eitaa logo
مُـحَـدِّثْ
130 دنبال‌کننده
1.9هزار عکس
908 ویدیو
18 فایل
❀ابن‌صالح‌هروى،نقل میکندازابوالحسن الرضاسلام‌الله‌علیه شنيدم كه مى‏ فرمايد:رحمت خدابرآن بنده‏ اى كه امرمارازنده گرداند؛تعاليم مارافراگيردوآنهارابه مردم بیاموزدزيرااگرمردم زيبايي هاى سخن مارابدانند،بی گمان ازماپیروی میکنند.❀ ارتباط با مدیر: @Abbasi190000
مشاهده در ایتا
دانلود
علیه السلام فرمودند : هر کس در عزای امام حسین صلوات اللّه علیه شرکت کند خداوند ثواب هفتاد حج و هفتاد جهاد و ثواب ده هزار ختم قرآن مرحمت فرماید. 📓مقتل خطی آقا قلعه ای :ص 22
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
بیچاره آن کسی که بجای دو قطره اشک مـال و منـال و دُر و گُهـر قسمـتش شـود ای خوش به حال آن که بجـای هزار کاخ در روضه ی تو دیده ی تر قسمتش شود
9.3M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🌱 √ موضوع مهم کربلا، (ع) نیست! ✅ برای حسین الانت گریه کن ⁉️※ موضوع شخص توئی! تصمیم تو چیه؟ 🎙استاد شجاعی
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
حالا رباب مانده و شش ماه خاطره حالا رباب مانده و یک عمر آرزو...
مُـحَـدِّثْ
حالا رباب مانده و شش ماه خاطره حالا رباب مانده و یک عمر آرزو...
❤️عطرِ خون... . همه‌جا خاموش بود و همه‌ی عالم محوِ تصویری عجیب. و زمین مات‌تر به آنچه می‌دید. خورشید گرم‌تر از هر زمانی بود‌. گرم نه! سوز داشت. التهاب بود که از روی هور به زمین می‌تابید. نفس‌های داغ و تپش‌های بی‌امانِ قلبش شده بود آتش به سرِ زمین. مردی آشنا، سر به زیر و معلق میان میدان و خیام؛ روی اسب نشسته بود و... و غنچه‌ای به آغوش داشت‌. غنچه‌ی سرخی که از روز تولد پیچیده شده بود در کفنِ سپید. سرِ مرد پایین بود و دست‌هایش دورِ تنِ نحیفِ غنچه می‌لرزید. از دور هم پیدا بود که اضطراب دست‌های مرد، برای از دست رفتنِ سرِ کوچکِ طفل است. چشم‌ها به حنجرِ نازکش بود برای دیدن بارش قطره‌های خون. اما گَردِ گلابی از گلوی غنچه نصیبِ زمین نشد. غنچه زیر گلویش مبدأ نهرهای بهشت را داشت. سر منشأ رودهای عسل و شیر بود و عطر سیب. مگر زمین تاب داشت که رودی از بهشت به قلبش جاری شود و تلنبار؟! نه! این از حدِ تحمل زمین خارج بود. زمین، زمینی بود و غنچه آسمانی. عطرآگین‌ترین لاله‌ی جنان. غنچه‌ای که سرخ بود و با همین عمرِ کوتاهش کفن پوش. زمین همچنان مات مانده بود. به قنداقه‌ی سپیدی که شده بود به سرخی شهدِ علی (ع)... به طفلی که دهانش به جای بوی شیر، عطر خون داشت... . ✍🏻بانو لیلی سلطانی🌱
♥️﷽♥ 🔴چرا باید بعد از این‌همه‌سال‌عزاداري کنیم؟ ⚫️آیا حتما باید تو محرم ‌مشکی‌بپوشیم؟ 🔴آیا یزید پس پسرعموی بود؟ ⚫️آیا شمر دایی ‌‌ بود ؟ ↻سوالات اعتقادیت بی جواب مونده¿ پس عضو شدنت تو این گروه، ضروریه⇩ ✅مشاوره رایگان و پاسخگویی آنلاین به سوالات شما در گروه زندگی بهتر .https://eitaa.com/joinchat/436862999Caf799e67c2
خون دل خوردم علی تا که تو آقا شده‌ای پدرت پیر شده تا که تو رعنا شده‌ای لشگر امروز به قد خمِ من می‌خندد مردکی داد زد و گفت: حسین تا شده‌ای...
مُـحَـدِّثْ
خون دل خوردم علی تا که تو آقا شده‌ای پدرت پیر شده تا که تو رعنا شده‌ای لشگر امروز به قد خمِ من می‌خن
دارالحرب💔 وقتی غنچه‌ای جوانه می‌زند، باغبان گرفتارش می‌شود. از همان دم که گلبرگ‌هایش نحیف و ساقه‌اش نازک و بدیع است، تا روزی که شانه‌ به شانه‌ی سروها شود. باغبان حسابِ لحظه به لحظه‌ی غنچه‌اش را دارد. حساب یک به یک گلبرگ‌هایش. وجب به وجب ساقه‌اش. حتی تمام دم و بازدم‌هایش. غنچه هر چه بیشتر گل می‌دهد، مهرش در دل باغبان بیشتر می‌شود. به عطرش خو می‌گیرد. می‌شود مونس و همدمش. وابستگی هر نفسش. نورِ چشمانش. پاره‌ی جگرش. امیدِ روزهای پیری‌اش. عصای روزهای مبادایش. نه فقط حواسِ باغبان، که روح و قلبش به پای غنچه؛ آب و خاک می‌شود و عمرش، نورِ راهش. هر دم مراقب است خدایی ناکرده نسیم تنش را نلرزاند. بانگی آزرده‌اش نکند. یا خورشید زیادی به تماشایش ننشیند. تمامِ باغبان می‌شود غنچه‌اش. وقتی از فصل گل دادن می‌گذرد و بعد، این سروها هستند که به قامتش رشک می‌برند؛ کالبدیست که روح و عمر باغبان را به جانش گرفته. من باغبانی بودم که خدا عزیزترین و ملیح‌ترین غنچه را به دستانم به امانت سپرد. نه از روزی که لیلی (س) ماه‌ها او را به قلب و تن کشید و بعد در قنداقه‌ وقفم کرد. پیش‌تر از این‌ها بود. حکایت باغبان شدنم به روزی برمی‌گردد که به روی این جهان چشم گشودم و صورت نمکین و نورانی محمد (ص) را مقابلم دیدم. مدینه برف و بوران نداشت، لیک گرد سپیدی بر سر و روی پیامبر نشسته بود. بعد از خزان آخرین فرستاده‌ی خدا، فصل‌ها تغییر ترتیب دادند. سال‌ها بعد ربیعِ محمد (ص) به من رسید. همین غنچه‌ی آمیخته به گلاب و یاس که بالای سرش نشسته‌ام. نشسته که نه خمیده‌ام... تکیه بر غلاف شمشیر، با زانوهایی که در میدان کنار پسرم جا گذاشتم. آرام خوابیده. مثل شب‌هایی که تنش بوی آسمان و دهانش عطر شیر می‌داد. به سینه که می‌چسباندمش آرام و قرار می‌گرفت. تا وقتی خواب به چشمانش برسد، نگاه از چشمانم برنمی‌داشت. هنوز هم همینطور است. ساعتی قبل که دوره‌اش کردند و بعد، میانه‌ی اصحاب ابلیس طوفان به پا شد و غنچه‌ام از دایره‌ی نگاهم خارج، به زور و تقلا عقبِ سپاه نیزه و شمشیرها پیدایش کردم. خون نفس‌هایش را به غارت برده بود. با این حال چشمانش باز بود. انگار منتظر بود من برسم، سیر ببینمش، بوسه‌ی خون آلودش را بچشم و بعد بخوابد. صورتش را که دیدم، لشکر ابرهای سیاه هجوم آورد و مردمکانم را گرفت. صورت ماهگونش... صورتی که به جز بوسه و نوازش‌های من، آزاری ندیده بود... از میان خسوف هم شکاف تیغ‌ها، ردِ سنگ‌ها و همه‌ ضربه‌ها پیدا بود. بدنش؟ بدنش را یادم نیست. خوب نمی‌دیدم. نور چشمانم خاموش شده بود. اما شنیدم که گفتند: پسرِ حسین اربا اربا شده. اسبش را دیدید؟ چه بی‌رمق و شکافته شده بود؟ وقتی اسب به این روز افتاده باشد، وای به حال سوارش... هی با دست اشک از دریای چشم می‌گرفتم بلکه ببینم گفته‌هایشان را اما بی‌فایده بود. با هر قطره‌ی اشک،‌ علی پراکنده‌تر می‌شد... حالا که در دارالحرب کنار تن از دست رفته‌اش نشسته‌ام، حساب و کتاب گلبرگ‌های جامانده‌اش دارد دستم می‌آید. آنقدر این موهای معجدِ مشکین را ناز و نوازش کرده‌ام که تعداد تارهایش را بدانم. آنقدر نظاره‌اش کرده‌ام که میزان قامتش دستم باشد. آنقدر عطر تنش را بوییده‌ام که غلظت گلابش خوب به شامه‌ام مانده باشد. قامتش همان قامت به میدان رفته نیست. پسرم کم شده... وقتی می‌رفت، شتاب را با کمربند ارثیه‌ی محمد (ص) به کمر بست. با عقاب نتاخت، پرواز کرد. نشد خوب در آغوش بگیرمش. حظ کنم از هم قد و تا شدن مرتبه‌ی نگاه‌هایمان. نشد جزء به جزء صورتش را به بوسه آغشته کنم. اینک که می‌خواهم میان دستانم حلش کنم، برای التيام جراحاتش بوسه روی زخم به زخمش بکارم، نمی‌شود. نوازشِ گلی که زیر دست و پا مانده، محال است. چه برسد به در بر کشیدنش! دوباره اشک، دوباره علیِ پراکنده... از خیرِ به تن کشیدنش می‌گذرم و محتاط سر روی شانه‌اش می‌گذارم. سوالی که از میدان تا همین لحظه بارها پرسیده‌ام را تکرار می‌کنم: چرا این همه زخم داری پسرم...؟ ✍🏻
🌿(عليہ‌السلام) فرمود: 🌴زمين ڪربلا در روز رستاخيز، چون ستاره مرواريدے مےدرخشد؛ و ندا مے‏دهد ڪہ من زمين مقدس خدايم، زمين پاڪ و مبارڪے ڪہ پيشواے شـ‌هيدان و سالار جوانان بـ‌هشت را در بر گرفتہ است. 📗﴿ادب الطف/ جلد۱/ صفحہ ۲۳۶ بہ نقل از ڪامل الزيارات/ صفحہ ۲۶۸
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا