باید بروم
دلتنگ کهـ شدی، گُلدان کوچك پشت پنجره را
ببوس.
من، یک روز که خیلی دلتنگ بودم
دلم را همانجا خاك کردم . . :) ′
مُفرد
ولکنك لا تعلم کم بکیت و أنا أحدث الله عنك ..
ولی تو نمیدونی وقتی، در موردت به خدا میگفتم چقدر گریه کردم :)
دیگه دوستش نداری ولی دلت برایِ زمانی که دوستش داشتی تنگ میشه، برایِ حسی که درون خودت داشتی . .
برایِ رفتن
نه خداحافظی میخواستم
نه راه و نه چمدان ؛
در سرم، دَری باز بود
که بستم وُ رفتم :)
این مزخرفه ! اون صدایی که بهت میگه ‹ نمیتونی › ؛ ازت میخوام هر وقت که شنیدیش بهش بگی خفه شو .