✨ قافله ی رسیده است...
در عکس بچههای #گردانحضرترسول(ص) قزوین هستند؛ در منطقه کوهستانی که درختهای بلوط فراوانی داشت. اکثر بچههای گردان نیروهای دانشجو و طلبه بودند. در این گردان فقط ۴۰ رزمنده طلبه داشتیم ، اکثر نیروها جوان و تحصیل کرده بودند. نصف بچهها هنوز محاسن شان در نیامده بود.
آن روزها عملیات سختی در پیش داشتیم ، عملیات #کربلای۴ .
معمولاً راهپیماییهای سنگینی در کوهستان انجام میدادیم و وقتی برمیگشتیم ، برنامه صبحگاه اجرا میشد. معمولا در آغاز برنامه صبحگاه ها بچه ها چند دقیقهای شعر میخواندند:
قافلهای رسیده است
رنج سفر کشیده است
حسین عزیز فاطمه❤️
صدایشان در فضای کوهستان طنین انداز میشد. بچهها با این کار واقعاً روحیه میگرفتند.
#حاجعلیقلیپور بعد از شهادت #احمداللهیاری که فرمانده ما بود ، در جمع بچهها حاضر میشد و چند دقیقهای صحبت میکرد.
از بچههایی که توی عکس هستند ، حدود ۱۰ نفر در عملیات #کربلای۴ شهید شدند.
#راوی: سیدمحمد عبدحسینی
#ماندگاران
#عکسوخاطراتشُهدا 🥀
✨حنابندان
در منطقه #حور_العظیم یک آبگرفتگی بسیار بزرگ بین ایران و عراق وجود داشت. که یک بخش آن متعلق به ایران و بخش دیگر آن مال عراق بود.
این عکس در آذر ماه سال ۱۳۶۴ گرفته شده است ، در منطقه داخلی عراق ، جایی که ما در آن زمان درونش پیشروی کرده بودیم. بچههای توی عکس رزمندگان #گروهانشهیدنوری هستند. این بچهها یک ماه در خط مقدم بودند و حالا آمده بودند در پاسگاه عقبه برای استراحت.
روزی به پیشنهاد بچهها قرار به این شد که #مراسمحنابندان برگزار کنیم.
حنا را گرفتیم و یکی دو تا از همین یونلیتهایی را که حکم شناور روی آب را داشتند با قایقهای پارویی روی آب بردیم.
کمی از بچهها دور شدیم و یک جای دنج پیدا کردیم و مراسم حنابندان را انجام دادیم، البته با زبان روزه
یادم هست فال هم گرفتیم و فالی که برای #شهیدحسینگنجی افتاد شعرش این بود:
طالع اگر مدد دهد ، دامنش آورم به کف
گر بُکشم زهِی طرب ، ور بُکُشد زهی شرف
#شهیدحسینگنجی با شنیدن این شعر از خود بیخود شد و شروع کرد به بالا و پایین پریدن میگفت:« من حتماً #شهید میشوم.» او به همراه #شهیدان #علافصفری و #قاسمنوری در عملیات #والفجر۸ شهید شدند و #شهیدقاریانپور هم در #کربلای۵ شهید شد.
#راوی: جانباز محمدعلی حضرتی
#ماندگاران
#عکسوخاطراتشُهدا 🥀
✨قول و قرار
آخرین باری که با #شهید_محمد_نجفی بودم ، توی #پادگان_شوشتر بود. انگشتر های دستم را که دید اصرار داشت که یکی از آنها را به او بدهم ، آن هم انگشتر #باباقوری که خیلی دوستش داشتم.
آن روز خیلی سربهسرم گذاشت ، وقتی دیدم رهایم نمیکند.
گفتم: بیا یک قول قراری با هم بگذاریم.
گفت : چه قول و قراری؟
گفتم: اگر تو #شهید شدی ، من آن انگشتر را به دستت میکنم و اگر من شهید شدم انگشتری مال تو و از دستم درآورد و آن را بردار.
در آستانه عملیات #کربلای۴ من که در #قزوین بودم ، امکان حضور در این عملیات را نداشتم.
عملیات شروع شده بود ، یک روز #سرهنگ_رمضانی را دیدم ،
گفت: #نجفی را در عملیات #کربلای۴ دیدم ، گفت به شما بگویم قولت #یادت_نرود.
گفتم: چطور؟
گفت: او در این عملیات شهید شد و تو باید به قولت عمل کنی!!
با شنیدن این خبر قلبم تکان خورد و اشکهایم جاری شد. دنبالش گشتم ، پیکر مطهر شهدا را آورده بودند. خودم را به محوطه عملیات سپاه پاسداران رساندم. دَر تابوت را برداشتم و کفن مطهرش را کنار زدم ، دستش را در دستم گرفتم و انگشتری را به انگشت او کردم.
#راوی: یوسف مسگری
#ماندگاران
#عکسوخاطراتشُهدا 🥀
✨همرنگ خون شهیدان
سال ۶۵ و قبل از عملیات #کربلای۴ بود. بچهها معمولاً خوراکیهایی که خوردنش زحمت داشت و باید پوست میکندی و آماده سازی میخواست را ، نمیخوردند.
آن روز در #پادگان_شوشتر ، #انارهای زیادی از پشت جبهه فرستاده بودند ولی آماده سازی و پاک کردنش برای همه سخت بود.
ما دیدیم حیف است این همه میوه که مردم برای ما فرستاده بودند ، خراب شود. با تعدادی از بچههای رزمنده که #شهید_عبدالرحمان_عبادی هم جزو شان بود ، نشستیم چند #جعبه_انار را دانه کردیم و فرستادیم برای بچههایی که خسته و کوفته از عملیات برگشته بودند.
#انار ، میوه خوشمزه و مورد علاقه همه رزمندگان بود .
آنها #انار را میوهای بهشتی و همرنگ خون شهیدان میدانستند.
وقتی میخوردند احساس میکردند به معبود خود نزدیکتر میشوند بچههای زیادی انار خورده و نخورده انتخاب شدند و رفتند.
#راوی : محسن کریمی
#ماندگاران