فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🔴 پاسخ حاج قاسم به صحبت جدید ظریف در خصوص مذاکره با آمریکا...
🔹میگویند رهبری هم مثل امام جام زهر را بنوشد!
این جام زهر آن جام زهر نیست
🔹این جام؛ جان ایران را میگیرد
#نه_مرسی!
#دیپلماسی_ذلیلانه #ظریف_ترامپ
🔻واکنش ترامپ به سخنان ظریف درباره مذاکره با آمریکا: نه ممنون
🔹«دونالد ترامپ» رئیس جمهور آمریکا در پیامی در توئیتر به سخنان «محمدجواد ظریف» وزیر امور خارجه جمهوری اسلامی ایران درباره مذاکره با آمریکا واکنش نشان داد و نوشت: «وزیر امور خارجه ایران گفته که ایران خواستار مذاکره با آمریکاست اما خواستار برداشتهشدن تحریمهاست.»
ترامپ در ادامه پیام توئیتری خود نوشت: «نه ممنون»
@mohabbatkhoda
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎥 امشب؛ اشاره آقای مهدی رسولی در ابتدای روضه به حاج قاسم سلیمانی در حضور رهبر انقلاب و اشکهای آیت الله خامنهای
#سپهبد_قاسم_سلیمانی
#فاطمیه
@mohabbatkhoda
#رمان_هاد
پارت۱۲۵
مادر گوشی را گرفت. نگاهی عصبانی به شروین انداخت ولی چیزی نگفت و رفت. شروین نفسش را
بیرون داد. هانیه گفت:
- بخیر گذشت
شروین سری به شانه تأیید تکان داد
- آره، به موقع بود! خدا رحم کرد
سرمیز شام ساکت بود. پدرش لقمه ای دهانش گذاشت.
- آقا شروین ما رو ندیدی این مدت خوب بود؟
- نمی دونم! هرجائی آدم یه جور راحته
مادرش با دلخوری گفت:
- اما انگاری خیلی هم بد نبوده که دو هفته موندی!
شروین باز سکوت کرد.
- این چرت و پرت ها چی بود به استادت گفته بودی؟ که نیلوفر رو نمی خوای، آره؟ اصلا این مسائل به
اون چه که به اون گفتی؟ بلند شده اومده اینجا منو نصیحت کنه! با اون قیافه املش!
شروین داشت عصبانی می شد اما یاد حرف شاهرخ افتاد و سکوت کرد.
- با توام، چرا هیچی نمی گی؟ حالا هم حتماًپول تو جیبیت تموم شده که برگشتی!
- معذرت می خوام
- خوبه! حالا که پولت ته کشیده خودتو زدی به موش مردگی
شروین باز هم سکوت کرد ولی احساس می کرد از درون در حال انفجار است.
- اگر به خاطر نیلوفر نبود عمراً رات می دادم خونه
شروین که تا حالا سرش پائین بود و با غذایش بازی می کرد با این حرف سربلند کرد و به مادرش
خیره شد! مادر با دستمال دهانش را پاک کرد و گفت:
- می خواد جشن تولد بگیره. اومده بود تو رو هم دعوت کنه
بعد همانطور که از سر میز بلند می شد گفت:
- در ضمن، راجع به این دو هفته گفتم رفتی خونه دوستت که درس بخونی. نمی خوام چیزی بدونه فهمیدی؟
شروین آرام جواب داد.
- بله
وقتی مادرش رفت رو به پدرش گفت:
- بابا؟ تو یه کمکی بکن
پدر آخرین لقمه کبابش را خورد و گفت:
- اون دوستت به نظر آدم بدی نمی اومد. چرا پیشش نموندی؟ اگر مشکل پولش بود من حاضر بودم
خرجش رو بدم. به خودش هم گفتم. این تنها کمکی که می تونم بهت بکنم. مادرت روکه می شناسی
شروین نفسی از سر درد کشید و بلند شد. اتاقش تاریک بود. بدون اینکه چراغ را روشن کند رفت کنار
پنجره. پنجره را باز کرد و به آسمان خیره شد. کمی سرد بود و نسیم خنکی می آمد. چشم هایش را بست
و توی هوا گردن کشید. انگار کسی نوازشش می کرد. نسیم که قطع شد چشم هایش را بازکرد و رو به
آسمان گفت:
- قبلا از این کارا نمی کردی
از لب پنجره پائین آمد، روی زمین رو به پنجره نشست و به آسمان خیره شد.
*
یک ساعتی از رفتن شروین می گذشت که صدای در خانه بلند شد. هر چند خیلی خسته بود ولی مجبور
بود بلند شود. در را باز کرد. پیکی موتوری با پلاستیکی در دست دم در خانه بود.
- بفرمائید.
- منزل آقای مهدوی؟
- بله
مرد پلاستیک را به طرف شاهرخ دراز کرد.
- این مال شماست
- چیه؟
- غذا
- من غذا سفارش نداده بودم
- یک ساعت پیش یه آقائی اومدن گفتن که یک ساعت دیگه یه پرس غذا بیارم اینجا. فکر کنم فامیلشون
کسرائی بود
شاهرخ که تازه فهمیده بود کار شروین است گفت:
- آها! بله، ممنون چند لحظه صبر کنید تا برم پولش رو بیارم. چقدر میشه؟
- قبلا حساب شده
پلاستیک را گرفت و تشکر کرد. غذا را روی میز وسط اتاق گذاشت. گرسنه نبود. نزدیک غروب بود. لباس هایش را که چروک شده بود عوض کرد و از خانه بیرون آمد. دم اذان بود که رسید مسجد.
نمازش را که خواند شروع کرد به پرسه زدن در خیابان. بی هدف می رفت. هنوز گیج و منگ بود. به پارک رسیده بود. روی یکی از نیمکت ها نشست. چند دقیقه ای که گذشت صدای گریه ای توجهش راجلب کرد.
ادامه دارد....
✍ میم مشکات
@mohabbatkhoda
#رمان_هاد
پارت۱۲۶
جلب کرد. دختر کوچکی بود 2-3 ساله. بادکنکی صورتی به دستش بود و گریه کنان اطراف را نگاه می کرد. به نظر می آمد گم شده. شاهرخ جلو رفت و بغلش کرد، نازش کرد تا آرام شود. وقتی دخترک آرام شد شاهرخ دوباره روی نیمکت نشست:
- آروم باش خانمی. گریه نکن عزیزم الان مامان میاد. رفته اونور چیزی بخره. آروم باش عزیز دلم
بچه آرام شده بود اما از شدت گریه خناق کرده بود. شاهرخ شکلاتی از جیبش درآورد به دخترک داد.
بعد شروع کرد برایش شکلک درآوردن. دخترک کم کم شروع کرد به خندیدن. مدتی گذشت و وقتی کسی آن اطراف پیدا نشد بلند شد تا به دفتر پارک برود تا از بلندگوی پارک پدر و مادر دخترک را خبردار کنند. هنوز خیلی دور نشده بود که صدایی از پشت سرش شنید. برگشت. زن و مردی به سمتش
میدوند. زن با جیغ و فریاد اسم دخترش را صدا می زد.
- بهاره... بهاره مامان .... من اینجام... بهاره جان
ایستاد. وقتی به شاهرخ رسیدند مادر بی مهابا بچه را از دست شاهرخ قاپید. به سینه چسباند و شروع کرد به گریه . مرد هم گرچه سعی می کرد خودش را کنترل کند ولی چشم هایش پر از اشک بود.
- خیلی ممنون آقا. لطف کردید. نمی دونم چطور ازتون تشکر کنم
- خواهش می کنم. بیشتر مواظبش باشید
- یه لحظه رومون روبرگردوندیم نفهمیدیم کی این همه دور شد. واقعاً شرمنده. باعث دردسر شما شد
- چه دردسری؟ بچه شیرینیه. ان شاءا... داغش رو نبینید
مادر که دیگر خیالش راحت شده بود سربلند کرد و با چشمانی اشکبار از شاهرخ تشکر کرد.
- خدا خیرتون بده آقا. خدا بچه ها تونو واستون نگه داره
همین یک جمله کافی بود تا شاهرخ دوباره به یاد آنچه امروز برایش گذشته بود بیفتد. لبخند از روی
لبانش کنار رفت و دوباره غم چهره اش را پوشاند.
- خیلی ممنون
زن و مرد تشکر کردند و رفتند. دخترک در بغل مادرش چرخید و برای شاهرخ دست تکان داد. شاهرخ
هم برایش دست تکان داد. یک آن احساس کرد چیزی به دیوار گلویش فشار می آورد. نفس عمیقی کشید
و چشم هایش پر از اشک شد. خودش را به درخت تنومند کنار راه رساند و به آن تکیه داد. اشک هایش سرازیر شد. بغضش ترکید و شروع کرد های های گریه کردن. پارک دیگر خلوت شده بود.
فصل بیست وششم
در زد.
- بیا تو
آرام در را باز کرد و وارد شد. شاهرخ با دیدن شروین خندید و گفت:
- تو که هنوز زنده ای
شروین نشست.
- بله متأسفانه
- پس خان اول رو رد کردی. سخت بود؟
- تقریبا مثل همیشه نق نق و غرغر. به تو هم بدو بیراه گفت
شاهرخ لبخندی زد.
- تو از خونه فرار می کنی. بدوبیراهش مال منه! خب بعدش؟
- داشتم منفجر میشدم. ظاهرم آروم بود ولی داشتم می ترکیدم. با این حال چیزی نگفتم
- همینقدر که تونستی هیچی نگی خوبه
- چی رو خوبه؟! هرچی می خواد بگه ولی من ساکت بشینم و هیچی نگم؟ اینم شد راه حل؟
- آره، قبول دارم،کافی نیست. باید هم سکوت کنی هم سعی کنی یاد بگیری حرف هایی رو که آزارت میده نشنوی!
- زرشک! وقتی داره سرم داد می زنه چطور نشنوم؟
- وقتی برات بی اهمیت باشه انگار که نمی شنوی
- آخه چطور میشه همچین تحقیرهایی برای آدم بی اهمیت باشه؟ یه چیزایی می گی شاهرخ!
شاهرخ که لحن صدایش تغییر کرده بود گفت:
- یادته دو هفته پیش رفتیم دیدن ریحانه و دیروز بالای قبرش وایسادیم؟ کی میدونه تا کی زنده است؟ به
همین راحتی می میری و همه چیز تموم میشه.مِمِنتو موری
- یادم نمیره که می میرم اما نمی تونم زندگی رو ول کنم و هی به مرگ فکر کنم! اون جوری که دیگه
کل زندگیم مختل می شه!
- اگر مرگ برات جدی شد اونوقت زندگی برات شوخی میشه. یه بازی که نه ناراحتی هاش تو رو از پا
درمیاره و نه خوشی هاش سر مستت می کنه. اگه یادت باشه که هر آن ممکنه بمیری یا اونایی که باهاتن
ادامه دارد....
✍ میم مشکات
@mohabbatkhoda
❣ #سلام_امام_زمانم ❣
🔹گلایه ام ز دلی♥️ هست
🔸که #بی_تو مضطر نیست
🔹و #چشم بی هنری که
🔸بدون تو تــر نیست😔
🔹گلایه ام ز محبین #مدعی چون من
🔸که بازیادی ما، غربت تو👤کم نیست
🔹هزار داد زدیم #ادعای حب تو💖 را
🔸به پیش تیغ ولی
🔹یک خبر ز #حنجر نیست✘
🔹عجیب نیست چرا #پشت پرده ای آقا
🔸ز دشمنان چه بنالی
🔹چو #دوست یاور نیست❌
#اللهم_عجل_لولیک_الفرج 🖤
🌹🍃🌹🍃
@mohabbatkhoda
#پیام_معنوی
🌴✨ در جستجوی تو ✨🌴
💢 خدایا انقدر تو را در لابلاي تمامی لحظه ها و پشت تمام پرده ها جستجو می کنم
تا بتوانم به راحتی تو را ببینم،🙏😍
💠معنای نگاهت را دریابم و مهربانی چشمانت را لمس کنم.
♻️ آنگاه پیام تک تک حادثه های زندگیم که مقدرات تو و
⬅️ امتحانات من است را خواهم فهمید👌👌
🔰 و دیگر برای همیشه بنده وفادار تو خواهم بود. 🙏🙏
💙 علیرضا پناهیان 💙
@mohabbatkhoda
📌ایام انتخابات، یک فرصت عالی برای انتقال حقایق و معارف دینی به مردم است
📌دربارۀ انتخابات، معارف دینی بسیاری هست که ما طلبهها هنوز به مردم منتقل نکردهایم؛ مثل مفهوم خاذلین و ناصرینِ حق
📌امام(ره): در ایام انتخابات، حوزهها دست از کار بردارند و به موضوع انتخابات بپردازند
🔻 انتخابات، فرصتی برای معرفی حقایق دین - ۱
🔸 ما انتخابات را بیشتر از اینکه یک فرصت سیاسی تلقی کنیم، یک فرصت معنوی و معرفتی تلقی میکنیم. در این ایام یک فرصت بسیار عالی برای گفتگوی دینی و انتقال معارف دقیق و مهم دین، پدید میآید ولی ما طلبهها معمولاً از این فرصت، استفاده نمیکنیم.
🔸 بسیاری از حقایق مهم تاریخ اسلام و بسیاری از آیات و روایات را جز در فرصت انتخابات، نمیتوانیم برای مردم بیان کنیم؛ چون در مواقع دیگر، شنوندۀ لازم را ندارد و گوشها آمادۀ شنیدن این حقایق دین نیستند.
🔸 قدردانی از این فرصت انتخابات، چقدر مهم است؟ مؤمنین اگر با این فرصت، خاذلانه برخورد کنند و جزو خاذلینِ حق باشند (بهجای اینکه جزء ناصرین حق باشند) چه اتفاقی خواهد افتاد؟ آنهایی که در زمان علی(ع) جزو خاذلین بودند، در زمان امامحسین(ع) جزو قاتلین شدند! و آنهایی که در ماجرای کربلا، جزو خاذلین بودند، حتی اگر بعداً جزو توابین شدند و به شهادت رسیدند، ابداً به مقام شهدای کربلا نرسیدند.
🔸 دربارۀ انتخابات و رأیدادن مباحث دینی و معرفتیِ بسیاری وجود دارد که ما طلبهها هنوز بعد از چهل سال، با مردم در میان نگذاشتهایم. باید آیات و روایات مربوط به این موضوعات را پیدا کنیم و برای مردم توضیح بدهیم و بگوییم که چهکار باید کرد؟
🔸 امام(ره) میفرمود: در ایام انتخابات، آن اشخاصى که در حوزهها هستند، باید دست از کارها بردارند و راه بیفتند توى شهرها و روستاها و مردم را دعوت کنند به دخالت در امور، به انتخاب یک رئیسجمهور صحیح...اگر شما این کار را نکنید، آنهایى که بر ضد شما هستند، این کار را مىکنند و تبلیغ مىکنند (صحیفه امام/ج۱۵/ ص۱۶)
🔸این حرف بهمعنای جناحیشدن و تعیین مصداق نیست، بلکه شما میتوانید ویژگیهای یک مدیر و مسئولِ امامزمانی را برای مردم توضیح بدهید و بگویید «حالا خودتان بروید و مصداقش را تشخیص بدهید و هرکسی که اینگونه بود، به او رأی بدهید...»
👤علیرضا پناهیان
🚩 فاطمیه ۷۲تن - ۹۸.۱۰.۲۵
@mohabbatkhoda