eitaa logo
محبت خدا
305 دنبال‌کننده
6.8هزار عکس
3.5هزار ویدیو
15 فایل
در این کانال نزدیکترین راه های رسیدن به خدا از جمله محبت وادب را با هم بررسی میکنیم انتشار مطالب کانال بلامانع وصدقه جاریه هست کانال محبت خدا زیر مجموعه تشکیلات بزرگ تنها مسیر آرامش هست ارتباط باادمین @montazer_35
مشاهده در ایتا
دانلود
محبت خدا
#آزادی_انسان 🌱🌱 4⃣3⃣ داستان گربه #تربیت_شده عینا" همان داستان معروف تربیت گربه و آن پادشاه و وزی
🌱🌱 4⃣4⃣ جهان امروز از طرفی ارزش انسان را پایین می آورد ، اعتقاد به خدا و ایمان به خدا را که است ، متزلزل می کند . ایمان انسان را به خود انسان هم ، به عنوان یک موجود شریف و ماوراء الطبیعی ، موجودی که مصداق () است ، انکار می کند ؛ () را انکار می کند ؛ () را انکار می کند ؛ () را انکار می کند ، یعنی -انسان را انکار می کند ، ایمان انسان به خودش و ایمان انسان به خدا را متزلزل می کند ، انسان را بصورت یک موجود سودجو و سود طلب و منفعت طلب در می اورد ، و ازطرف دیگر همین انسان را که فلسفه زندگی او را سودجویی و منفعت طلبی می داند و معرفی می کند ، تکامل یافته یعنی حیوانی که با حیوانات دیگر چندان فرقی ندارد و یک درجه حیوان تر از آنها معرفی می کند و زندگی را هم می داند و جز تنازع بقا ، چیز دیگری نمی داند ، آنگاه از این انسان توقع دارد که به و و و احترام بگزارد؛👌 🙄 مگر ممکن است ؟!😒 ❎ نه تنها شعار آزادی خواهی او کمتر نیست ، بالاتر هم هست ولی اسلام با عوامل کرده و را کرده است .👌✅ 🌱🌱🌱 در راستای شناخت👉 @mohabbatkhoda
🌱🌱 4⃣5⃣ دو 🔱 خدا صلی الله علیه و اله جمله عجیبی دارد . شما اگر شعاری درباره آزادی و حق طلبی ، برتر و بالاتر و جاندارتر از این شعار پیدا کردید ، به من بگویید. 👈 (لن تقدس امه حتی یوخذ للضعیف فیها حقه من القوی غیر متعتع) در نهج البلاغه آمده نامه 53 ✳️ یعنی هرگز ملتی ، امتی به مقام قداست و پاکی و و نمی رسد --مگر آنکه آن ملت به این حال دربیاید که در مقابل باشد . یعنی حق خودش را از قوی بخواهد در حالی که کوچکترین لکنتی به زبانش نمی آید . ضعیف در کمال جرئت وجسارت در مقابل قوی بایستد .👉👌 ما می گوید : تنها آن ملتی خواهد شد و به مقام قداست و طهارت می رسد که این مقدار جسارت در افراد ضعیف در مقابل قوی وجود داشته باشد . شما در کجای دنیا شعارهایی قوی تر و نیرومندتر از این پیدا می کنید؟ 🤔 ⚜ علیه السلام خطاب به فرزندش امام حسین علیه السلام میفرماید : (ولا تکن عبد غیرک و قد جعلک الله حرا) پسرک من ! مبادا باشی ، خدا تو را آفریده است ، این نعمت و موهبت خدادادی را قدر بدان .👌🙏 بنابراین اسلام از جنبه های شعار آزادی ، نه تنها از دیگران کم و کسر ندارد ، صد درجه بالاتر ، قویتر و نیرومندتر شعار داده است . ✅👌 🌱🌱🌱 راستای_شناخت 👉 @mohabbatkhoda
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🔴وضعیت آمریکا از دیشب به این شکلِ عوام جلو رو میبینن میگن موشکا کاری نکرده خواص میگن صداش چند روز دیگه در میاد! وضعیت به قدری بد بوده که ترامپ با زور دارو برای سخنرانی آماده شده بود! کافیه هشتک #slurring رو در توئیتر دنبال کنید تا این قضیه رو از حرفای آمریکایی‌ها متوجه بشین #انتقام_سخت #اقتدار_ایران ✅ با بدون سانسور
🔴‏طرف سیلی محکمی خورده در میاد میگه جاش قرمز نشده! دندونامم سر جاشه! اولا که مثل سگ دروغ میگی! ثانیا چَک بعدی رو جوری میخوری که دندونات بریزه تو حلقت و نتونی انکار کنی! اگه راست میگید یه عکس از اون دهن مبارک ارسال کنید! راستی از رادارهای مسخره‌تون چه خبر؟!😂 ‎ #انتقام_سخت ✅ با بدون سانسور
🔸سخنرانی علیرضا پناهیان در جوار مزار شهید حاج قاسم سلیمانی 👈🏻 فردا ۲۰دی، قبل از دعای ندبه ➕پخش زنده از شبکه یک #برنامه_سخنرانی @Panahian_ir
رمان_هاد آی دی نویسنده داستان @Goli64
پارت۹۷ - دیگه باشگاه نمیای؟ این چند روز ندیدمت - یکی دو بار رفتم ولی دیگه حوصله ندارم - حیف شد - چرا؟ -هیچی مهم نیست شروین شانه ای بالا انداخت. - انصرافت چی شد؟ بی خیال شدی؟ -فعلاً آره - خوبه، معلومه شاهرخ خان همچین هم بی اثر نبوده - هر کسی یه خاصیتی داره - منظورت منم؟ خب منم می خواستم کمکت کنم - اما می دونستی من اینجوری خوب نمیشم - تو که تلافی کردی - به خاطر راه حل احمقانت آبروم جلوی شاهرخ رفت - چیزی گفته مگه؟ -دوست نداشتم همچین تصوری راجع بهم داشته باشه - اووو! یه جوری می گه انگار کیه! شروین نگاهی به سعید کرد. - برای من مهمه - خیلی خب بابا، چقدر سخت می گیری. اگه یه شام مهمونت کنم درست میشه؟ -فعلاً نه، امشب جایی ام - بازم خونه خاله اینا؟ - دیگه خونه نمی رم. زدیم به تیپ هم - ایول، بالاخره یه تکونی به خودت دادی؟ شروین کیفش را جابه جا کرد و پرسید: - باشگاه خبریه؟ - چطور؟ - چرا گفتی حیف؟ - چیز مهمی نبود. آرش می گه چون ضایع بازی درآوردی دیگه نمیای . می گه استادش بکن نکنش می کنه. خواستم بیای جوابش رو بدی ولی تو که دیگه نمیای . بی خیال شروین چیزی نگفت. و سوار شد. سعید پرسید: - مسیرت کدوم طرفه؟ -آزادی. اگه می ری می رسونمت سعید پرید بالا و گفت: - خونه کرایه کردی؟ شروین استارت زد. - فعلاً خونه مهدوی ام سعید سوت زد. - چه شود! یه کم که گذشت سعید پرسید: - این مهدوی چه جوری آدمیه؟واقعا همونقدر که نشون میده مثبته؟ فکر نمی کنم خیلی شبیه هم باشید. چطور اینقدر باهاش مچ شدی؟ - خودمم نمی دونم. همیشه فکر می کردم اینجور آدمها خیلی ترسناکن اما شاهرخ اصلاً اینجور نیست. شاید من اشتباه می کردم. به هرحال با اینکه احساس می کنم زیاد نمی شناسمش ولی باهاش راحتم - به نظر من خیلی بهش اعتماد کردی - اون کاری با من نداره که اعتماد من بهم ضرر بزنه - خیلی خوش بینی - من به از اون بدتر اعتماد کردم. حالا شاهرخ شده لولو؟ - من از روی دلسوزی می گم. خود دانی... نشسته بود و کتاب می خواند. شاهرخ با سینی وارداتاق شد. یکی از آبمیوه ها را جلوی شروین گذاشت و پرسید: -چی می خونی؟ -شعره، از کمدت برداشتم شاهرخ نگاهی به کتاب کرد و پرسید: -خب؟ ادامه دارد.... ✍ میم مشکات @mohabbatkhoda
پارت۹۸ شروین بدون اینکه سربلند کند گفت: - خب به جمالت! شاهرخ آبمیوه اش را روی میز گذاشت، پاهایش را روی هم انداخت، دستش را روی تکیه گاه مبل گذاشت و به شروین خیره شد: - نمی خوای بگی دیشب چه خبر بود که نصفه شب هوس دیدن من به کلت زد؟ شروین سرش را به طرف شاهرخ چرخاند. -بالاخره من باید بدونم برای چی باید به تو غذای مفت و جای خواب مجانی بدم؟ شروین کتاب را بست مدتی به کتاب خیره شد و بعد پرسید: - میشه من اینجا بمونم؟ -خونه خودتون که با کلاس تره شروین آهی کشید ولی حرفی نزد. - پس قبول داری. خب پاشو برو خونتون! شروین انگار حرف شاهرخ را نشنیده باشد گفت: - گاهی فکر می کنم اصلاً بچه اون خانواده نیستم. انگار منو از سر راه آوردن - شایدم از نوانخانه! - بایدم حال منو درک نکنی با شنیدن این جمله شاهرخ دست از شوخی برداشت. - مشکل تو فقط دختر خالته؟ -مشکل من خانوادمه بعد انگار عقده اش باز شده باشد گفت: - اصلاً منو نمی بینن شاهرخ. انگار شب کلاه غیبی سرمه! اگر من یک ماه خونه نباشم هیچ کس نمی فهمه. می خوای امتحان کنی؟ فکر می کنی از دیشب که از خونه زدم بیرون کسی سراغم رو گرفته؟ فقط یه بار زنگ زدن اونم برای دعوا! اصلاً براشون مهم نیست که من چه کار می کنم. کی می رم، کی میام. چی دوست دارم چی ندارم. بابام که چسبیده به ماشیناش. باورت میشه من فقط گاهی که پول تو جیبم رو ازش می گیرم باهاش حرف می زنم؟ اونم حتی گاهی می ریزه به حسابم. فقط به فکر اینه که چطور یه بنز رو بکنه 2 تا. مامانم که .... فلان روز مهمونیه. فلان شب تولد دوستمه. امروز نوبت آرایشگاهمه. فردا پروئه لباس، صبح کلاس یوگا و ... هزار تا کوفت و زهر مار دیگه. باور کن هانیه، خدمتکارمون، بیشتر حواسش به منه. خسته شدم شاهرخ، خسته شدم... شاهرخ اشکی را که در چشم های شروین حلقه زده بود اما غرورش مانع پائین آمدنش می شد دید. - به نظرت فرار کردن از خونه راه حل مناسبیه؟ تا کی میشه فرار کرد؟ -نمی دونم. اما لااقل کمتر اعصابم خرد میشه. دیگه نمی تونم تحملشون کنم. اصلاً شروین این را گفت و نگاهش را از شاهرخ به فرش دوخت. شاهرخ چند لحظه ای به شروین خیره ماند. بعد آبمیوه اش را برداشت و گفت: -فردا صبح حق نداری تا 7 بخوابی و وقتی نگاه متعجب شروین را دید گفت: - فردا روز کوهه. ساعت 5 بیدار باشه شروین داد زد: -چی؟ جون خودت بیخیال. من می خوام بخوابم. همون دفعه که اومدم تا سه روز بدنم بسته بود شاهرخ لیوان شربت را توی سینی گذاشت و همانطور که بیرون می رفت گفت: -اینجا تنبل خونه نیست. اگر می خوای اینجا بمونی باید به حرف من گوش کنی قیافه شروین دیدنی بود! * موبایل زنگ بیدار باش را زد. همانطور که چشم هایش بسته بود دستش را دراز کرد، کمی جستجو کرد تا پیدایش کند و بالاخره صدایش قطع شد. در جایش چرخید و پتو را بالا کشید. صدایی پچ پچ مانند توجهش را جلب کرد. آرام بلند شد. صدا را دنبال کرد . از اتاق شاهرخ می آمد. کمی در نیمه باز را هل داد. نور مهتاب داخل اتاق افتاده بود و هیکلی را که روی زمین خم شده بود را روشن می کرد. دقت کرد. احساس کرد بدن شاهرخ می لرزد. چند دقیقه ای به همان حال گذشت و بعد شاهرخ راست شد. دست دراز کرد و چیزی را از جلویش برداشت کمی که گذشت یکدفعه شاهرخ گفت: -چرا ایستادی پشت در؟ بیا تو جا خورد. آرام در را باز کرد و همانجا توی قاب در ایستاد. - فکر کردم برای بیدار کردنت حالا حالاها اوضاع داریم! - ببخشید نمی خواستم فضولی کنم. فقط کنجکاو شدم شاهرخ به تختش اشاره کرد و گفت: - خب بیا تو شروین از جلویش رد شد و گوشه تخت نشست. شاهرخ را می دید که به جایی خیره شده وآن لبخند گوشه لبش . تسبیح را توی سجاده گذاشت و رو به شروین گفت: - صدای من بیدارت کرد؟ سری تکان دا ادامه دارد.... ✍ میم مشکات @mohabbatkhoda
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
به ناله های پشت در میان شعله ها بیا به دست های بسته در میان کوچه ها بیا بیا که تا بنا کنی ‌‌‌‌ حرم برای مـ💔ـادرت به غربت بقیع و گریه های بی صدا بیا ◼️آجرک الله یا صاحب الزمان ... شهادت تسلیت 🏴🏴🏴 @mohabbatkhoda
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
☑️زیارت امام زمان (عج) در روز جمعه 🔸با نوای استاد فرهمند 🔸برای دوستان ارسال کنید تا در ثواب این زیارت شریک باشید @mohabbatkhoda