eitaa logo
مدافعان ظهور
384 دنبال‌کننده
12.3هزار عکس
6هزار ویدیو
82 فایل
ارتباط با خادم کانال @alishh.. با به اشتراک گذاشتن لینک کانال مدافعان ظهور،در ثواب راه اندازی آن و نشر مطالب شریک باشید ★ به بهانه یه لبخند مهدی فاطمه★ لینک کانال در پیام رسان ایتا👇 @modafeanzuhur ویا https://eitaa.com/joinchat/3280666642C9b9ebd02e0
مشاهده در ایتا
دانلود
اگر اونها کار رسانه ای میکنند شما هم کار رسانه ای بکنید شک نکنید اگر مقاومت کنید پیروز خواهیم شد و بساط بی حجابی جمع میشه دیگه یک عده با وقاحت تمام دارن تو خیابون راه میرن ، کاملا لختن با اینها اگه برخورد نشه فردا آمار تجاوز تو کشور زیاد میشه ،آمار جرم و جنایت بالا میره
اگر بساط اینها از کف جامعه جمع نشه جامعه رو به لجن میکشن
مردم هوشیار شدن دیگه بخاطر حجاب کف خیابون نمیان فقط باید مراقب کار رسانه ای دشمن باشیم که به بهانه گشت ارشاد گسل های اقتصادی رو فعال نکنه برای آشوب های خیابونی دولت موظفه وضع اقتصادی رو ساماندهی کنه وگرنه به بهانه حجاب از همین سوراخ گزیده خواهیم شد
اگر هر کدوم از ما یک عکس نوشت یک کلیپ یک متن در حمایت از این طرح تولید کنیم فضای مجازی پر میشه از این حمایت ها اگر اونها دو تا رفتار بد گشت ارشاد رو وایرال میکنند ما هم هزار تا رفتار خوبشون رو وایرال کنیم خدا کنه این ویروس خود تخریبی جبهه انقلابی زودتر از بین بره تا کمتر خودمون ، خودمون رو تخریب کنیم به اسم جذب حداکثری دارن فضا رو برای کار رسانه ای دشمن آماده میکنند نگذارید این اتفاق بیفته
والسلام علیکم و رحمة الله و برکاته
بسم‌الله الرحمن الرحیم
سلام به همگی
نکته روز: خواهرا و داداشای عزیز و متاهلم خوب گوش کنند کاش یه روزی بفهمیم که همه دلخوشی خانمها به همسرشونه و همه دلخوشی مردها به خانمشون تا میتونید بهم ابراز محبت کنید چون این زندگی رو شیرین تر میکنه اگه هوای همدیگه رو داشته باشید هم خدا هواتونو داره هم خودتون کیف میکنید والله اینجوری ٩٠ درصد خیانتها اتفاق نمیفته آقایون تا قبل از بدست آوردن همسرشون هر کاری میکردن تا دل خانومشون رو بدست بیارن ولی بعد از ازدواج انگار یادشون میره میدونم مشکل اقتصادی هست و داره فشار میاره خانمها هپای شوهرتون رو داشته باشید و بهش ابراز محبت کنید بگذارید مرد همه زورش رو برنه تا شما رو خوشبخت کنه والله دعوا و تندی کردن فقط دوری میاره به همدیگه توجه کنید اونوقت ببینید مشکلات اقتصادیتون چطور حل میشه اینو با تجربه میگم آی خانم آی آقا همه دلخوشی خانمت باش کمبودهای اخلاقی و اقتصادی رو چشم پوشی کن ببین چی میبینی تو زندگی دنبال بهانه نباشید برای خوشحال کردن همدیگه ، کارتون همین باشه که دل همدیکه رو بدست بیارید به جای غر زدن به سر همدیگه ، ابراز محبت کنید خواهرم هیچ موجودی با غر زدن بهت جذب نمیشه این مهربانی و محبت توست که همسرت رو جذبت میکنه به جرأت میگم وقتی به مردت محبت کنی قطعا از خداشه زودتر بیاد خونه تا دوباره شما رو ببینه آی آقا دلخوشی همسرتون فقط به شماست نامردیه دلشو بشکنی رفقا تا میتونید حواستون به دل همدیگه باشه
فضائل علوی: ابن ابی الحدید از ان عباس نقل می کند: روز دومی که مردم با امام علی ع بیعت کرده بودند به مسجد آمد و فرمود: « به خدا سوگند ! آنچه از عطایای عثمان و آنچه از بیت المال مسلمین به این و آن بخشیده به صاحبش (بیت المال) بر می گردانم اگرچه با اموال کابین و مهریه زنان و یا با آن کنیزان خریده باشند زیرا عدالت گشایش می آورد و کسی که عدالت بر وی گران آید تحمل ظلم و ستم بر او گرنبار تر خواهد بود.»[1] این سخنان تند ولی صریح و آشکارا درباره بازگرداندن اموال کسانی بود که عثمان به جمعی از بستگان و اصحابش بدون اینکه خدمتی به اسلام و مسلمین کرده باشند بخشیده بود. ابن ابی الحدید می گوید: « امام پس از تصدی خلافت بلافاصله دستور داد تمام سلاحهایی که در خانه عثمان بود و بر ضد مسلمانان به کار رفته بود و شترهایی زکات و تمام اموالی که او و اصحابش از بیت المال تصرف کرده بودند در هر کجا که باشد بگیرند و به بیت المال برگردانند. وقتی این خبر در «ایله» یکی از مناطق شام به عمروبن عاص رسید نامه ای به معاویه نوشت و یادآور شد که هر فکری داری بکن، زیرا فرزند ابوطالب تمام ثروتی را که در این مدت تهیه کرده ای از تو خواهد گرفت همانطوری که از عصا پوستش کنده می شد[2] آری علی (ع) از همان روزی که به مقام حکومت رسید عملا دست به کار شد و عدالت اجتماعی را به اجر در اورد علی کشته عدالت خویش شد منابع : شرح ابن ابی الحدید، ج1، ص269 و نهج البلاغه خطبه ١۵
نکته مهدوی: قدیمها وقتی یه نهالی کاشته میشد از ترس اینکه باد و باران به نهال آسیب برسونه و اونو خم کنه یه چوب دوشاخه رو بهش متصل میکردن تا مواظبش باشه تا قدش خم نشه رفیق امام زمان عج حکم اون دوشاخه رو داره و نمیگذاره مسیرت منحرف بشه نمیگذاره کم بیاری نمیگذاره شرمنده عیالت بشی کافیه ازش بخواهی که حواسش بهت باشه اگه دنبال زندگی آروم و با نشاط هستی ، زندگیتو به امام زمان عج بسپار اونوقت معجزه رو به چشم خواهی دید اکه دوست داری توام به جمع ٩۵٣٨ نفری باشگاه امام زمانی ها بپیوندی و برای اومدن مولامون دعا و نذر کنیم بسم الله بزن رو لینک https://ppng.ir/d/3VxA
7⃣9⃣
📚 📖 *امیر حوله رو برداشتم و دست و صورتم رو خشک کردم. با دیدن مامان که پرده رو کنار زده بود لبخند زدم. معمولاً این ژستش برای زمانی بود که بچه بودیم و مامان بی سر و صدا داشت زاغ سیاهمون رو چوب میزد که سر از کارمون دربیاره که یه موقع گندی بالا نیاریم ، یا وقتی با رفیق هامون گل کوچیک بازی میکردیم ، حواسش باشه که یه وقت شاخه های درخت ها رو نشکونیم! گرچه درخت های وقتی بزرگتر و پربارتر شدن بازی کردن توی حیاط قدغن شد. پشت سر مامان ایستادم تا بفهمم اینبار دیگه توی حیاط چه خبر شده که مادر عزیزمون واردعمل شده و داره شخصاً ماجرا رو رصد میکنه! از گوشه ی پرده خانم مقدم رو دیدم. میخواستم سرک بکشم تا بفهمم تو حیاط چه خبره که یهو مامان با دیدن من یه متر از جا پرید ... طفلی حسابی ترسید و دستش رو روی قبلش گذاشت و شروع کرد به نفس نفس زدن. دستش رو گرفتم و گفتم : - منم مامان جان ... برای چی ترسیدی؟ در همون حالت بازم به من پشت کرد و رو به پنجره ایستاد و آروم گفت : - پسر نصفه جونم کردی ، واسه چی پشت سر آدم وایمیسی خبر نمیدی؟ با لبخند دستش رو توی دستام گرفتم ... دستایی که توی این سالها خیلی چروک برداشته بودن! دستایی که حسابی در نبود وسایل عادی مثل لباسشویی که تقریباً اون موقع نصف ایران داشتن و ما نداشتیم ؛ لباس های ۳ تا پسربچه ی شیطون و بچه مدرسه ای رو شسته بود و یه قرون دوزار کرده بود تا بتونه هزینه لباسشویی که بابا پس انداز کرده بود رو ، به جیب بابا برگردونه تا بشه اون پیکان قراضه رو با یه ماشین بهتر عوض کنه ...! حس کردم چشمام سوخت و دست هاش رو بالا بردم و بوسیدم ... مامان یهو سمتم برگشت و نگام کرد. لبخندی زد و در حالی که دستش رو از دستام جدا میکرد گفت : - الهی که عاقبت بخیر بشی. لبخندی زدم و گفتم : - الهی آمین! حالا نمیخواین بگین توی حیاط چه خبره که انقدر با تمرکز ایستادین و مخفیانه خانم مقدم رو نگاه میکنید؟! مامان نیمچه اخمی کرد و پرده رو ول کرد. گوشه بلوزم رو گرفت و با خودش به سمت آشپزخونه کشوند و گفت : - خانم مقدم ...؟ یعنی چی که زنت رو خانم مقدم صدا میزنی؟! فهمیدم حسابی سوطی دادم ، پس در جهت رفع و رجوع گفتم : - دیگه دیدم‌ از پشت پنجره نگاه میکنید ، گفتم من رسمی طور اسمش رو به مادر شوهر بگم. مامان ظرف مربا و کاسه ها رو دستم داد و در حالی که خودشم بقیه صبحونه رو توی ظرف مخصوص میریخت گفت : - بار اولت که نیست! دیشب هم رسیدین ۲ بار گفتی " خانم‌مقدم" !! مگه این دختره اسم به این قشنگی نداره؟ پَ چرا اینطوری صداش میکنی؟ باباتم که یک عمر نظامی بوده مثل تو انقدر عصا قورت داده رفتار نمیکنه! تو چرا انقدر بی احساسی پسر؟ گاهی وقتا شک میکنم که اصلاً این دختره رو دوست داری یا نه؟! در حال ریختن مربا توی کاسه گفتم : - این چه حرفیه. مامانم سینی بزرگ لوازم صبحونه رو به دستم داد و گفت : - از امروز دیگه نبینم و بشنوم با این دختر به سردی رفتار کنی! مثلاً این دختر عروس این خونه و مهمون ماست‌. هر چی نباشه توی این شهر غریبه و چشم و امیدش اول به تو بعدم به ماست! نخورده ی دو لقمه ما نبوده که اینجا اومده! خودشون مال و مکنتی دارن ...! به فرض که هیچی هم نداشتن ، بازم دلیل نمیشه یه مرد اول زندگی و دوران عقد که همه خوش خوشانه و دوره ی لبخند و شادی شونه ؛ دختر طفل معصوم رو خون به جگر کنی؟ با لبخند گفتم : - من که کاری نکردم مادر من! چرا انقدر زود قضاوت میکنید؟! - مامان یکی به شونه م زد و گفت : - خیلی هم خوب میشناسمت که اگه نخوای به کسی رو بدی و باهاش گرم بگیری ، عالم هم به زمین بیاد همون آدم یوبس و بد عنقی که بچگی بودی ... ضمناً بعدظهر خودت رو آماده کن که کلی کار داریم. با تعجب گفتم : - چه کاری ...؟! مامان در حال راهی کردنم به هال و سفره ی پهن شده گفت : - بعداً میفهمی، فعلاً اینا رو سر سفره بچین. ضمناً زنت الان که از در اومد خیلی با مهربونی و لطافت " هُدی جان " باید صداش کنی فهمیدی؟ در حالی که با سرعت ظرف های صبحونه رو میچیدم گفتم : - بابا گربه رو دم حجله میکشتن ها؟ نمیشه که از اول با لطافت ...! بالاخره زنی گفتن مردی گفتن! مامان اخمی کرد و به آشپزخونه برگشت و با صدای بلندتری جواب داد : - خوبه خوبه ... لازم نکرده تو از امیرالمومنین(ع) جلو بزنی و ادعای مردونگی بکنی! خود آقا قربونش برم همسرش رو " زهراجان " و " حبیبتی " صدا میکرد! به سمت آشپزخونه رفتم تا چایی ها رو بیارم. مامان هم در رو باز کرد تا صداشون بزنه ... خانم مقدم و بابا که ظاهراً مشایعت و هم صحبتی با هم حسابی بهشون خوش گذشته بود وارد شدن. بابا همچنان در حال تعارف کردن برای نشستن خانم‌ مقدم سر سفره بود که مامان برام خط و نشون کشید که به پیشواز عروس برم. 👇