eitaa logo
کیش مهر (درمحضر علامه طباطبایی)
1.6هزار دنبال‌کننده
641 عکس
6 ویدیو
0 فایل
بررسی اثار احوال ونظرات مفسرفقیه فیلسوف وعارف کبیر محمدحسین طباطبایی وسایر علما
مشاهده در ایتا
دانلود
کیش مهر (درمحضر علامه طباطبایی)
#مصارع_عشاق قسمت ۴۱ □شناخت کربلا و عاشورا مستلزم شناخت امام حسین است. اگر کسی امام حسین را بشناسد
قسمت ۴۲ □کربلا جلوه‌ای از قیامت امام حسین علیه السلام در عالم ماده بود. ○جمع یک سر انبیاء و اولیاء ○اصفیاء و ازکیا و اتقیاء ○روح پاکان خاک غم بر سر همه ○تیغ بر دست و کفن بر تن همه □دیدم همه تیغ تجرد به دست منتظر اذن مولا هستند. ○جان ز یکسو جمله‌ی خاصان عرش ○زیر سم ذوالجناحش، کرده فرش ○تن، ز یک جا جمله‌ی نیکان خاک ○بهر ضرب ذوالفقارش کرده پاک ○جسته پیشی، خاکیان ز افلاکیان ○همچنین افلاکیان از خاکیان ○پای تا سر، از جماد و از نبات ○در سراپای حسینی، محو و مات □همه انگشت حیرت بر دهان به امام حسین علیه السلام می‌نگریستند و می‌گفتند این چه موجودی است که خدا او را از عناصر اربعه خلق کرده است؟ همه مبهوت او هستند. جرئت من، جمله صف‌ها را شکافت یک سر مو روز مقصد برنتافت از تجری من و آن همرهان جمله را انگشت حیرت بر دهان تا رسیدم با کمال جد و جهد بر رکاب پاک آن سلطان عهد مظهری دیدم از آب و گل، جدا از هوی خالی و لبریز از خدا کرده خوش خوش، تکیه بر فرخ لوا رو، بر او، پوشیده چشم از ماسوا دست بر دامان فرد ذوالمنش دست یکسر ماسوا بر دامنش محو و مات حق، همه در ذات او جمله ی ذرات محو مات او گفتم ای سرخیل مستان، السلام مقتدای حق پرستان السلام السلامم دیدگان را باز کرد زیر لب آهسته ام آواز کرد گفت ای دلداده، بر گو کیستی؟ اندرین جا از برای چیستی؟ گفتم ای سالار دین زعفر منم آنکه در پای تو بازد سر، منم آمدستم تا ترا یاری کنم خون در این دشت بلا جاری کنم با تبسم لعل شیرین کرد باز گفت ای سرخوش ز صهبای مجاز چون نباشد پیر عشقت، راهبر کی ز حال عاشقان یابی خبر؟ خود تو پنداری در این دشت و بلا مانده ام در چنگ دشمن مبتلا؟ عاجزی از خانمان آواره‌ام نیست بهر دفع دشمن، چاره‌ام؟ در سر عاشق هوای دیگرست خاطر مردم بجای دیگرست نیست جز او در رگ و در پوستم بی‌خبر از دشمن و از دوستم من ندانم دوست کی، دشمن کدام ای عجب این را چه اسم آن را چه نام؟ □آن‌جا دیگر دوست و دشمن معنایی ندارد. امام حسین در آن مقام از تعین عباس خالی است که همان مقام واحدیت است. هیچ چیزی آن جا راه ندارد. آن‌جا خلوت خانه‌ی خداست. آن‌جا لایتناهی است و قید هم آن‌جا راه ندارد. آن‌جا اطلاق محض است یعنی بی حدی محض است. آن‌جا حسین خداست و خدا هم حسین است. جناب عمان سامانی می‌گوید من حسین اللهی‌ام تکفیر کو؟ آن‌جا دیگر دوئیتی باقی نمانده‌است... ○چون خودی را در رهم کردی رها ○تو مرا خون، من تو رایم خون‌ بها □خداوند در حدیث قدسی می‌فرماید: «من عشقته قتلته و من قتلته فعليّ ديته و من عليّ ديته فأنا ديته». اگر من کسی را بکشم، خودم خون بهای او هستم و خودم را جایگزین او می‌کنم. ○مصدری و ماسوی مشتق تو راست ○بندگی کردی خدایی حق تو راست □آن جا امام حسین علیه السلام خلیفة الله می‌شود و بلکه بالاتر از آن، خلیقة الله می‌شود و حتی بالاتر از آن به مقام احدیت راه پیدا می‌کند. بین امام حسین و خدا فقط یک فرق است. این که او به ذات خداست و حسین علیه السلام مظهر و ظل آن خداست. لفظ ضیق است و ما نمی‌توانیم این معانی را به لفظ شرح دهیم... امام حسین در مقام احدیت است که اول ظهور ذات حق متعال است و از هر لحاظ شبیه خدا است الا این که خدا هیچ قیدی ندارد و حتی اطلاق هم قید او نیست یعنی در مورد ذات خدا حتی نمی‌توانیم بگوییم او بی منتهاست تا این بی‌ منتها بودن برای ذات غیب الغیوبی قید محسوب شود. ولی حسین بی منتهاست و این قید اوست. تنها فرق امام حسین علیه السلام و خدا این است که امام حسین جلوی آن خدا عشق بازی می‌کند و عاشق و بنده اوست ورنه همه‌ی کمالات خدایی را بالعرض از ذات حق تبارک و تعالی داراست. ○هر چه بودت داده‌ای اندر رهم ‌ ○در رهت من هرچه دارم می‌دهم
□○عبودیت مطلقه○□ □در سیر الی الله اوج سیر سائر الی الله به مطلقه ختم می شود. در مراحل پایین تر می تواند نسبت به هر اسمی از اسماء الله محقق شود. یعنی یکی بشود عبدالرّحمن، یکی بشود عبد الرّحیم، یکی بشود عبد الودود، یکی بشود عبد الغفّار، یکی بشود عبد الجبّار، یکی بشود عبد القهّار، یکی بشود عبد الکریم، یعنی عبودیت به اسماء مختلف می تواند تعلق بگیرد. اما بالاتر از آن وقتی است که به «الله» برسد، یعنی فرد بشود عبدالله. «الله» اسمی است که همۀ اسماء در آن جمع هستند. «الله» اسم اعظم حق متعال است. این عبودیتی است که نسبت به اسم «الله» واقع شد. قبل از این که ذات مقدّس حقّ متعال تجلّی اسمائی بکند و اسماء و صفات حقّ متعال تعیّن پیدا کنند، قبل از آن هم خدا در مرتبه ای فوق مرتبۀ اسماء و صفات هست! حال اگر عبودیت به او متوجه شود، او دیگر عبدالله هم نیست، آن حقیقت حقیقتی است که اسم ندارد. «لا اسم له و لا رسم له» آنجاست که فقط به او می شود به «آن» اشاره کرد، بدون هیچ اسمی. لذا می شود «عبده». «عبده» بالاتر از عبدالله است. این عبودیت مطلقه قلّه ای است که در بین تمامی انبیاء عظام رسول خاتم صلّی الله علیه و آله و سلّم به آن نائل شده است. این قلّۀ عبودیت مطلقه را فقط پیغمبر خاتم فتح کرد. لذا در قران کریم در مورد پیغمبر اکرم به «عبده» بدون این که کنارش اسم به کار رود یاد شده است. اینها نکته های ظریفی در آیات است. □۱- آیۀ اول سورۀ : «سبحان الّذی اسری بعبده لیلاً» منزه است خدایی که بندۀ خود را به سفری شبانه برد. اینجا اسمی نیست، معلوم نیست این «بعبده» کیست، اما کاملا معلوم است؛ تنها کسی که «عبده» است رسول الله خاتم است. □۲- آیۀ یکم سورۀ : «الحمد لله الذی انزل علی عبده الکتاب» حمد و سپاس سزاوار خدایی است که قران را بر عبد خود فرو فرستاد. اینجا هیچ توضیحی کنارش نیست که نشان دهد«عبده» کیست، اما کاملا مشخص است که رسول الله است. □۳- آیۀ اول سورۀ : «تبارک الّذی نزّل الفرقان علی عبده» مبارک و سرشار از برکت است خدایی که فرقان را بر خود فرو فرستاد. آیۀ دهم سورۀ نجم: «فأوحی الی عبده ما اوحی» پس وحی کرد به بندۀ خود آنچه را که وحی کرد. در همۀ این آیات مقصود از «عبده» رسول الله است. □۴- آیۀ نهم سورۀ : «هو الّذی ینزّل علی عبده آیاتٍ بیّنات» او خدایی است که بر عبد خودش آیات روشن و بیّن الهی را فرو می فرستد. □تعبیر «عبده» در مورد یکی از انبیای دیگر هم آمده است، اما کنار «عبده» بلافاصله اسم او آمده است. آیۀ دوم سورۀ مریم در مورد زکریای پیغمبر است: «ذکر رحمة ربّک عبده زکریّا» اینجا کنار «عبده» بلافاصله اسم «زکریا» آمده است. اما تنها کسی که با تعبیر «عبدَه» یا «عبدُه» یا «عبدِه» در آیات از او یاد شده بدون این که اسمی از او برده شود و کاملا هم متعیّن است که راجع به که است، پیغمبر اکرم صلّی الله علیه و آله و سلّم است. این مقام مطلق حقّ متعال، اوج سیر و عبد در مسیر سلوک الی الله است. لذا از همین جا هم باز خاتمیت پیغمبر روشن می شود، چون پیغمبر به انتهای راه رسیده است و راهی باقی نمانده است که پیامبر دیگری طی کند!" □استاد مهدی طيب _ جلسه ٢٠ بهمن ٩٠□ @mohamad_hosein_tabatabaei
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
□میلاد با سعادت حضرت ختمی مرتبت محمد مصطفی صلی الله علیه و آله و صادق آل محمد، امام جعفر بن محمد علیهما السلام مبارک و فرخنده باد. @mohamad_hosein_tabatabaei
□●" رسول مهربان "●□ □ای مردم شما را رسولی آمد از میان خودتان که رنج و محنت شما سخت بر او گران می آید و بسیار مشتاق و حریص بر هدایت شماست، و با مومنان رئوف و مهربان است. (توبه: ۱۲۸) □رسول الهی چندان رئوف و مهربان است و چندان شفقت بر خلق دارد که نمی تواند رنج و محنت آنان را تحمل کند، نمی تواند ببیند که مردم به سبب جهل و تعصبات و خودخواهی ها دائماً به یکدیگر ستم کنند و از اینهمه نعمتهای الهی که خداوند در اطرافشان نهاده است محروم بمانند. بنابراین تمام وجودش شور و اشتیاق می شود که مردمان را به شادی و سعادت که نخستین شرط آن صلح و دوستی و دانش و فضایل اخلاقی است دعوت کند. □●برگرفته از کتاب " در صحبت قرآن " به قلم حسین الهی قمشه ای●□ @mohamad_hosein_tabatabaei
□○تاریخ پایان المیزان و توصیه‌ای به طلاب علوم دینی ○□ □مرحوم علامه طباطبایی، در آخر تفسیر تاریخ اتمام را مرقوم فرموده به این عبارت: تم الکتاب و الحمدلله و اتفق الفراغ من تألیفه فی لیله القدر المبارکه الثالثه و العشرین من لیالی شهر رمضان من شهور سنه اثنتین و تسعین و ثلاثماته بعد الالف من الهجره و الحمدلله علی الدوام و الصلوه علی سیدنا محمد و آله السلام. □طلاب عزیز ما سرمشقق بگیرند که حضرت علامه طباطبائی شب قدر را به بحث و تحقیق آیات قرآنی احیا می کرد و تفسیرش در این شب فرخنده به پایان رسید، آری اینچنین باید بکار بود و به شعر رسا و شیوای شمس الدین محمد بن محمود آملی صاحب نفائس الفنون: ○به هوس راست نیاید به تمنی نشود ○کاندرین راه بسی خون جگر باید خورد □○یادنامه فیلسوف الهی، علامه طباطبایی، خرداد۶۱، نشریه شماره ۴۷ حزب جمهوری اسلامی○□ @mohamad_hosein_tabatabaei
□همه‎ی خلق از یهود و نصاری و پیروان سایر مذاهب و ادیان، همه امّت پیغمبر آخرالزّمانند. روز قیامت وقتی هر امّتی به سراغ پیامبر خود رفت و همه‎ی انبیا با امّت‎هایشان نزد پیامبر آخرالزّمان آمدند و از او طلب شفاعت نمودند، معلوم می‎شود که همه امّت پیامبر اسلامند. □خداوند به پیامبر اسلام صلّی الله علیه و آله و سلّم فرمود تو را برای کافّه‎ی ناس فرستادم و یک نفر از بشر را هم استثنا نکرد. قبول خود خلق هم چندان شرط نیست. امروز همه‎ی مخلوقات، از انسان و حیوان و سعید و شقی، همه بر سر سفره‎ی حضرت محمّد صلّی الله علیه و آله و سلّم رزق می‎خورند. □عارف بالله حاج اسماعیل دولابی□ □○مصباح الهدی تألیف استاد مهدی طیّب○□ @mohamad_hosein_tabatabaei
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
کیش مهر (درمحضر علامه طباطبایی)
آیات 281-275 بقره قسمت پنجم بخش پنجم2⃣ بحث علمى ديگر ● بحث علمى ديگر (گفتار غزالى پيرامون
آیات 281-275 بقره قسمت پنجم بخش ششم ● اشكالاتى بر نظريات غزالى در باره طلا و نقره و مسئله ربا اما نقطه نظر ما: در اساسى كه غزالى براى بحث ريخته چند اشكال است : اول اينكه : اگر مطلب آنطور باشد كه وى گفته ، يعنى خلقت طلا و نقره براى اين بود كه وسيله باشد نه هدف ، و هيچ غرضى در خود آنها نيست ، چگونه ممكن است چيزى كه خودش ارزش ندارد، وسيله ارزيابى چيرهاى ديگر شود، و چگونه ممكن است چيزى اجناس و كالاها را با معيارى اندازه گيرى كند، كه خودش آن معيار را ندارد، آيا ممكن است طول مسافت بين دو نقطه را با چيزى به دست آورد كه خودش طول ندارد؟ و يا سنگينى و وزن يك گونى برنج رابا چيزى معين كرد كه خودش وزن ندارد؟. اشكال دوم اينكه : خودش از يك طرف ميگويد: هيچ غرضى در خود طلا و نقره نيست ، از طرفى ديگر مى گويد طلا و نقره كمياب هستند، و اين تناقضى است آشكار، براى اينكه كمياب بودن تصور ندارد مگر در چيزى كه مردم آن را طالبند، عزت وجود بدون مطلوبيت تصور ندارد. اشكال سوم اين است كه : اگر طلا و نقره مقصود بالذات نباشند بلكه مقصود للغير باشند، بايد بين طلا و نقره فرقى نباشد، و هر دو يك قيمت داشته باشند، و حال آنكه مى بينيم عقلا، بهاى نقره را كمتر از طلا اعتبار كرده اند. اشكال چهارم اينكه : در اينصورت بايد ساير پولها چه مسى و چه كاغذى با طلا و نقره يك ارزش داشته باشد، و نيز بايد جنس ها بهاى جنس ديگر قرار نگيرند با اينكه ما با چرم ، نمك و يا چيز ديگر مى خريم . و اما نقطه نظرهاى ما در نتايجى كه از بحث گرفته : 1 - اينست كه حرمت ذخيره كردن طلا و نقره براى اين نيست كه اين عمل طلا و نقره را مقصود بالذات مى كند، و به آن دو ارزشى استقلالى مى دهد، بلكه از آيه شريفه : ((والذين يكنزون الذهب و الفضه ، و لا ينفقونها فى سبيل الله ...)) برمى آيد كه علت آن محروميت فقرا از روزى خوردن است ، يعنى طلا و نقره بايد در راه برآوردن حوائج كه خود نياز به كار و فعاليت دارد مصرف شود، و فقرا آن را در برابر سعى و كوشش خود بگيرند، و در راه تأمين حوائج شخصى خود مصرف كنند، كه توضيح بيشترش در تفسير آيه نامبرده كه آيه 35 از سوره توبه است خواهد آمد. ترجمه تفسير الميزان جلد 2 صفحه 665 2- اينكه وى ساختن و مصرف كردن ظرفهاى طلائى و نقره اى را از اين جهت حرام دانست كه ظلم و كفر به نعمت خدا است ، اگر علت حرمت نامبرده اين باشد بايد گلوبند و دست بند طلائى و نقره اى زنان نيز حرام باشد، چون اين عمل هم طلا و نقره را مقصود بالذات مى كند، و نيز بايد خريد و فروش طلا و نقره نيز حرام باشد، و حال آنكه در شرع اسلام اينگونه اعمال نه ظلم خوانده شده و نه كفر، و نه معامله طلا به نقره و زيور كردن به آن دو حرام شده است ، پس علت چيز ديگرى است . 3 - اينكه مفسده اى كه براى ربا ذكر كرد و حرمت ربا را به خاطر آن مفسده دانست در تمامى معاملاتى كه روى نقدينه ها انجام مى گيرد هست ، هزار تومان پول مسى دادن و هزار و صد تومان گرفتن همين مفسده را دارد، پس چرا غزالى مساله را منحصر در طلا و نقره كرد، و نيز ده من گندم دادن و يازده من گندم گرفتن نيز حرام است ، و انحصارى به طلا و نقره ندارد،پس گفتار وى نه جامع است نه مانع ، اما جامع نيست براى اينكه شامل رباى در گندم و جو و ساير چيزهائى كه قابل وزن و پيمانه كردن هستند نمى شود، و اما مانع نيست براى اينكه شامل استعمال گلوبند و ساير زيور آلات مى شود، و حال آنكه نبايد بشود. از همه اينها گذشته ، علت حرمت ربا در خود آيه شريفه آمده مى فرمايد: ((و ما آتيتم من ربا ليربوا فى اموال الناس فلا يربوا عند الله ، و ما آتيتم من زكوه تريدون وجه الله ، فاولئك هم المضعفون )) و ربا را عبارت دانسته از زياد شدن اموال مردم ، و ضميمه كردن اموال ديگران به مال افرادى انگشت شمار و اين همان است كه ما در بيان خود آورديم ، و گفتيم همانطور كه تخم گياه موادى را از زمين بعنوان تغذيه مى گيرد، و ضميمه خود مى كند، و بزرگ مى شود، همچنين رباخوار اموال مردم را ضميمه مال خود نموده ، لذا از مال مردم كم و به مال او افزوده مى شود تا جائى كه اكثريت مردم تهى دست ، و رباخوار صاحب اموالى متراكم گردد، و با اين بيان روشن مى شود كه مراد از جمله : ((و ان تبتم فلكم رؤس اموالكم ، لا تظلمون و لا تظلمون ...)) اين است كه نه شما به مردم ظلم كنيد و نه از طرف مردم و يا از ناحيه خدا به شما ظلم شود، پس ربا ظلم به مردم است . ترجمه تفسير الميزان جلد 2 صفحه 666 🔹🔶🔸🔷🔹🔶🔸🔷🔹🔶🔸 🔹💠کانال کیش,مهر💠🔹 🔺درمحضرعلامه طباطبایی ره🔺 ▶️: https://telegram.me/mohamad_hosein_tabatabaei
□○ «بشارتِ پیامبر خاتم در کتب ادیان گذشته» خاطره‌ای جالب از دلیل مسلمان شدن یک کشیش مسیحی، از زبان آیت‌الله بهجت قدس‌سره○□ □○آن نصرانی که در زمان ما کشیش بوده، گفت: «کتابخانه سوریه دست من بود. عموم به اذن من، وقتی باز می‌کردم از این کتابخانه استفاده می‌کردند. یک اتاق خصوصی بود که کتاب‌های خصوصی در آن اتاق بود، هیچ‌کس را به آن راه نمی‌دادیم. فقط من خودم که رئیس آن کتابخانه بودم، اجازه داشتم که بروم. دیگران را اجازه نداشتم راه بدهم. [روزی] رفتم و تورات یا انجیلی را دیدم. دیدم روی یک اسمی، یک مومی گذاشته‌اند، یک شَمعه‌ای گذاشته‌اند [که نوشته بود:] «بعد از من، این پیغمبر است». هر طور بود، سعی کردم، این شمعه را بردارم، به‌طوری که زیرش هر چه هست، پاره نشود. خیلی‌خیلی زحمت کشیدم که این شمعه را بردارم. دیدم بله! همین حضرت محمد صلی‌الله‌علیه‌وآله‌ است ـ که آنها در لغت خودشان، حالا لغت عِبری است، سریانی است، چه هست، می‌گویند: مُدمُد ـ این سبب شد از برای اینکه من، اختیار کردم دین اسلام را». □○بعد هم که آمده بود، یک رساله‌هایی نوشت بر علیه تنصّر و تهوّد؛ نان مغفرت و نمی‌دانم چیزهایی که آنها دارند، همه بر خلاف دین است، از خودشان جعل کرده‌اند، اینها را هم در آنجا ذکر کرده است. بالأخره، بنده خودم هم آن جوان را دیدم ـ جوان بود شاید سی سال داشت ـ مسلمان شده بود. مسلمان شده بود و قبائح آنها و کارهای جعلی آنها را در رساله‌هایی علیه آنها نوشت. □○اردیبهشت١٣٨٨، درس فقه، کتاب جهاد○□ @mohamad_hosein_tabatabaei
□ذهن انسان آن قدر عظیم است که خودش را زندانی خودش می‌کند و در این می‌ماند. زندانی ذهن امید رهایی ندارد. ممکن است خود را آزاد بدانم ولی در زندان ذهن باشم، آیا ملاکی هست که بفهمیم زندانی ذهن هستیم؟ اگر بتوانم در تمام عقایدی که اکنون دارم قدری و تردید کنم، رها می‌شوم. انسانی که قدرت شک کردن ندارد یا نمی‌خواهد شک کند هم چنان خر باقی می‌ماند. انسانی که بتواند شک کند دیگر زندانی ذهن نیست و رها می‌شود. مادامی‌که شک نکنی در زندان ذهن خود باقی می‌مانی. □شک مقدس است. اگر انسان نتواند شک کند حاصل نمی‌کند. شک همیشه مقدمه است و در شک باقی ماندن است. شک برای عبور و رفتن است. شک فقط راه رفتن را یاد می‌دهد و نمی‌گوید در این جا بمان. اگر ماندن را دور بریزیم درست می‌شود. رفتن راه مهم است. عبور از شک یعنی به یقین رسیدن و دوباره در آن یقین شک کردن و این و رفتنِ راه است. □ الدین محمد تبریزی می گوید؛ پیش ما کسی یک بار مسلمان نتواند شد، مسلمان می‌شود و کافر می‌شود و باز مسلمان می‌شود و هر باری از او چیزی بیرون می‌آید، تا آن وقت که کامل شود. جلال الدین محمد بلخی نیز می‌گوید؛ ○لنگ و لونگ و خفته شکل و بی‌ ادب ○سوی حق می‌غیژ او را می‌طلب ○دوست دارد دوست این آشفتگی ○کوشش بیهود به از خفتگی □غلامحسین ابراهیمی دینانی□ @mohamad_hosein_tabatabaei
□○... ○□ □حجت الاسلام موسوی همدانی بیان می‌کند: «از خصوصیات مرحوم علامه طباطبایی بود که در طی ۳۵ سال ارتباط با ایشان، جز بدگویی از دربار و رژیم طاغوت، هیچ گاه از کسی بدگویی نمی‌کردند، حجت‌الاسلام سید احمد فاطمی نقل می‌کنند که مرحوم علامه هرگاه می‌خواست از کسی مدح کند،[در یکی از تعابیر خویش] می‌فرمود: «او کسی است که می‌توان گفت اگر به اروپا برود، سالم باز خواهد گشت». □یکی از اهل علم می‌گفت: «زمانی با مرحوم طباطبائی در درس آیت‌الله محمد حسین اصفهانی شرکت می‌کردیم. روزی یکی از شاگردان اشکال بی‌اساسی را مطرح کرد و همه خندیدند و من هم خنده ام گرفت. □وقتی از کلاس بیرون آمدیم با آقای طباطبائی رو به رو شدم که چهره درهم کشیده بود. □مرا که دید فرمود: «تو چرا خندیدی؟! اگر مطلبی را تو خوب و روان می‌فهمی باید خدا را شکر کنی نه اینکه به دیگران بخندی!». □علامه طباطبائی خودشان رفیقی داشتند که از او خواسته بودند هرگاه عیبی از ایشان دید، به ایشان تذکر دهد تا خود را اصلاح کنند». @mohamad_hosein_tabatabaei