eitaa logo
دفاع از جمهوری اسلامی
59 دنبال‌کننده
892 عکس
403 ویدیو
11 فایل
ارتباط با مدیریت انقلابی @sepah_farhangi_najah
مشاهده در ایتا
دانلود
❇️ بسم الله الرحمن الرحیم❇️ _______________ 📚 🖊 ___________________________ 🔶 یکی از اصول مدیریت انقلابی، نگاه خوش بینانه به آینده بر اساس اعتماد به وعده های‌ الهی و توکل به خداوند است. 🔶 الگوی کامل یک مدیر انقلابی، حضرت امام علی علیه السلام هستند که قوت درونی و ایمان شون اونقدر زیاد بود که در سخت ترین شرایط و نا امید کننده ترین اوضاع، با توکل به خدای متعال، بزرگترین شگفتی ها را می آفریدند. 🔷 بخشی از کتاب الهه محبت: 💕💕 در یکی از این جنگ‎ها که جنگی بزرگ و سخت بود، لشگریان خوشبختی و لشگریان عزازیل مقابل همدیگر قرار گرفته بودند و هنوز جنگ شروع نشده بود. بزرگِ لشگر عزازیل که یک غول مرد وحشتناک بود، از دور جلو آمد و شروع کرد به مسخره کردن لشگر راهنما و گفت در بین این لشگر کوچک کسی هست که حریف من بشود؟ همه‎ی لشگریان راهنما ساکت شدند، هیچ کس چیزی نمی گفت. کسی جرات نداشت جلو برود، همه او را به خوبی می شناختند. فکر جنگیدن با او هم وحشت ناک بود ولی اگر کسی جنگیدن با او را قبول نمی کرد، این خود راهنما بود که باید با آن روبرو می شد. هرچند راهنما ترسی از او نداشت، اما لازم بود در کنار لشگریان بماند. مدتی سکوت ادامه داشت تا اینکه صدایی بلند شد وگفت من حاضرم بجنگم. صدای پسرعموی نوجوان راهنما بود که با شجاعت سکوت را می شکست، اما راهنما به او اجازه نداد. می خواست بزرگترها این کار را قبول کنند. غولمرد ، دوباره فریاد زد ولی باز هم کسی جوابی نداد و فقط پسرعمو بود که دوباره گفت من با تو می جنگم. این بار هم راهنما اجازه نداد. غولمرد ، برای بار سوم گفت کسی جرأت ندارد با من بجنگد؟ خسته شدم از بس فریاد کشیدم. همچنان همه ساکت بودند غیر از پسرعمو و او تنها داوطلب جنگیدن بود. این بار راهنما به او اجازه داد تا به جلو برود. غولمرد وحشتناک، وقتی که دید چه کسی به طرفش می‎آید با خنده گفت: به بزرگتر ها بگویید بیایند، جنگیدن با یک بچه برای من خیلی مسخره است. پسرعمو در حالی که به او نزدیک می شد به او جوابی داد که باعث شد او به طرفش حمله کند. پسرعمو به او گفت: اما نابود کردن تو، اصلا برای من مسخره نیست. آنها با هم در گیر شدند و مدتی می جنگیدند. در برابر هر ضربه، پسرعمو خیلی سریع سپرش را جلو می آورد و ضربه به سپر می خورد. اما ناگهان یکی از ضربه ها از کنار سپر رد شد و محکم بر سرش خورد، با این ضربه سرش شکست. درد زیادی می‎کشید اما هنوز تصمیم داشت با او بجنگد. به طرفش حمله کرد و دوباره به شدت با هم درگیر شدند. گرد و خاک زیادی در اطرافشان بلند شده بود و دیگر به سختی دیده می شدند. همه با نگرانی نگاه می کردند. غیر از صدای ضربه های محکم و فریاد هایشان چیزی شنیده نمی شد. همه نگران بودند و عده ای هم می توانستند حدس بزنند که آخر ماجرا چه می شود، چون آن غول مرد، آنقدر قوی بود که می توانست به تنهایی با عده زیادی بجنگد. مدتی این جنگ ادامه داشت تا اینکه صدای فریاد بلندی شنیده شد و بعد از آن سکوت همه جا را گرفت. کم کم گرد و غبارها کم شد، گویا کار تمام شده بود. آنهایی که پسرعمو را دوست می داشتند بسیار ناراحت و غمگین شدند و با حسرت به گرد و غبار ها نگاه می کردند. گرد و غبار آرام آرام کم می شد و کم کم می شد دید که چه اتفاقی افتاده، او روی زمین افتاده بود.اما آنچه از بین گرد غبارها نمایان شد همه را حیرت زده کرد. کسی که روی زمین افتاده بود پسرعمو نبود... پسرعمو پاهای غول مرد را قطع کرده بود و روی سینه اش نشسته بود. او توانست با یک ضربه‎ی دیگر کار را تمام کند. لشگریان خوشبختی فریادی از شادی کشیدند و لشگریان شیطان همه حیران و وحشت زده شدند. این غول، شجاع‎ ترین کسی بود که در لشگر عزازیل بود، او قدرتش از همه بیشتر بود، برای همین همه‎ی آنها شروع به فرار کردند. با این اتفاق، امید تازه‎ای در دل لشکریان خوشبختی جاری شد. ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ 👈فقط و می تواند در سخت ترین شرایط، کار را به پیش ببرد... @modiriate_enghelabi