمن و شهید شدند؛ بسیار خوب. این عزیزان هم مصداق این آیه باشند، این‌ها هم خودشان را جانشان را جسم مبارکشان را در راه خدا فدا کردند، ان‌شاءالله در پیشگاه الهی مرزوق به رزق عندیت‌اند به فراخور ظرفیت خودشان. حالا این کجا (یک جوان عزیز اینطوری، این هم یک مرحله‌ی و لا تحسبنَّ الذین قتلوا) و یکی بفرمایید جناب سید بن طاووس کجا! که می‌فرمود (چون معمولا اینها بحث‌های طلبگی هست) به یک اشاره‌ای فقط؛ حضرت حاج آقای دین پرور این‌ها را برای شما باز می‌فرمایند. که می‌گویند در زمان غیبت امام زمان، باب علم و یقین به روی ما (بر یقین رسیدن به احکام و این‌ها) بسته است، و لذا مجبوریم به ظواهر عمل کنیم، ظواهر را حجت می‌دانیم، فرمایشاتی که پیش می‌آید. نامه ها برنامه ها ۲۱ نامه ها برنامه ها ۲۱ جهت ارتقاء کانال نشر با لینک ⬇️ @modafeanzuhur 🌹 کانال مهدوی مدافعان ظهور 🌹 https://eitaa.com/joinchat/3280666642C9b9ebd02e0
مدافعان ظهور
نامه‌ها بر نامه‌ها ۲۱ قسمت ۲ یک قبر مطهری، همین کنار خیابان هم هست، جناب ابن فهد حلی بزرگوار؛ مردی
نامه‌ها بر نامه‌ها ۲۱ قسمت ۳ ناراحت شده، و خودش هم حق دارد، و خودش می‌فرماید که (جناب سید بن طاووس): برای من در هر مسئله‌ی شرعی دچار تردیدی شوم، ازمحضر آقاجان سوال می‌کنم، آقا جوابش را می‌فرماید. باب علم چرا بسته است؟ باب علم چرا بسته باشد؟ خیلی به عمومی حرف زدن است این فرمایش در علم اصول؛ "باب علم بسته است" بله فرمایش خیلی عمومی است و از همان‌جا طلبه‌ی بیچاره خیال می‌کند که بله دیگر؛ امام زمان که غایب است، باب علم هم که بسته است و ما باید به همین ظن‌ها و ظنون و مثلاً حجیت ظواهر، به همین اندازه. و از همان‌جا ذهن طلبه می‌گیرد که؛ دیگر از این به بعد همین است: همین احوی و احوط و احتیاط و همین حرف‌ها! خب بله آنجا هم به آقای طلبه القا بشود که؛ آقاجان! این فرمایشی که جناب شیخ در رسائل فرمود، دیگران فرمودند که باب علم بسته است، انسداد باب علم است، این حرف خیلی دست و پا افتاده و پیش‌پا افتاده است! وگرنه اگر جنابعالی طلبه‌ی درس‌خوان، زحمت کشیده و پاک باشی و دست و زبان تو اعضاء و جوارح تو قلب تو باطن تو ظاهر تو تمام شئون، حواست را جمع بفرمایی، حضور و مراقبتت را تقویت کنی و هیچ دست به خلاف نزنی؛ نخیر آقا باب علم بسته نیست. در گشاده است و صلا در داده و خوان انداخته آقاجان تشریف دارند به محضر مقدسش می‌توانی مشرف شوی و می‌توانی هم از آقا هر چیزی می‌خوای بپرسی. ای کاش این را، همان آن روزها به گوشمان می‌‌خواندند که متأسفانه خوانده نشد! همین یک حرفِ بسیار عمومیِ دم دستی که؛ چون آقا غایب است باب علم بسته است. چرا باب علم بسته است؟ مگر آقاجان چی شده؟ اصلا نه حالا آقا که با بدن عنصری زنده‌اند در نشئه‌ی طبیعت، آن یازده تا امام آن سیزده تا معصوم دیگر از پیغمبر و امام حسن عسکری علیهم السلام، مگر اینها چی شدند؟ یک جسم طبیعی مبارک از دستشان گرفته شد، خودشان که هستند، جانشان حقیقت‌شان روح مطهرشان. به محضر هر امامی که می‌خواهیم لیاقت پیدا کنیم می‌توانیم مشرف بشویم حرفمان را بپرسیم؛ از امام صادق حرفش را بپرسد از امام باقر حرفش را بپرسد. مگر چه می‌شود آقا؟ غرض؛ اگر از همان اوایل طلبگی‌مان همان ابتدا، بسم‌الله‌الرّحمن‌‌الرّحیم آقای طلبه! از همین‌جا حواست را جمع کن! می‌دانی مقصدت کجاست؟ مقصد تو؛ بسم الله الرّحمن‌‌الرّحیم را گفتی، محض رضای خدا از همه‌ی امور، خودت را منسلخ بکن و تصمیم بگیر، تصمیم، تصمیم محکم، قوی که بتوانی به محضر مقدس حضرت بقیةالله (عجّ الله تعالی فرجه الشریف) تشرُف حاصل بفرمایی و از منبع فیض الهی حضرتش خیر بگیری و خیرها بگیری. الآن بدان هدفت آنجا هست، می‌خواهی تقرب به انسان کامل پیدا بفرمایی. غرض؛ حضور، مراقبت. چرا مثل امام حسن مجتبی اینجور حلیم می‌شود، حلم، حلم! چرا مثل آقا جان اینجور کریم می‌شود، کرامت او! چند بار زندگی شریفشان را پر در آمد هم بود آقاجان، در آمد هم داشت، کار می‌کردند، کار می‌کردند،چه کاری؟ یک روزی در باغ، آفتاب هوای داغ، گرمای سخت مشغول بیل زدن، آن هم گرمای سخت مدینه، حجاز، تابستان داغ (مثلا بفرمایید مرداد ماه) داشت بیل می‌زد همین‌جور عرق از سر و روی او به شدت می‌ریخت. بنده خدایی آمد از کنار باغ عبور کند، دید که یک آقایی دارد در باغ کار می‌کند. بعد اذان شد و بلند شد نمازش را خواند. بعد یک بسته‌ای را باز کرد، یک کمی نان خشک، سفت. نان خشک را تو آب می‌زد و می‌گیرد می‌خورد. جهت ارتقاء کانال نشر با لینک ⬇️ @modafeanzuhur 🌹 کانال مهدوی مدافعان ظهور 🌹 https://eitaa.com/joinchat/3280666642C9b9ebd02e0
مدافعان ظهور
نامه‌ها بر نامه‌ها ۲۱ قسمت ۳ ناراحت شده، و خودش هم حق دارد، و خودش می‌فرماید که (جناب سید بن طاووس)
نامه‌ها بر نامه‌ها ۲۱ قسمت ۴ بنده‌ی خدا دلش سوخته (مثلاً پیش خودش): بیچاره چقدر این آقا ضعیف است مالی‌اش چقدر ضعیف است! اینجور دارد کار می‌کند عرق می‌ریزد، باید نان خشک بزند (موقع ظهر کذایی، آفتاب حجاز) توی آب. آن نان خشک به آن سفتی توی آب زدن مگر چقدر مثلا نرم می‌شود! بنده‌ی خدا! آن آقا که این‌ها را مشاهده کرد، راهی مدینه شد چیزی به آقا نفرمود، راهی مدینه شد و بعد شنیده بود که در مدینه حسن بن علی( علیه الصلوه والسلام ) ایشان یک مهمانخانه‌ای دارد و شبانه روز مردم آنجا غذا می‌خورند. ایشان مشرف شد به آنجا و بعد غذا خورد و مقداری غذا برداشت که بریزد توی ظرفی جایی، چیزی (به‌ دلش) ببرد بدهد برای آن بنده خدایی که آنجور داشت نان خشک می‌خورد. آن خادمین؛ آن کسانی که خدمتگزار بودند به او گفتند اینجا برنامه بر این نیست که کسی غذا ببرد لطف بفرمایید فقط غذا سیر بشوید هرچه میل دارید. شما برای چه می‌خواهید؟ به کجا می‌خواهید ببرید؟ برگشت گفت: آقا، واقعیت امر این است که در راهی که می‌آمدم، در باغ آنجا یک همچین واقعه‌ای دیدم می‌خواهم که مقداری غذا برای آن آقا ببرم. آن خدمتگزار به ایشان فرمود: آقا جان! تمام آنچه که الان می‌بینید مال همان آقاست. گفت: یعنی خود آقا حسن بن علی بود؟ گفت: بله خودشان هستند. چه می‌شود که اینطور می‌شوند؟ حضور، حضور، حضور مراقبت. بله؛ و آنچنان در پیشگاه الهی در مقام عندیت قرار می‌گیرند که اصلاً به طور کلی این معادلات ظاهری ما پیش آنها محو می‌شود. معادلات محو می‌شود. گرچه همین امروز (اگر هر روز یک جز قرآن تلاوت می‌فرمایید) همین امروز سوره‌ی مبارکه اَسراء (کجا) سوره‌ی اَسراء یا نه سوره‌ی دیگر (الان یادم نیست) آنجا دارد (پریروز هم به عرضتان رساندم) فرمودند که جوری زندگی کنید که درآمدهایتان یک جوری نباشد که؛ وَ لا تَبسُطها کل البسط دستتان را به طور کلی باز نکنید که هرچه دارید برای دیگران ریخته شود بعد خودتان گرفتار بشوید؛ ملول. خودتان ملال پیدا کنید در زحمت بیفتید، اینطور نباشد و یک جوری هم نباشید که دست بسته باشید هرچه درآمد مالی دارید همه را بریزید در کف دستتان و این را بگیرید به طرف خودتان و این را به هیچ‌کس باز نکنید بدهید؛ مثل یک آدم دست شکسته‌ای که دستش به گردن آویزان است، اینطوری هم نباشید که هیچی ندهید آنجوری هم نباشید که دستتان باز کنید که کل البسط مثل اینکه آدم یک کف بگیرد و دستش را کل البسط به طور کلی باز کند، خوب معلوم است یک قطره‌ای آب نمی‌ماند همه می‌ریزد، کل ‌البسط؛ همچو باز نکنید طوری که هیچی برایتان باقی نماند و بعد خودتان ملول بشوید (ملال) بعد به گرفتاری بیفتید، اینجور. آقا این‌ها درست است این‌ها دستوراتی است که برای ما آحاد رعیت است، برای من و شماست، برای من و شماست. آقا جان امیرالمومنین را ملاحظه می‌فرمایید که چجور زندگی می‌فرمودند؛ آن مقام امامت است امام بودن یک همچون گرفتاری‌های سختی دارد. امام، آقا امام اجتماع شدن خیلی مشکل است (جان )حالا آنچنان باید امام خودش را با ضعیف‌ترین افراد اجتماع وفق بدهد با ضعیف‌ترین؛ که اگر امشب می‌خواهد بخوابد اگر در زیر مجموعه‌ی قلمرو امامت او یک خانوار، یک فرد، غذا ندارد بخورد ایشان امشب غذا نخورد. امام اینجور مشکلات دارد( جان) از بس که امامت سخت است گفتند مؤمنین (مؤمنین به آن معنای خاص) مؤمنین از پیشگاه خدا استدعا می‌کنند: و اجعلنا للمتقین اماما آنها آن بالا بالاها که بارالها ما را برای متقین امام قرار بده. جهت ارتقاء کانال نشر با لینک ⬇️ @modafeanzuhur 🌹 کانال مهدوی مدافعان ظهور 🌹 https://eitaa.com/joinchat/3280666642C9b9ebd02e0
مدافعان ظهور
نامه‌ها بر نامه‌ها ۲۱ قسمت ۴ بنده‌ی خدا دلش سوخته (مثلاً پیش خودش): بیچاره چقدر این آقا ضعیف است
نامه‌ها بر نامه‌ها ۲۱ قسمت ۵ برای متقین! متقین چه کسانی هستند؟ متقین، حالا اینها کسانی هستند که، می‌بینید مثل حاتم طایی بخشنده هستند، مثل جناب حضرت خديجه بخشنده، مثل دیگران، تازه اینها متقی می‌شوند. آنها باید آنقدر قوی عمل کنند که امام اینها بشوند باز! این دال بر عظمت امام است. خدایا من را برای این مردم دست و پا شکسته‌ی سر خیابان امام قرار بده، آنها این‌قدر امام به آن سنگینی نمی‌خواهند! اینها همین امام جماعت سر محله‌شان برایشان امام کافی‌شان است، مگر اینها (طفلی) چقدر امام می‌خواهند؟ آنها یک ظرفیتی آن‌قدر قوی ندارند. اما متقیان با تقواها؛ آنهایی که تقواشان را بگذارید در یک کفه‌ی ترازو، عالم را بگذارید کفه‌ی دیگر ترازو تقواشان اینها را می‌کشد، باز سنگین می‌شود! امام کسی است برای اینها امام می‌شود باز، خیلی قدرت است که آدم بتواند برای متقین امام بشود. و اجعلنا للمتقين اماما حالا که به امامت هم رسیدند نه تنها متقین اهل تقوای عالمان به سرّالقدر نظام هستی، هر چه از جنبه‌ی علمی بخواهند از محضر این امام می‌توانند بهره بگیرند، این امام امامی است که در آن حدّ اعلا خودش را از جنبه‌ی غذای ظاهری، لباس ظاهری، اینها به اندازه‌ای پایین می‌آورد که در ردیف ضعیف‌ترین افراد اجتماع باشد، که دل مردم به او خوش باشد. این حضور است که اینطور می‌کند! حضور، حضور! آن همه اموال ندارد؟ حضور آقاجان از بس که شدید است، هر کسی به وفق حضورش می‌تواند موحد باشد. از بس که آقا شدت حضور دارد، نمی‌تواند به غیر از نان خشک بخورد، نمی‌تواند! و حضورشان و حضورشان! یک بنده خدایی برای منزل آقاجان امیرالمؤمنین عسل آورد، عسل آورد، بو می‌دهد! عسل نبود، سم بود، به ظاهر عسل است! سم است، بو می‌دهد، بو می‌دهد! آقا تشریف آوردند منزل، بعد فرمودند: به آقا عرض کرد که آقاجان! فلانی برای‌ ما عسل آورده، آقا فرمود: کسی الان خورده؟ گفتند بله آقاجان، زینب جان یک کمی، یک قاشقی چیزی. فرمود: دختر، دختر جان بیا، بیا! زود، زود، زود! فرمود: انگشت بگذار به حلقت! زود، زود، زود، معطل نکن! انگشت بگذار به حلقت، این مقداری که خوردی را استفراغ‌اش کن، بیرون بریز! گفت: چرا؟ فرمود که این عسل بو می‌دهد، این تو را از ولایت دور می‌کند. و زينب جان همین کار را کرد. اگر این‌طوری بخواهند غذا بخورند که دیگر زينب نمی‌شود که! فاطمه‌ی صغری نمی‌شود که! تنزل فاطمه‌ی کبری است. عصمت الله اعظم الهي، عصمت الله الكبري، حجةالله علي لحجج فاطمه‌ی زهرا بیاید تنزل کند می‌شود زینب کبری! نخیر؛ حضور به ما اجازه نمی‌دهد یک لقمه، یک لقمه، اصلا هیچ، هیچ! اینها، این‌هاست که زینب را کربلا آن‌جور مقاوم کرده. می‌تواند این سفر به این عظمت را و می‌تواند دردهای فراغ پیغمبر را ببیند، دردهای فراغ پدرش علی را مشاهده کند. دردهای جدایی مادرش زهرا را هم تحمل کند. درد جدایی برادرش صاحب امروز امام مجتبی را هم ببیند و درد فراغ برادرش در کربلا و اصحاب و یاران و اسارت در طی دو سه هزار فرسخ راه را هم ببیند، و باز بتواند وقتی برگشت به مدینه رسوا کند یزید و یزیدیان را! هان! اگر مثل او، آن روز آن یک قاشق عسل را خورده، اگر آن‌جوری می‌خواست غذا بخورد که زینب نمی‌شد که! حال از او گرفته می‌شود، حضور می‌رود، مراقبت می‌رود. در چه حضور سنگینی هستند! این روایاتی که از اهل بیت می‌شنویم اینها این‌جور عبادت می‌کردند، آن‌جور سجده می‌رفتند و به ذهنمان استیحاش داریم: مگر می‌شود آدم این‌جور سجده کند! که به اندازه‌ای که پینه می‌بندد روی پیشانی امام مجتبی، چندین بار پینه‌ها را گوشت‌های زائد را قیچی کرده و ریخته و، و آن‌جور کار کردن و آن مهمانخانه و آن‌جور دیگران کمک کردن اما خودش در وسط گرمای داغ حجاز بیاید نان خشک بزند تو آب و یک کمی تر کند آن را بخورد. این به حضور است، حضور. هر چه هر که اهل حضور است، جهت ارتقاء کانال نشر با لینک ⬇️ @modafeanzuhur 🌹 کانال مهدوی مدافعان ظهور 🌹 https://eitaa.com/joinchat/3280666642C9b9ebd02e0
مدافعان ظهور
نامه‌ها بر نامه‌ها ۲۱ قسمت ۵ برای متقین! متقین چه کسانی هستند؟ متقین، حالا اینها کسانی هس
نامه ‌ها بر نامه‌ها ۲۱ قسمت ۶ آن انگشتر سلیمانی پیروزی بر کائنات در دست اوست. حلیم است، حلیم است، به به به به! حلیم؛ آن شدت حضور افتقار شخص است به حق متعال، شخصی که حلیم است. شخصی که حلیم هست حلم دارد، از بس که در مقام حضور، شدیداً خودش را عین‌الربط به حق متعال و فقیر تام الهی می‌بیند؛ این است که پشتش می‌گویند [حرف می‌زنند] کأنه نشنیده، ضربه‌اش می‌زنند اصلاً نشنیده، اینجا کنار خانه‌اش پدر خانمش می‌آید و با خانمش می‌روند اتاق آنطرفی، اینجا، اینجا دارند نقشه‌ی قتل او را می‌کشند گویا اصلاً نمی‌بیند! از شدت حلم، از بس که فقر الی‌الله دارد، هر دم به دم غرق در این است؛ یا ایها الناس أنتم الفقراءُ الی الله والله هو الغنی الحمید طوری که اصلاً در زندگی خودم در رابطه با شئون خودم اصلا و ابدا هیچ نمی‌دانم هرچه آقاجان فرمود بکُن می‌کنم، نفرمود نمی‌کنم، اگر بَنا است به من بفرماید این را بدان می‌دانم، اگر بنا هست ندانم نمی‌دانم، هیچ کار ندارم. آن شدت افتقار و فقر و تدلّی ذاتی یک عبد به حق متعال، طوری که فقط و فقط دارد خدا را مشاهده می‌کند و چیزی غیر از او نمی‌بیند، این می‌شود مقام حلم او، مقام حلم او. و لذا دیشب به عزیزان عرض می‌کردم؛ محدث قمی دارد، نگاه می‌فرمایید کتاب‌های تاریخی را: آقا جان امام مجتبی وقتی که به شهادت رسیدند و خواستند جسم مطهرشان را ببرند برای بقعه‌ی منوره‌ی پیغمبر اکرم دفن بفرمایند؛ آن مروان بن حکم، آن جُرثومه، جرثومه! الله اکبر آقا؛ مادر چه می‌کند؟ پدر چه می‌کند؟ و فرزند چه کثیف می‌شود! این جرثومه‌ی فساد، این پسر حَکم؛ حَکم چلپاسه، که ادای پیغمبر را در می‌آورد برای پیغمبر شکلک درست می‌کرد؛ پدر مروان، مروان، که پیغمبر او را نفرین کرد به صورت چلپاسه و بعد همان جور چلپاسه بود تا مُرد، به درک واصل شد. بله پسر پسر کثیف، که از ارکان خباثت به پیغمبر و آل پیغمبر است، نسبت به رسول و آل او، امیرالمؤمنین را، شرکت داشت مروان به یک نحوی در کشتن آقا، در خون به دلی آقا، در مورد امام حسن، در مورد امام حسین، در مورد امام زین العابدین، و چهار تا فرزند جرثومه‌ی فساد تربیت کرد که باز آن چهار تا فرزند هر کدامشان تقریبا یک امام را شهید کردند، این پدر و پسر، این پدر و پسران در شهادت حدود شش، هفت تا امام ما شریک هستند! الله اکبر اینها کی اند؟ الله الله! زود رفته آن خانم بدبختِ بیچاره را سوار شتر کرده و آورده، آورده دم در مسجدالنبی تا جنازه‌ی آقاجان را داشتند می‌آوردند، دستور داد تیراندازها بستند به تیر، به نقلی تیرها به تابوت اصابت کرده، به نقلی می‌گویند از تابوت هم عبور کرده بدن مبارک آقاجان را هم گرفته به طوری که مجبور شدند (کفن مبارک خون آلود شده) مجدداً ببرند کفن را عوض کنند برگردانند. بعد دیدند چون از آن‌طرف هم آقاجان به ابی‌عبدالله فرمود که برادر جان طوری باشد که پای جنازه‌ی من به اندازه‌ی یک مِحجم خون ریخته نشود. محجم آن شاخ گوسفند بز این‌هایی که می‌گیرند برای حجامت، و از پشت شخص خون می‌کشد مثلا یک کمی خون می‌رود داخلش، این را می‌گویند به اندازه‌ی خون محجم، حجامت. آقا فرمود که؛ برادر جان راضی نیستم پای جنازه‌ی من به اندازه‌ی یک مِحجَم خون ریخته بشود، نخیر نباشد. چشم آقا جان، چشم. ابوالفضل جان زیر تابوت است، ابی عبدالله زیر تابوت است، حضرت قاسم زیر تابوت است و خیلی هم مظلومانه، همین چند نفر زیر تابوت‌اند. و آقا جان به خواهرانش عزیزان این‌ها فرمود: شما دیگر در منزل بنشینید. برای تشییع نیایید؛ چون معلوم نیست امروز چه پیش بیاید شما نیایید! و همین شد. حالا غرضم اینجاست؛ بعد که دیگر نگذاشت این جرثومه‌ی فساد کثیف که نگذاشت بدن مبارک آقاجان را در آنجا دفن کنند و خلاصه راهی بقیع کردند، خلاصه آن‌طرفی فرستادند. بعد دیدند که مروان بن حکم از اینجا آمد جزو تشییع کننده‌ها قرار گرفت. آمده زیر تابوت امام حسن را گرفته: لا اله الاالله، لا اله الا الله، الله اکبر،الله اکبر. جهت ارتقاء کانال نشر با لینک ⬇️ @modafeanzuhur 🌹 کانال مهدوی مدافعان ظهور 🌹 https://eitaa.com/joinchat/3280666642C9b9ebd02e0
مدافعان ظهور
نامه ‌ها بر نامه‌ها ۲۱ قسمت ۶ آن انگشتر سلیمانی پیروزی بر کائنات در دست اوست. حلیم است، حلیم است،
نامه‌ها بر نامه‌ها ۲۱ قسمت ۷ همین جرثومه‌ی فساد، همین کثافت که الان تابوت را به تیر بسته بود، همین که نگذاشت، خودش آمد زیر جنازه و اینها! دیگر حجة الله است، انسان کامل است، سید الشهدا امام حسین تاب نياورده، تاب نياورد حق داشت، (حرف زده بشود روایت بشود امروز ما بخوانیم، آینده‌ها بخوانند) به ایشان گفت که؛ مروان! تو با این همه خیانت به ما و برادر من الان باز آمدی جزو تشیع کننده‌ها قرار گرفتی؟! (به تعبیر بنده) عجب آدم پررویی هستی! گفت که می‌دانی این همه که ما با برادرت کردیم برای چه بود؟ گفت: از حلمش است، از بس که حلم داشت! بله اینطور. پدرخانم او کثیف بدبخت دنیا پرست، اشعث بن قیس؛ کسی که از امیرالمؤمنین در جنگ‌ها برید و یواش یواش رفت بعد از قضیه‌ی نهروان رفت با آن‌ها همدست شد. رفت با ابن ملجم، با قطام و نقشه‌ی قتل امام امیرالمؤمنین را کشید، همین جرثومه‌ی فساد کثیف، پدر جعده این هم چه بدبختی است! اشعث بن قیس آنطور، الله الله! روزی بود، روزی اشعث بن قیس هم‌سنگر مالک اشتر در پای رکاب علی بود، در صفین از فرماندهان لشکر علی بود (اشعث بن قیس) طایفه‌دار هم بود و با عمروعاص و معاویه پشت پرده با همدیگر رابطه داشتند (پشت پرده) و خلاصه قضایایی پیش آورد. دخترش جعده می‌رود خانه‌ی امام حسن، خب اشعث اوایل خیلی معروف بود، خیلی در صحابه‌ی علی، در شمشیر زدن و اینها معروف بود. حلم است آقا جان دیگر! هست. بله؛ قربان آقایان خودمان برویم، چه بزرگوار! به تعبیر خودمانی گاهی محضرشان عرض می‌کنم: آقاجان شما پر زیاد خوب شُدید! حالا خوبی خوب است، اما این اندازه هم خوب شُدید، پر زیاد خوب شُدید! این زن بیچاره (جعده) آمد منزل آقا. آن‌ها نقشه کشیدند از کوفه (اشعث مال کوفه است دیگر) از کوفه راه افتاد آمد مدینه. آمد مدینه خانه‌ی دامادش امام مجتبی و آنجا نقشه‌ی قتل آقا را می‌کشید. چندین بار سم دادند آقا را، چندین بار مسموم کردند، آن باری که مسموم کردند خیلی سخت بود که دیگر کار آقا از جنبه‌ی طبیعی به اتمام رسید. حلم این حلم از شدت حضور است، شدت حضور. به این‌ها اینقدر فحش، ناسزا! حضرت استادمان تعبیری که می‌فرمود، می‌فرمود: آقا این امام حسن را که می‌گوییم مظلوم بود، مظلوم! گرچه الان ما کریم اهل بیت خیلی بین ما مرسوم شده، خیلی خوب حق است. برای همین هفته‌ی ایتام و این‌ها آقایان نامگذاری کردند بسیار خوب، کار خوبی است، حلیم بسیار خوب. اما مظلوم، مظلوم، چطور مظلوم؟ مظلومی که گویا اینجوری: مثل یک آدم زنده‌ای را بگیرید در هاون بگذارید و با کوبنده اینقدر او را بکوبید بکوبید بکوبید تا له‌اش کنید. امام حسن را اینجوری له‌اش کردند! اینجوری اینطوری! بالاخره امام حسین یک جنگی کرد آقا. مرد و مردانه گفت اینجا میدان و باذن الله. بزن، شما هم بزنید، من هم می‌زنم. جنگ است دیگر و در آخر جمع شدند آقا را شهید کردند. اما این آقا از طرف خدای متعال الان الان فقط آقا سکوت! سکوت جان آدم را به لب می‌آورد آقا! سکوت! می‌دانی پشت پرده دارند جنایت می‌کنند، دارند نقشه می‌کشند، سکوت! حرفش را نزن! چشم؛ ارباب می‌گوید باید ساکت باشی دیگر. چه بگویم! ارباب است دیگر، آقا جان است دیگر، چشم. هیچ حرف نزد، اصلا، سکوت سکوت! امام حسن علیه الصلاة والسلام در اواخر عمرشان بعد از اینکه با معاویه به تعبیری می‌گوییم صلح کرده قراردادی نوشت در ۱۰ تا بند، که این قرارداد امام مجتبی معاویه را به بند گرفت خلاصه. و خود معاویه هم دید تا حسن بن علی هست موفق نمی‌شود، حالا با اینکه آقا جان سکوت کرده، گفت: (آن شعر شاعر یکدفعه از ذهنم رفته) جهت ارتقاء کانال نشر با لینک ⬇️ @modafeanzuhur 🌹 کانال مهدوی مدافعان ظهور 🌹 https://eitaa.com/joinchat/3280666642C9b9ebd02e0
مدافعان ظهور
نامه‌ها بر نامه‌ها ۲۱ قسمت ۷ همین جرثومه‌ی فساد، همین کثافت که الان تابوت را به تیر بسته بود، همین
نامه‌ها بر نامه‌ها ۲۱ قسمت ۸ به خاموشی ببستم من دهان هرزه‌گویان را دو لب برهم نهادم کار شمشیر دو دم کردم آقاجانِ من به من فرمود: ساکت باش! همین سکوت من، پدر معاویه را در آورده! نگاه کنید تاریخ را؛ به دور و اطرافیانش گفت: تا این فرد را از سر راه برنداریم نمی‌شود. به ظاهر حکومت را گرفتیم؛ شام دست من است، کوفه را هم گرفتم، همه‌جا حکومت من است. مدینه و مکه و یمن و ایران و فارس و همه‌جا به ظاهر به دست من افتاده، خلیفه‌ی مسلمین منم، اما نخیر؛ این حسن بن علی نمی‌گذارد؛ همین که سکوت کرده و هیچ حرفی نمی‌زند! هیچ حرفی آقا نزد! تا آن روز که آمده بود میدان جنگ، شیرمردانه آمد میدان جنگ. و خدا رحمت کند قیس بن سعد را آن هم خیلی عجیب، قیس پسر سعد ابی وقاص نه؛ سعد بن عباده. چون پیغمبر چند‌تا از صحابه‌ی ایشان به‌ نام سعد بودند؛ یکی سعد ابی وقاص بود که پسرش عمر سعد بود و آن جرثومه‌ی کربلا. و سعد ابی وقاص تقریبا زمان خلیفه‌ی سوم خودش را کنار کشید و از امام علی جدا شد و دیگر جدا شد که شد. بگو از اول هم با علی نبود، هان! بگو از اول هم با علی نبود جانم! درست است پیش جناب رسول الله شمشیر زد؛ درست است پیغمبر در یک روایتی فرمود: ده نفر هستند که حتما بهشتی‌اند؛ یکی از آنها همین سعد ابی وقاص پدر عمر سعد است. که در جنگ جمل آقا جان قبل از اینکه جنگ را شروع کنند فرمودند: باید حرف روشن شود، حرف معلوم شود چه است. حالا می‌خواهید بجنگید باشد، آقا آمدند بین دو تا لشکر؛ با اینکه لشکر دو طرف آماده‌ی برای جنگ بودند، آقا صدا زد فرمود: طلحه را بگویید بیاید ببینم! بیاید با همدیگر صحبتی بکنیم، صحبت هم علنی باشد دیگران هم بشنوند. طلحه و زبیر را آقا خواستند. طلحه را آوردند؛ بعد آقاجان فرمود که؛ طلحه چرا به جنگ ما آمدی! حرف‌هایی رد و بدل شد. زبیر آمد؛ بین آقا و زبیر حرفهایی رد و بدل شد. زبیر خبیث بود، اما به خباثت طلحه نبود. و لذا زبیر با همه‌ی جنایاتی که قبل ازاین کرده، با طلحه و با آنها آمدند دو هزار شیعه‌ی علی را در بصره کشتند و شهید کردند و خیلی جنایت کردند، که تا جنگ جمل پیش آمده، بعد جرقه خورد و از میدان به‌در رفت که بعدها آمد در بین راه توسط دیگران کشته شد. طلحه گفت که؛ علی! تو چرا با من می‌جنگی که مرا پیغمبر جزو آنهایی قرار داد؛ گفت که "بهشت بر این‌ها واجب است، بهشت می‌روند." بعد آقا فرمود: نام ببر ببینم! نام برد، گفت: اولی، دومی، سومی، فلانی، سعد بن عباده، سعد ابی وقاص، زبیر، چه، طلحه (من). نه تا را نام برده. نه تا را. آقاجان فرمود که؛ آنکه فرمودی جناب رسول الله فرمودند ده نفر، دهمی‌اش چه‌کسی است پس؟! گفت: حالا دهمی اینها دیگر. من الان که هستم، اسم من اینها. آقا فرمود: دهمی‌اش منم دیگر‌؛ چون علی را هم گفته. همانی که آقا به تو گفته این ده‌تا می‌روند برای بهشت، الان به شما دارم می‌گویم: آن سه‌تای اولیِ شما و آن یکیِ تو، آن تو و اینها همه‌تان از دم جهنمی هستید! از دم جهنمی هستید! سعد بن عباده، آن هم کارش را خراب کرد، سعد بن عباده، رئیس انصار و تمام مردم مدینه بود. وقتی پیغمبر با تمام مهاجرین از مکه آمدند مدینه، سعد بن عباده گفت: معطل نباشید! همه از دم برویم با پیغمبر بیعت کنیم! آمدند بیعت کردند؛ بعد آمد گفت: جناب رسول الله! چون شما و تمام این مردمی که با شما آمده‌اند مهاجرین هستید، در مدینه نه خانه دارید، نه زندگی دارید، نه مزرعه دارید، نه کار دارید، آمد به مردم (که اینها شدند بعدها انصار رسول الله، اینها شدند انصاریون) آمد به رسول الله عرض کرد: آقا‌جان! تمام مردم مدینه، اینهایی که با شما بیعت کردند، ایمان آوردند، ما همه زندگیمان را نصف نصف. هر‌کدام دست یکی از مهاجرین را می‌گیرند می‌برند خانه‌شان. نصف خانه‌شان مال خودش، نصفش مال این مهاجر. زمین‌هایی که داریم نصف مال ما، نصف مال مهاجرین، اینطور خدمت کرد! جهت ارتقاء کانال نشر با لینک ⬇️ @modafeanzuhur 🌹 کانال مهدوی مدافعان ظهور 🌹 https://eitaa.com/joinchat/3280666642C9b9ebd02e0