eitaa logo
"کنجِ حرم"
270 دنبال‌کننده
5.8هزار عکس
2.1هزار ویدیو
111 فایل
اِشتیاقے‌ڪه‌بہ‌دیدارِتودارَد‌دِلِ‌مَن دِلِ‌مَن‌دانَدومَن‌دانَم‌ودِل‌دانَدومَن حرفی سخنی؟! https://harfeto.timefriend.net/16818490554574 #شروطمون @shorotoinsohbata
مشاهده در ایتا
دانلود
•💛🌻💛🌻💛🌻💛• 🌻 •به قلم آیناز غفاری نژاد• بعد از چند دقیقه آنالی گفت : + چ ... چی شد مروا ؟! تونستی کاری کنی ؟! در حالی که نفس نفس می زدم گفتم : - حسابش رو گذاشتم کف دستش ولی حیف ... حیف که زیاد زمان نداشتم وگرنه کل دکوراسیون صورتش رو می آوردم پایین . بزار چند سال بره اون تو آب خنک بخوره دختره ... الله و اکبر . آنالی در حالی که دستاش می لرزید گفت : + ساشا رو هم دیدی ؟ - نه ندیدمش . ولی خونه ساشا بود دیگه ، قطعا پای اونم گیره . تا می تونی تند برو آنالی . فقط دور شو از اینجا . + میگم مروا ! برای تو مشکلی پیش نیاد . آخه تو رو خیلیا اونجا دیدن ! دستم رو ، روی قلبم گذاشتم و گفتم : - اینقدر نفوس بد نزن آنالی ! افکار منفی رو ، دور بریز . راستی مریم رو هم دیدم ، البته نمی دونم خودش بود یا نه ولی با محمد دیدمش . محمد رو که شناختم ولی درست تشخیص ندادم که دختره مریمه یا نه ! تو یه کاری کن . چند روزه دیگر پیگیری کن ببین مریم هم امشب اونجا بوده یا نه . + برای چی پیگیری کنم ؟! - آخه دختره خنگ ! میخوام بدونم چه بلایی سر کاملیا اومده . اصلا بازداشت شده یا نه ! با خنده گفت : + آها از اون لحاظ ؟! حله پس . میگم بریم سمت خونه دیگه ! به صندلی تکیه دادم . - آره برو . ★★★★ خمیازه ای کشیدم و با کرختی کمی جا به جا شدم . تمام بدنم درد می کرد . اما برای چی؟! یکم به مغزم فشار آوردم که با یاد آوری دیشب همه چیز برام روشن شد . شب با هزار بدبختی رسیدیم خونه . آنالی با اصرار های من ، روی تخت خوابید و خودم هم جام رو ، روی زمین انداختم . به ساعت سفید رنگ اتاقم نگاهی انداختم. نیم ساعتی به اذان صبح مونده بود . بدون سر و صدا بلند شدم و درحالی که خمیازه می کشیدم از پله ها پایین اومدم . به سمت آشپزخونه رفتم و لیوان آبی برای خودم ریختم . وضو رو هم توی ظرفشویی گرفتم و دوباره از پله ها بالا رفتم . در اتاق کاوه رو باز کردم ... عه! هنوز برنگشته که . لبخندی زدم و بهتری زیر لب زمزمه کردم . مُهر رو از جای قبلی برداشتم و با کاغذی که کاوه زده بود به دیوار جهت قبله رو هم پیدا کردم . که ... ادامه دارد ... • 💛🌻💛🌻💛 •
•💛🌻💛🌻💛🌻💛• 🌻 •به قلم آیناز غفاری نژاد• که با یادآوری اینکه چادر نماز ندارم . آهی از نهادم بلند شد . اون دفعه هم که خواستم نماز بخونم چادر نداشتم ! باید یه چادر حتما بخرم . عا راستی ! مامان سمیه یه چادر سیاه بهم داده بود . با یادآوری سمیه و مامانش لبخند پهنی زدم و دوباره به سمت اتاقم رفتم . چادر مشکی رو از توی کمد در آوردم و خیلی آروم از اتاق بیرون اومدم. اما بی بی همیشه می گفت خوب نیست با چادر مشکی نماز بخونی . موبایلم رو در آوردم و توی گوگل سرچ کردم . ‌" نماز خوندن با چادر مشکی " یکی از سایت ها رو باز کردم : مراجع تقلید در این‌زمینه اختلاف نظر دارند: عده‌ای، نماز با هر نوع لباس مشکی را مکروه دانسته. و گروهی نیز دلالت احادیثی که در این زمینه وارد شده ..... مراجع تقلید دیگه کین ؟! دوباره سرچ کردم : " مرجع تقلید کیست ؟! " (مرجع تقلید مجتهدی است که گروهی از شیعیان در مسائل فقهی بر اساس فتاوای او عمل می‌کنند و وجوهات شرعی را در اختیار او قرار می‌دهند. مرجعیت، بالاترین مقام مذهبی در بین شیعیان دوازده امامی است. ) ای وای ! با دستم روی پیشونیم کوبیدم و وای بلندی گفتم . توی مد و لباس که از همه اطلاعاتم بیشتره ولی توی این موارد ... نفسی کشیدم و گفتم : حالا این بار هم با پوشش کامل نماز بخونیم تا دفعه بعدی . چادر رو گوشه ای گذاشتم و به ساعت توی اتاق کاوه نگاهی انداختم . دیگه وقتش بود . رو به قبله ایستادم و شروع کردم به نماز خوندن . الله اکبر . الله اکبر ... تشهد و سلام رو که خوندم زانوهام رو توی بغلم جمع کردم . آه مروا آه . چقدر حس خوبیه که بدونی یکی هست که همیشه هوات رو داره . یکی هست که دستت رو میگیره . آخدایا شکرت . چی بگم ؟! هان ، چی بگم ؟! فقط می تونم بگم که خیلی شرمندم که این همه سال خوب نشناختمت . نفسی کشیدم و مُهر و جانماز رو برداشتم . همین که خواستم از اتاق بیرون بیام نگاهم به چادر افتاد و تمام ماجرای خوزستان برام تداعی شد . کلافه از اتاق خارج شدم . ادامه دارد ... • 💛🌻💛🌻💛 •
•💛🌻💛🌻💛🌻💛• 🌻 •به قلم آیناز غفاری نژاد• خمیازه ای کشیدم و به سمت اتاق خودم رفتم . هنوز فرصت داشتم بخوام . آخیشی گفتم و زیر پتو خزیدم . کم کم چشمام گرم شد و به دنیای بی خبری خواب سفر کردم . با تکون های شدید سعی کردم چشمام رو باز کنم . با دیدن آنالی خواب از چشمام پرید و به گمان اینکه براش اتفاقی افتاده هراسون بلند شدم . بازوهاش رو گرفتم و گفتم : - چی شده ؟! به در اتاق نگاهی کرد وگفت : + مگه نگفتی کسی خونه نیست ! با تعجب گفتم: - خب کسی خونه نیست دیگه ! + پس این صداهایی که از توی هال میاد چیه دیگه ! خنده ای کردم و گفتم : - بگیر بخواب ! خواب دیدی خیر باشه . نیشگونی از بازوم گرفت و لب زد : + گمشو مروا ، خواب چی کشک چی ! بابا خواستم برم دست و صورتم رو بشورم خودم صدای یه مرد رو شنیدم . یا ابوالفضلی گفتم و بلند شدم . - تو همین جا بمون تا برم ببینم چه خبره . + باشه ، فقط زود بیا . خمیازه ای کشیدم و متکا رو همراه خودم بلند کردم . + اون رو کجا میبری ؟! - به تو چه ! می خوام اگر کسی نبود همون جا روی مبل بخوابم . آنالی نگاه تاسف باری بهم انداخت که بی توجه بهش از اتاق بیرون اومدم . چند پله پایین رفتم ، همین که سرم رو بلند کردم با دیدن روبروم جیغ بلندی کشیدم و متکا رو جلوی صورتم آوردم . بعد از چند ثانیه کمی متکا رو کنار کشیدم که با دیدن کامرانی ای که با تعجب بهم زل زده بود ، متکا رو به سمتش پرتاب کردم که محکم به صورتش برخورد کرد . - پسره بی حیا به چی زل زدی ؟! گمشو روتو اون ور کن . بیشعوری زیر لب زمزمه کردم و به سمت اتاقم دویدم به در اتاق که رسیدم محکم بازش کردم و رفتم داخل و کلید رو توی در چرخوندم . هراسون به سمت آنالی رفتم و گفتم : - دختره خنگ ! کامران من رو دید ! کامران من رو دید ! آنالی می فهمی ! من رو با این وضعیت دید ! آنالی ابروش رو بالا انداخت و گفت : + پس اومده بودن ! کدوم وضعیت دختر ؟! اینقدر شلمچه روت تاثیر گذاشته که با مانتو خوابیدی . و بعدش هم خنده ای کرد . به سمت چپ برگشتم و توی آینه به خودم نگاهی انداختم . اینقدر خوابم می اومد که صبح با همون وضعیت خوابیده بودم. حتی شالم رو هم در نیاورده بودم. ادامه دارد ... • 💛🌻💛🌻💛 •
5 پــارتــ تقـدیم نـگـاهــ قـشـنـگتـونـــ♥️
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
⸀🌻🖤˼ ❍°مَـن‌فَـدا؎‌ِسَنـگ‌ِ‌قَبـر؎‌ڪِھ‌نَـدار؎‌‌💔 •مـیـخ‌ڪارَش‌وَصل‌ڪَردَن‌بـود •حـِیـف‌مـیـخِ‌دَر،یارِمـَرا اَزمَـن‌گـِرِفت…🥀 🖤
🎧!“••• ‌‌⋆. ‌‌‌‌اَندَرپَس‌خ‌َـنده‌هـٰاۍ‌ِطُ‌بـٰایَدزیست لَبخ‌َـندبِـزَن‌لـٰالہ‌ۍ‌ِدَربـٰاغ‌دَمیـدِه…シ! ـ ـ ـ ـــــ❁ـــــ ـ ـ ـ
•اللّٰهُمَّ إِنَّا لَانَعْلَمُ مِنْهُ إِلّا خَيْراً• خدایا ما از او جز خوبی نمی‌دانیم💔!
بر صفحه‌ی روزگار نامش باقی‌ست اندیشه و راه ناتمامش باقی‌ست فرمانده‌ی قدس بود پس تا روزِ آزادیِ قدس انتقامش باقی‌ست
•<🌿☁️>• ۶۲۳۶ پیام خوانده داریم از طرف خداوند متعال که خیلی مهمن‌😔