eitaa logo
کتابخانه علامه محدث نوری
141 دنبال‌کننده
8.1هزار عکس
4.5هزار ویدیو
32 فایل
وَ اجْعَلْنِي اللَّهُمَّ مِنْ أَنْصَارِهِ وَ أَعْوَانِهِ وَ أَتْبَاعِهِ وَ شِيعَتِهِ
مشاهده در ایتا
دانلود
♦️آیا می دانید مصرف متعادلِ حبوباتِ ماش باعث کاهش قند خون شده و کنترل دیابت را به همراه دارد و همچنین به علت وجود میزان بالایِ فولات گزینه یِ مناسبی برای خانوم ها در دوران بارداریست. وجود فیبرِ بالا در آن باعث افزایش سوخت و ساز بدن شده و مؤثر در کاهش وزن و لاغری می باشد. رژیم درمانی 🍏👇🏻 https://chat.whatsapp.com/DOlmNNIYw7jJidmnIjAAOg
*🦋 بروس پترسون* تازه مسلمان: *✅اسلام تمایز خاصی بین خالق و مخلوق قائل می شود‌. مسلمانان خالق را می پرستند نه مخلوق را....* ☝️تازه مسلمانان و رهیافتگان @Sireyoshshagh
📚کتاب تنها گریه کن فصل نهم/ قسمت ۹۵ 📖  آدم هر چقدر هم برای موقعیت ویژه ای خودش را آماده کند، وقتش که می رسد، چشم هایش را می بندد و فکر می کند همه چیز فقط یک خیال است، خواب می بیند و هنوز فرصت دارد. زمین، زیر پایم نرم شده بود، به فکرم نمی رسید که این انرژی فوق العاده از کجا سرریز شده به دلم. گمان می بردم که لابد دلیلی دارد و من نمی دانم. حس می کردم همه ی دنیا چشم در آورده اند و دارند مرا تماشا می کنند و از همه ی دنیا مهم تر، محمد بود. آن شب آخر خیلی سفارش کرده بود محکم باشم، نه اینکه به ظاهر، محمد دلش می خواست من با رضایت خاطر از بالای سرش بلند شوم. دلش می خواست جز مادری، کارهای دیگری هم ازم بربیاید. دامادم، حسن آقا خودش را به زحمت از بین جمعیت رساند نزدیکم. گفتم می خواهم بروم بالای قبر. صدایش گرفته بود. بغض نمی گذاشت خوب حرف بزند. گفت: «محمد خودش می دونست جاش اینجاست. نشونم داده بود. سرم را تکان دادم و نگفتم محمد خیلی چیزهای دیگر را هم می دانست. پدر و برادرم دورم را گرفتند. از نگاه و صدای مطمئنم، خیالشان کمی راحت شد که حالم خوب است. نگاه کردم به اشکهای پدرم که خیلی راحت از چشمش سُرمی خوردند و صورتش که سرخ شده بود. صدای مردانه ای از پشت سر ما بلند شد تا مردم راه بدهند و من رد شوم. از تپه های کوچک خاک که ریخته بودند چند گوشه، عبور کردم و رسیدم بالای قبر خالي محمدم. هوشیارم؛ مطمئن و حواس جمع. پاهایم نمی لرزند. دست هایم قوت دارند. نگاهم شفاف و روشن است. چشم هایم دودو نمی زنند. تپش قلبم منظم است، فقط گاهی دلم شور می زند. صبحی، اصرار کردند یک قرص آرام بخش بخورم، قبول نکردم. گفته بودم امروز، روز عزت و سربلندی ماست. حالم از همیشه بهتر و دلم آرام است. ایستاده ام مقابل یک قبر خالی و بالا و پایینش را نگاه می کنم. با چشم اندازه می زنم. بزرگ نیست. برای یک جوان شانزده ساله که لاغر بوده با قد و قواره ای متوسط، شاید مناسب باشد. زمین، خیس و خاک کمی سفت است. چادرم خاکی و گلی شده. از زیر پایم جمعش می کنم و یک دور می پیچم دور کمرم. مقنعه ی چانه دارم را روی سرم تکان می دهم و کمی جلو میکشم. کفش هایم را در می آورم، خم می شوم و با بسم الله دستم را تکیه می دهم به گوشه ی قبر و اول پای راستم را می گذارم پایین داخل قبر، بعد هم پای چپم را. می نشینم و دست هایم را می کشم روی خاک. سرما از نوک انگشتانم میدود توی تنم. لرزم می گیرد. با کف دست، خاک را صاف می کنم و چندتا کلوخ و سنگ های ریزی را که زیر دستم غلت می زنند، برمی دارم و می گذارم بالای قبر. آنقدر بالا تا پایین مساحت آن مستطیل کوچک و جمع و جور را دست کشیده ام که زیر ناخن هایم پر از خاک شده است. خاطرجمع که شدم، بلند می شوم و دست هایم را باز می کنم. با سر اشاره می کنم تا محمد را بگذارند توی بغلم. 🔹️ادامه دارد، ... کتاب تنها گریه کن/ ۹۵ انتشارات حماسه یاران 🔸️کتابخانه علامه محدث نوری https://chat.whatsapp.com/LiFiykUwu1e9nKJZedGceG
*💎ﺍﮔﺮ اهل ﺷﻬﺮﻫﺎ ﺍﻳﻤﺎﻥ می آﻭﺭدﻧﺪ ﻭ تقوا پیشه می کردند، برکاتی ﺍﺯ ﺁﺳﻤﺎﻥ ﻭ ﺯﻣﻴﻦ را ﺑر آنان ﻣﻲ‌ﮔﺸودﻴﻢ؛ ﻭﻟﻲ آنها تکذیب کردند، پس ما نیز آنان را به سبب آنچه می کردند گرفتار کردیم.* 📚 *اعراف /۹۶* 🏴🌸🏴🌸🏴🌸🏴
﷽ ❤️ امام_حسین علیه السلام فرمودند : 🍀 اَللّهُمَّ اجْعَلْ غِناىَ فى نَفْسى وَالْیَقینَ فى قَلْبى وَالاِْخْلاصَ فى عَمَلی وَالنُّورَ فى بَصَرى وَالْبَصیرَةَ فى دینی وَمَتِّعْنى بِجَوارِحى وَاجْعَلْ سَمْعى وَبَصَرى اَلْوارِثَیْنِ مِنّى... 🍃 اى خدایا قرار ده بى نیازى در نفس من و یقین در دلم و اخلاص در کردارم و روشنى در دیده ام و بینایى در دیـنـم و مـرا از اعـضـا و جوارحم بهره مند کن و گوش و چشم مرا وارث من گردان (که تا دم مرگ بسلامت باشند) 📖 فرازی از دعای عرفه 🍎 🏴🍎🏴🍎🏴
✍🏻 رزق خاص در ماه محرم ▪️امام صادق (علیه السلام) فرمودند: هنگامی که هلال *ماه محرم* دمیده می شود ملائکه *پیراهن* امام حسین (علیه السلام) را خدمت حضرت زهرا (علیهاالسلام) آورده و از عرش الهی آویزان می کنند در حالیکه *پاره پاره* شده از ضربه های شمشیر و آغشته به خون است.😭 ما و شیعیانمان این پیراهن را با چشم بصیرت و نه بصر می بینیم پس اشک های ما سرازیر می شود. 📚ثمرات الاعواد: ج۱ ص
14.76M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🔴داستان جالب ماشاءالله نجّار ❤️ یک روایت عاشقانه از محبت امام حسین(ع) 🔻 داستانی واقعی از شفا یافتن مریضی که دکترها از او قطع امید کرده بودند.
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
تا آخر گوش کنید ... تعالیم اسلام در برابر تظاهر به گناه چه باید کرد ...
📚کتاب تنها گریه کن فصل نهم/ قسمت ۹۶ 📖  آن بالا زیارت عاشورا می خوانند. تازه، سلام های اول را می دهند که جوانم را کفن پیچ شده می گذارند روی دستم. به پهلو می خوابانمش روی خاک سرد و خیس باران خورده. پلاستیک دور صورتش را باز میکنم. دست می زنم به صورت محمد و می کشم به سروصورت و سینه ام. انگشت هایم را می گذارم زیر سرش؛ بین خاک و صورتش. دوباره دقیق می شوم. می دانم این آخرین دیدار است. از داخل قبر که بیرون بروم، باید تا روز قیامت، تا صحرای محشر صبر کنم. با انگشت، صورتش را نرم و سبک نوازش می کنم. روز هفتمی است که این چشم ها بسته شده اند. گلوله که هجوم برده سمتش و پشت سرش را برده و بچه ام افتاده روی خاک، مثل گل افتاده روی زمین. بدنش سه روز مانده روی زمین جنوب آفتاب گرم خوزستان با کسی تعارف ندارد، می سوزاند و خشک می کند؛ آفتاب ظهر، سوز سرمای شب بیابان، باد و باران. سه روز هم مانده توی سردخانه تا پدرش برسد و حالا روز هفتم بود. پیشانی اش پر از زخم های ریزی بود که خون، رویشان دلمه بسته بود. پلک هایش روی هم آمده بودند؛ انگار که خواب باشد. صورتش، گونه هایش سفت بودند. پوستش پلاسیده و تیره نشده بود. اگر پشت سرش متلاشی نشده بود، می گفتم همان صورت جوان و خنده روی محمد است که باید بگذارم روی خاک. لابد همه ی خون بدنش از پشت سرش رفته بود، این ها را نمی دانم، ولی هنوز رنگ به صورت داشت. دست هایش را گرفتم توی دستم. بی اختیار لبخند زدم. از دلم رد شد، حیف بود اگر این دست های حنا گذاشته شده ی محمد را دوباره نمی دیدم. زیر لب می گویم: «خدا ازت راضی باشه محمد جان. سربلندم کردی. عزیزم کردی، حیف بود اگر این دست های حنا گذاشته شده ی محمد را دوباره نمی دیدم. زیر لب میگویم: «خدا ازت راضی باشه محمد جان. سربلندم کردی. عزیزم کردی. از اطرافم، از دور و نزدیک، صدای گریه ی مرد و زن می آید؛ ولی صدای حاج حبیب نیست. چشم می چرخانم و می بینم یکی از جوان های فامیل قلم دوشش کرده، تا با آن جثه ی کوچک و نحیف، توی دست و پا نباشد. حاجی روی شانه ی جوان هم گریه اش بند نمی آید. از کمر تا شده و با آستین پیراهن، اشکش را پاک می کند. موقع گریه کردن، دستش را روی پیشانی اش می زند و مردم از دیدن حال و روزش به گریه می افتند. بغضی که دم گلوم گیرکرده را قورت می دهم. محکم پلک میزنم تا نگاهم شفاف شود. - تو شهیدی مادر. پیش خدا خیلی مقام داری. منو دعا کن. همیشه دعا می کردم عاقبت به خیر بشی، حالا دعام مستجاب شده. عاقبت به خیری مگه گریه داره؟ برای محمد بی قراری نمی کردم، ولی می دانستم تا آخر عمرم فراموشش نمی کنم. تا آخر عمرم همین طور برایش حرف میزنم و نگاهش میکنم. انگار نشسته باشد روبه رویم و صدایم را بشنود. - خدایا! شاهد باش من این بچه رو از وجودم جدا کردم و دادم، مئتی، 🔹️ادامه دارد، ... کتاب تنها گریه کن/ ۹۶ انتشارات حماسه یاران 🔸️کتابخانه علامه محدث نوری https://chat.whatsapp.com/LiFiykUwu1e9nKJZedGceG
*🌸کیمبرلی. اِی.* بانوی تازه مسلمان آمریکایی *✅صادقانه بگویم، پیش از آن‌که به اسلام روی بیاورم تمامی دین و عقیده‌هایی که در دنیا وجود دارد را، به جز اسلام، امتحان کرده بودم. من چیزی را در عمق وجودم گم کرده بودم و هیچ‌کدام از آن عقاید نمی‌توانست این جای خالی را پر کند.* ☝️تازه مسلمانان و رهیافتگان @Sireyoshshagh
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
✨وَمِنَ النَّاسِ مَنْ يَشْرِي نَفْسَهُ ابْتِغَاءَ مَرْضَاتِ اللَّهِ ۗ وَاللَّهُ رَءُوفٌ بِالْعِبَادِ ﴿٢٠٧﴾ و از مردم کسی است که جانش را برای خشنودی خدا می فروشد ] و خدا به بندگان مهربان است. (207) ✨يَا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا ادْخُلُوا فِي السِّلْمِ كَافَّةً وَلَا تَتَّبِعُوا خُطُوَاتِ الشَّيْطَانِ ۚ إِنَّهُ لَكُمْ عَدُوٌّ مُبِينٌ ﴿٢٠٨﴾ ای اهل ایمان! همگی در عرصه تسلیم و فرمان بری [از خدا] در آیید، و از گام های شیطان پیروی نکنید، که او نسبت به شما دشمنی آشکار است. (۲۰۸) 🏴🍏🏴🍏🏴
🌻 امام حسین علیه السلام : 💕هر کس تو را دوست بدارد ( از بدیها ) تو را نهی می کند و هر که دشمنت باشد ( به بدیها ) تو را تشویق می کند. 🏴امام_حسین علیه السلام
📌شهیدی که خبر شهادتش را اهل بیت(ع) به مادرش دادند 🔹️بزرگ شده کانادا، در دل فرهنگ غرب؛ اما پرواز را نمی توان از مرغ باغ ملکوت دریغ کرد! ◇شهید حمزه علی یاسین، رزمنده ۲۰ ساله حزب الله لبنان و برادرزاده همسر سیدحسن نصرالله بود که در سوم مرداد ۹۳، در دفاع از حرم عمه (عج)، درسوریه به شهادت رسید ◇مادرش ابتدا مخالف حضورش در جبهه بود، به همین خاطر بعد از شهادتش، فرماندهان حزب‌الله نمی دانستند چطور خبر شهادت پسر را به مادر برسانند. ◇وقتی درِ خانه رسیدند تا خبر شهادت را بدهند، در کمال تعجب دیدند دیوارهای خانه سیه پوش است،‌ در زدند و مادر حمزه در خانه را باز کرد، نوع تعارف او نشان داد انگار از همه چیز با خبر است ◇تعجب فرماندهان زیاد طول نکشید، مادر شهید بعد از پذیرایی از میهمانان، با آرامش تمام گفت: «دیشب در رویای صادقانه‌ای دیدم که وجود نازنین پنج تن آل عبا وارد منزلم شدند و درست همین جایی که شما نشسته‌اید، نشستند و به من بشارت دادند و گفتند فرزندت در راه ما اهل بیت(ع) به شهادت رسیده و امروز خبرش خواهد رسید!»
‏عکس از سین نصرتی
📚کتاب تنها گریه کن فصل نهم/ قسمت ۹۷ 📖 منتی هم نیست؛ ولی صبرش رو خودت به من بده. نکنه خجالت زده ی عمه جانم بشم. دستم را شل می کنم و از زیر صورت محمد بیرون می کشم. محمد مثل یاکریم تیر خورده با پلک هایی که بسته اند و بال هایی که هنوز خونی و گرمند، می ماند روی خاک؛ مثل وقت هایی که یک طرفی می خوابید و دستش را می گذاشت زیر صورتش. از بالا، کسی تلقین می خواند. دستم روی شانه ی محمد تکان می خورد، جمله ها را تکرار میکنم. عرق سردی از لای موهایم تا کمرم شره می کند. کف پایم از سرمای خاک بی حس شده. اگر محمد شهید نشده بود و یقین نداشتم اباعبدالله علیه السلام بالای سرش می رسند و او را با خودشان می برند، حتما از غصه ی اینکه جوانم را با دست های خودم گذاشته ام روی این خاک سرد و نمناک، دق می کردم. شال سبزم را از دور گردنم باز می کنم، می بوسم و می گذارم روی چشم هایم، بعد هم می اندازم روی صورت محمد. هرچه خواسته بوده را مو به مو انجام داده ام. از خودم می پرسم تمام شد؟ محمد تمام شد یا تازه شروع شده؟ با صدای لرزان و نگران حاج حبیب به خودم می آیم. نگران حالش می شوم. دستم را می گیرم به لبه ی سفت قبر و بازحمت، پاهایی را که چسبیده به خاک شهید کم سن وسالم، از زمین بلند می کنم و با یک یا علی خودم را بالا می کشم. سر تا پایم خاکی شده. رنگ چادرم دیگر مشکی نیست. از پایین پای محمد سنگ های لحد را می چینند و من فقط حواس پی صورت محمد است؛ زیر شال سبزی که یادگار رأس الحسین است یاد روضه های عصر عاشورا می افتم. یاد روضه هایی که می گفتند صورت امام شکلش عوض شده بود. گلویم می سوزد. چشم هایم تار می شوند و پلک می زنم. فقط یک سنگ لحد مانده تا صورت محمد هم از چشمم پنهان شود. با صدای خفه داد می زنم: «صبر کنید.» دو قدم میروم جلو و خم می شوم روی قبر محمد. چانه و صدا و دست و پایم می لرزند. میگویم: «محمد جان! هرچی خواستی همون شد. بدنت مثل ارباب سه روز موند توی بیابون، زیر آفتاب و باد و خاک. هر سفارشی بهم کرده بودی رو انجام دادم. مبارکت باشه مادر. ولی حالا نوبتی هم باشه، نوبت خواسته ی منه. سلام منو به مادرم حضرت زهرا برسون و بگو من دستم خالیه. می ترسم از تنهایی شب اول قبر. بهشون بگو منو اون شب تو تاریکی و وحشت قبر تنها نذارن. وقتی همه میذارن و میرن، خودشون رو برسونن.» دلم نمی خواست از محمد دل بردارم، ولی چاره ای نبود. دو قدم رفته را برگشتم عقب و سنگ لحد آخر را چیدند. شروع کردند به خاک ریختن. باد تندی وزید و ذره های سبک خاک را بلند کرد. خاک مزار شهید شانزده ساله ام نشست روی سروصورتم، لابه لای مژه هایم، روی لب های خشک و به هم چسبیده ام. دی ماه سال ۱۳۶۵ بود. من اشرف سادات منتظری ام، متولد دی ماه سال ۱۳۳۰؛ حالا که فکر می کنم، دوبار به دنیا آمده ام؛ هر دو بار در یک ماه یکبار از مادر متولد شدم. یک بار هم وقتی مادر شهید شدم خسته بودم. دلم مثل آسمان گرفته بود، بهانه ای می خواست برای گریه کردن بهانه ای که خدا را خوش بیاید و ناشکری نباشد. بهانه ای که ارزشش را داشته باشد. مثلا روضه ی علی اکبر حضرت حسین علیه السلام. 🔹️ادامه دارد، ... کتاب تنها گریه کن/ ۹۷ انتشارات حماسه یاران 🔸️کتابخانه علامه محدث نوری https://chat.whatsapp.com/LiFiykUwu1e9nKJZedGceG
🔴وَمَنْ قَلَّ وَرَعُهُ مَاتَ قَلْبُهُ 💎كسى كه تقوا و ورع او كم شود قلبش مى ميرد» 🖌 زيرا حيات قلب به احساس مسئوليت در پيشگاه خدا و در برابر مردم ووجدان خويش است. قلبى كه احساس مسئوليت نكند و عكس العمل مناسب در مقابل خطا نشان ندهد مرده است و به يقين بى تقوايى سبب مرگ قلب می سود. کتابخانه علامه‌ محدث نوری سعادت آباد 🏴🏴🏴🏴🏴🏴🏴
🌻موضوع: *آگاهی در افراد باتجربه و غرور در بعضی جوان ها* 💐سوره، آیه: یوسف/۱۴ بسم الله الرحمن الرحیم "قَالُواْ لَئِنْ أَکَلَهُ الذِّئْبُ وَنَحْنُ عُصْبَةٌ إِنَّا إِذاً لَّخَسِرُونَ؛ (فرزندان یعقوب) گفتند: اگر گرگ او را بخورد، با آنکه ما گروهى قوى هستیم، در آن صورت ما زیانکار (و بى کفایت) خواهیم بود." 🌷پیام ها: ۱. گاهى بزرگ ترها از روى تجربه و آگاهى، احساس خطر مى‏ کنند، امّا جوان‏ ها به قدرت خود مغرورند و خطر را شوخى مى ‏گیرند. «ونحن عصبة» (پدر نگران، ولى فرزندان مغرورِ قدرت خود بودند.) ۲. قوى بودن، دلیلى بر امین بودن نیست. (برادران یوسف قوى بودند، «نحن عصبة»، ولى امین نبودند) ۳. برادران از این که گرگ یوسف را پاره کند، ابراز نگرانى نکردند ولى در برابر این که نیرومندى و قدرت آنان مخدوش گردد، عکس العمل نشان دادند. «ونحن عصبة انّا اذاً لخاسرون»* ۴. اگر کسى مسئولیّتى را بپذیرد و خوب انجام ندهد، سرمایه، شخصیّت، آبرو و وجدان خود را در معرض خطر قرار داده و زیانکار خواهد بود. «لخاسرون» ۵ . ظاهر فریبى و ابراز احساسات دروغین، از دسیسه ‏هاى افراد دو رو و منافق است. (برادران در حضور پدر گفتند:) «انا اذاً لخاسرون» ۶. برخى براى رسیدن به اهداف شوم خود حتّى حاضرند از آبرو و شخصیّت خود صرف نظر کنند. «انّا اذاً لخاسرون» 🌹اللهم صل علی محمد و آل محمد و عجل فرجهم🌸 🏴🏴🏴🏴🏴🏴🏴🏴🏴🏴 کتابخانه علامه محدث نوری سعادت آباد*
💠 قالَ رَسُولُ اللّهِ (صلّى اللّه علیه و آله): 💢 «اِنَّ لِقَتْلِ الْحُسَیْنِ علیه السّلام حَرارَةً فى قُلُوبِ الْمُؤمنینَ لا تَبْرُدُ اَبَداً.» 👈 «براى شهادت حسین علیه السلام ، حرارت و گرمایى در دلهاى مؤمنان است که هرگز سرد و خاموش نمی‌شود.» 📚جامع احادیث الشیعه ، ج 12، ص 556 🏴🌷🏴🌷🏴🌷🏴
🏴🏴🏴🏴🏴🏴🏴 *🌴قالیچه سوخته🌴* مردی ﺑﺪﻫﮑﺎﺭ ﺷده بود و ﻓﻘﻂ يك ﻗﺎﻟﯿﭽﻪ ﺩﺍﺷﺖ، ﮔﻮﺷﻪ ﻗﺎﻟﯿﭽﻪ ﺳﻮﺧﺘﻪ ﺷﺪﻩ ﺑﻮﺩ. ﻫﺮ ﻣﻐﺎﺯﻩ‌ﺍﯼ كه ﻣﯿﺮﻓﺖ، ﻣﯿﮕﻔﺘﻦ: ﺍﯾﻦ ﻗﺎﻟﯿﭽﻪ ﺍﮔﻪ ﺳﺎﻟﻢ ﺑﻮد ۵۰۰ تومن ﻣﯽﺍﺭﺯﯾﺪ، ﺍﻣﺎ ﺣﺎﻻ ﮐﻪ ﺳﻮﺧﺘﻪ ﻣﺎ ١٠٠ ﯾﺎ ۱۵۰ تومن ﺑﯿﺸﺘﺮ نمی‌خریم. ﮔﺮﻓﺘﺎﺭ ﺑﻮﺩ و به ﺍﻣﯿﺪ ﺍﯾﻨﮑﻪ ﺑﯿﺸﺘﺮ ﺑﺨﺮﻥ ﺍﺯ اﯾﻦ ﻣﻐﺎﺯﻩ ﺑﻪ ﺍﻭﻥ ﻣﻐﺎﺯﻩ میرفت. داخل ﯾﮑﯽ ﺍﺯ ﻣﻐﺎﺯﻩ ﻫﺎ، ﻣﻐﺎﺯﻩ ﺩﺍﺭ ﭘﺮﺳﯿﺪ: ﭼﯽ ﺷﺪﻩ كه ﻗﺎﻟﯽ ﺑﻪ ﺍﯾﻦ ﺧﻮﺑﯽ ﺭﻭ ﻣﺮﺍﻗﺒﺖ ﻧﮑﺮﺩﯾﺪ؟ ﮔﻔﺖ: ﻣﻨﺰﻟﻤﻮﻥ ﺭﻭﺿﻪ ﺩﺍﺷﺘﯿﻢ، ﻣﻨﻘﻞ ﭼﺎﯾﯽ ﺭﻭﯼ ﺍﯾﻦ ﻗﺎﻟﯽ ﺑﻮﺩ، ﺫﻏﺎلها ﺭﯾﺨﺖ و ﻗﺎﻟﯽ ﺳﻮﺧﺖ. ﻫﺮ ﭼﯽ ﺑﯿﺸﺘﺮ مى‌تونى ﺍﺯﻡ ﺑﺨﺮ، ﮔﺮﻓﺘﺎﺭﻡ ... ﻣﻐﺎﺯﻩ ﺩﺍﺭ پرسید: گفتی ﺗﻮ ﺭﻭﺿﻪ ﺳﻮﺧﺘﻪ؟ گفت: بله. مغازه دار گفت: ﺍﯾﻦ ﺍﮔﻪ ﺳﺎﻟﻢ ﺑﻮد ۵۰۰ تومن ﻣﯽ‌ﺍﺭﺯﯾﺪ ﺍﻣﺎ ﺣﺎﻻ ﮐﻪ ﺑﺮﺍی اﺭﺑﺎﺏ ﻣﻦ ﺳﻮﺧﺘﻪ ﻣﻦ ١ ﻣﯿﻠﯿﻮﻥ ﺍﺯﺕ ﻣﯿ ﺨﺮﻡ. قالیچه رو خرید و روی میزش پهن کرد و تا آخر عمرش آن یک قسمتی که سوخته بود رو همیشه گل‌محمدی‌ و‌ رز میخرید و روی قسمت سوخته قالیچه که به اندازه کف دست بود پرپر می کرد و دوستان صمیمی و همکارانش همه به نیت تبرک یک پر از گل را برداشته یا در جانمازشان میگذاشتند یا در قوری چای یا غذایشان می ریختند. اوﻥ ﻗﺎﻟﯿﭽﻪ تو روضه سوخته ﺑﻮﺩ قیمت گرفت، کاش دلمون تو روضه‌ها بسوزه. اونوقت بگیم: دلمون سوخته بی‌بی، چند میخری؟!😭 کاش حسینی باشیم و حسینی بمیریم🤲 *صلی‌الله‌علیک‌یا‌ابا‌عبدالله* 🏴🏴🚩🏴🏴🚩🏴
🕊 🏴امام _حسين عليه السلام فرمودند: 🍃 کسی که بخواهد از راه گناه به مقصدی برسد ،دیرتر به آرزویش می رسد و زودتر به آنچه می ترسد گرفتار می شود. 📖 بحارالانوار، ج ۷۸، ص ۱۲۰ *کتابخانه‌ محدث نوری سعادت آباد * 🏴🌷🏴🌷🏴🌷🏴
امام صادق(ع) همه ی ما اهل بیت کشتی نجاتیم؛ اما کشتی جدم وسیعتر و در عبور از امواج سهمگین دریاها سریعتر است.🌹 بحار؛ ۲۶:۳۲۲ کتابخانه علامه محدث نوری سعادت آباد 🏴🌺🏴🌺🏴🌺
بسم الله الرحمن الرحیم "فَلَمَّا ذَهَبُوا بِهِ وَأَجْمَعُوا أَن يَجْعَلُوهُ فِي غَيَابَتِ الْجُبِّ وَأَوْحَيْنَا إِلَيْهِ لَتُنَبِّئَنَّهُم بِأَمْرِهِمْ هَٰذَا وَهُمْ لَا يَشْعُرُونَ؛ هنگامی که او را با خود بردند، و تصمیم گرفتند وی را در مخفی‌گاه چاه قرار دهند، (سرانجام مقصد خود را عملی ساختند؛) و به او وحی فرستادیم که آنها را در آینده از این کارشان با خبر خواهی ساخت؛ در حالی که آنها نمی‌دانند." 🌷یک نکته: از آنجا که خداوند اراده کرده یوسف را حاکم کند، باید دوره هایی را ببیند. بَرده شود تا به بردگان رحم کند. به چاه و زندان اُفتد تا به زندانیان رحم کند. همانگونه که خداوند به پیامبرش می فرماید: تو فقیر و یتیم بودی تا فقیر و یتیم را از خود نرانی«اَلَمْ یَجِدْکَ یَتیٖمًا....فَاَمَّا الْیَتیمَ فَلاتَقْهَرْ....»(ضحیٰ/۱۰_۶) 🌿پیام ها: ۱. اتّفاق نظر و اِجماع چند نفر، نشانهٔ حقانیّت نیست«أَجْمَعُوا أَن يَجْعَلُوهُ فِي غَيَابَتِ الْجُبِّ» ۲. زمانی به یوسف وحی شد که وی از خانواده دور شد و مورد بی مِهری برادران قرار گرفت«فَلَمَّا ذَهَبُوا بِهِ....أَوْحَیْنَا إِلَیْهِ» ۳. اِمداد الهی، در لحظه های حسّاس به سراغ اولیای خدا می آید«فِی غَیَابَتِ الْجُبِّ وَ أَوْحَیْنَا» ۴. یوسف در نوجوانی، شایستگی دریافت وحی الهی را دارا بود«أَوْحَیْنَا إِلَیْهِ» ۵. خداوند اولیای خود را با سختی ها آزمایش و آنان را هدایت می کند«أَوْحَیْنَا إِلَیْهِ» ۶. از کارهای زشت با اِشاره و کنایه یاد کنید(در اینجا توطئهٔ قتل یوسف، با کنایه مطرح شده است)«بِأَمْرِهِمْ» 🌹اللهم صل علی محمد و آل محمد و عجل فرجهم کتابخانه علامه محدث نوری سعادت آباد 🏴🌸🏴🌸🏴🌸🏴
🔆💠🔅💠﷽💠🔅 💠🔅💠🔅 🔅💠🔅 💠🔅 🔅 ✅ شگفتانه تابستان! ✍انجیر شگفتانه‌ی میوه‌های تابستان است! گویی همه حرارت خورشید و تلاش تابستان به ثمر رسیده تا انجیر‌های شیرین برسند و به تن و جان عصاره‌ی شیرین و مغذی را برسانند. انجیر ادرار آور و عرق آور است و می‌تواند حرارت بدن را کم کند، مقوی کلیه باشد، در بهبود هضم کمک‌رسان شود و البته ضد التهاب است و در سرفه و مشکلات ریوی توصیه می‌شود. انجیر منبع غنی فیبر، قند، پتاسیم، فسفر، کلسیم و انواع ویتامین‌ها است پس در پیشگیری از بیماری‌های قلب و عروق، در کنترل فشار خون، در رفع یبوست، در درمان دردهای آرتروز و در پیشگیری از پوکی استخوان و درد مفاصل بی‌نظیر است. انجیرهای شیرین گوگرد دارند و در ریزش مو بسیار توصیه شده‌اند. گرم و تر است و مولد خون، لذیذ است و در بانوان شیرده در افزایش تولید شیر کمک‌رسان!از همه اینها که بگذریم میوه‌ی بسیار زیبایی است شکل خاص آن، دم کوتاه، و وقتی باز می‌شود آنهمه ظرافت در چینش دانه‌ها چشم را خیره می سازد و جان آدمی از اینهمه بخشندگی و لطف خالق لبریز می‌شود! 🌹انجیر کتابخانه علامه محدث نوری سعادت آباد 🔅 💠🔅 🔅💠🔅 💠🔅💠🔅 🔆💠🔅💠🔅💠🔅
📚کتاب تنها گریه کن فصل دهم/ قسمت ۹۸ 📖 مردم فکر می کنند گردش و مهمانی و بگو و بخند، حواس مادری را که و زودتر از او از دنیا رفته، پرت می کند، ولی نمیدانند یاد بچه ی آدم توی دلش است؛ نه جلوی چشمش، یا بین یادگاری هاش، یا حتی در اتاق و خانه اش. به حاج حبیب هم همین حرف ها را زدم، وقتی تصمیم گرفت خانه را عوض کند، به هوای اینکه خاطره های محمد آزارم می دهد. ولی دخترها و دامادها و فامیل که می آمدند و اصرار می کردند برویم برای گشت و گذار و هواخوری، نه نمی آوردم. نمی خواستم فکر کنند داغ محمد نشسته روی دلم و زندگی ام را تعطیل کرده است. اصلا خجالت می کشیدم در انظار مردم گریه کنم. وقتی یادم می افتاد حضرت زینب علیه السلام در یک روز چقدر داغ دید و صبر کرد، دندان سر جگر می گذاشتم، توسل می کردم و آرام می شدم. میان جمع برای محمدم شیون نکردم. گریه هایم را هم نگه می داشتم برای خلوت و سحر؛ حتی آن اوایل که توی مراسم ها هرکسی یه گوشه ای بق می کرد و به آب و غذا بی میل بود، اولین نفری که می نشست سر سفره، خودم بودم تا بقیه بهانه ای نداشته باشند. برای بقیه سه سال از شهادت محمد گذشته بود، برای من هر روز این سه سال، به اندازه ی سی سال کش آمده بود. نبودن محمد دلم را چنگ می زد، اما کاری نکردم انگشت نما شوم. داغ جوان شوخی نیست! یکی یکی یادم می آمد. محمد تا روز شهادتش چندبار خطر و بلا از سرش گذشته بود. انگار چندباره از خدا گرفته بودمش؛ اما با قسمت نمی شود جنگید، روزی اش چیز دیگری بود خوشا به حالش که خوش روزی بود. بوی محرم می آمد و همه می دانستند برنامه ی زندگی ما در آن دهه معلوم است. روضه رفتنمان را برای هیچ کاری تعطیل نمی کردیم؛ این شد که زودتر قرار و مدار گذاشتند و یکی دو روزی برای آب و هوا عوض کردن رفتیم کرمجگان. نشسته بودم توی ایوان خانه باغ که دیدم نوه ام، مسعود، روی پله ها تلوتلو می خورد. اگر نمی جنبیدم، با سر به زمین می خورد. بچه را روی هوا گرفتم، ولی پای خودم لیز خورد و از میان نرده رد شد و گیر کرد. تعادلم را از دست دادم و با سر خوردم به سیمان کنار جوی آبی که از بغل باغچه می گذشت. بچه ها کمک کردند و پایم را از میان نرده آزاد کردند، ولی هم سرگیجه داشتم و عقب سرم اندازه ی یک گردو باد کرده بود، هم نمی توانستم پایم را تکان بدهم. دید چشم هایم تار شده بود. همه را فقط یک شبح می دیدم و نمی توانستم آدم ها را از هم تشخیص بدهم. دکتر درمانگاه بعد از معابنه ی سطحی، سفارش کرد زودتر برگردیم قم و برای عکس و آزمایش بروم بیمارستان. وقتی رسیدیم قم، بهتر شدم. دیدم واضح شده بود و سرگیجه نداشتم. زیر بار حرف بچه ها نرفتم 🔹️ادامه دارد، ... کتاب تنها گریه کن/ ۹۸ انتشارات حماسه یاران 🔸️کتابخانه علامه محدث نوری https://chat.whatsapp.com/LiFiykUwu1e9nKJZedGceG