eitaa logo
کیش مهر (درمحضر علامه طباطبایی)
1.6هزار دنبال‌کننده
641 عکس
6 ویدیو
0 فایل
بررسی اثار احوال ونظرات مفسرفقیه فیلسوف وعارف کبیر محمدحسین طباطبایی وسایر علما
مشاهده در ایتا
دانلود
... □○کوتاه‌نوشته‌ای از سیره و سبک زندگانی آیت‌الله بهجت قدس‌سره:○□ □○همراه آقا می‌رفتیم درس. چشمم افتاد به نعلین‌شان. قسمتی از کفه‌اش جدا شده بود. □○می‌دانستم خودشان وقت نمی‌کنند. اهل زحمت‌دادن به دیگران هم نبودند؛ حتی به من که سال‌ها در کنارشان بودم. □○بعد از درس، به آقا گفتم: «کف نعلینتون جدا شده، اگه اجازه بدید، بدم درستش کنن.» آقا سرش را به‌طرف من چرخاند. با لبخند گفت: «خودم را هم بلدی درست کنی؟» □○همیشه وقتی شوخی می‌کردند، می‌خندیدم. این‌بار هم مثل همیشه؛ ولی یک‌دفعه دلم هُری پایین ریخت: «او با این‌همه عبادت و بندگی، هنوز هم به‌فکر درست‌کردن خودش است، اما من...». □○(در خانه اگر کس است، ص١۶؛ بر اساس خاطرۀ یکی از شاگردان معظم‌له)○□ @mohamad_hosein_tabatabaei
□○به نقل از فرزند ایشان ، حجت الاسلام حاج شیخ علی آقا بهجت○□ □○من از آن موقعی که بالغ شدم ، ایشان هرگز نفرمود که برو یک نانی بخر . آخر این خیلی معمول است و ما عضو یک خانواده بودیم و باید یک قسمتش را تامین می کردیم . ولی تنها عبارتی که می فرمود این بود که اگر نانی باشد شاید اینجا مصرف شود یا فلان چیز را مادرت مایل است داشته باشد و در خانه باشد . تا سن نود و خرده ای سال این دستور ایشان بود ، تا این اندازه و بیشتر نه ! □○منبع : کتاب العبد ، ص۹۲○□ @mohamad_hosein_tabatabaei
... : □●از آشپزخانه صدای تَق‌تَق بلند و نهیبی آمد. سریع خودش را به آشپزخانه رساند. دم آشپزخانه بوی سوختن را حس کرد. آقا هم خودشان را به آشپزخانه رساندند. وارد شدند و از نگاه پسر به یخچال، ماجرا را فهمیدند. لبخندی بر لبانشان نشست. □●رو به آقا کرد و با اطمینان به اینکه این‌بار قبول خواهند کرد، گفت: «آقا جان! این گدای سر کوچه یک فریزر خریده است، این بقال هم شاهد است، ولی ما یخچال عادی هم نداریم!» آقا گفت: «نه، ما هم مثل آنهایی که ندارند...» □●(این بهشت، آن بهشت، ص٨۵؛ بر اساس خاطرۀ حجت‌الاسلام و المسلمین علی بهجت)●□ @mohamad_hosein_tabatabaei
... : □●چند روزی بود که مرتب در مورد مرگ صحبت می‌کرد. آن روز هم وقتی می‌خواست به اتاق خودش برود، رو به مادرم کرد و گفت: «می‌شنوی؟» مادرم گفت: «بله.» _ فلان‌آقا را در فومن می‌شناختی؟ _ بله. _ یادش به خیر، همیشه این شعر را می‌خواند: «یاران و برادران، مرا یاد کنید رفتم سفری که آمدن نیست مرا» □●بعد دوباره پرسید: «شنیدی؟» مادرم جواب داد: «بله! شنیدم.» آقا لبخندی زد و رفت. آن روز نه معنی حرف‌هایش را فهمیدم و نه علت خواندن آن شعر را. تا سه روز بعد که برایم معنی شد. آن جمله‌ها، آخرین کلامش با مادرم بود. □●(این بهشت، آن بهشت، ص٨۶؛ بر اساس خاطرۀ حجت‌الاسلام و المسلمین علی بهجت)●□ @mohamad_hosein_tabatabaei
... □●آیت‌الله بهجت قدس‌سره●□ □●با جسم تحلیل‌رفته و نحیفش و با آن نفس‌های شمرده‌شمرده، دست‌دردست فرزند به‌سختی قدم برمی‌داشت. فرزند نگران بود و پدر از نگرانی و دلشورۀ فرزند با خبر. □●چند قدمی که رفتند، ایستاد و گردن به‌سوی فرزند چرخاند؛ لبخند زنان گفت: «فلانی می‌گوید از مرگ می‌ترسم، اما مرگ خیلی راحت است... مرگ مثل خواب است... خود قرآن می‌گوید: فَیُمْسِکُ الَّتٖی قَضٰی عَلَیْهَا الْمَوْتَ وَ یُرْسِلُ الْاُخْرٰی؛ خداوند ارواح را به هنگام مرگ، قبض می‌کند و ارواحی را که نمرده‌اند نیز به‌هنگام خواب، می‌گیرد. [زمر، ۴٢] □●سپس ارواح کسانی را که فرمان مرگ آنها را صادر کرده، نگه می‌دارد و ارواح دیگری را (که باید زنده بمانند) باز می‌گرداند تا سرآمد معینی...» □●بر دلشورۀ فرزند افزوده شد، عرق سردی بر پیشانی‌اش نشست، ملتمسانه دست پدر را فشرد... □●(این بهشت، آن بهشت، ص٨٧-٨٨؛ بر اساس خاطرۀ حجت‌الاسلام و المسلمین علی بهجت)●□ @mohamad_hosein_tabatabaei
🏴صلی الله علیک یا امیرالمؤمنین🏴 ... ■●آیت‌الله بهجت قدس‌سره●■ ■هنوز باورم نمی‌شد؛ با دست لرزان، وصیّت‌نامه را گشودم. خواندم اما نفهمیدم؛ کلمات پشت هم ردیف می‌شد و سطر به‌سطر از جلوی چشمانم می‌گذشت. ■گفتم: «شاید خطی را اشتباه خواندم»، برگشتم و دوباره دیدم. برای سومین بار که خواندم، دیدم نه؛ دارم درست می‌بینم، نوشته: «نماز و روزه‌های عمر تکلیفم را قضا کنید.» ■هشتادویک سال از بلوغش گذشته بود. او که از همان نوجوانی و سال‌ها قبل از بلوغ، نماز برایش معنی و مفهوم دیگری داشت. ■همیشه می‌گفت: «نماز، خَمریست خوشگوار، لذیذترین لذت‌هاست، در عالم وجود، مانندی ندارد.» کسی را یارای ادای نمازش هست؟! ■●(این بهشت، آن بهشت، ص٩٣-٩۴؛ بر اساس خاطرۀ حجت‌الاسلام و المسلمین علی بهجت)●■ @mohamad_hosein_tabatabaei
□● ... آیت‌الله بهجت قدس‌سره●□ □یکسال و اندی از فوتش می‌گذشت و هنوز نتوانسته بودیم سنگ‌نشانی بر مزارش بگذاریم. □ذهنم مشغول این بود که بر روی آن، چه باید نوشت و چه کسی باید بنویسد؟ اما راه به جایی نبردم؛ با دوستان مشورت کردم. متن‌هایی را هم آوردند یک نفر خوشنویس داوطلب شده بود که سنگ را بنویسد. □سردرگمی من را که دید، گفت: «چه می‌خواهید بنویسید؟! چگونه معرفی‌اش کنید؟ مگر او را شناخته‌اید؟!» حرفش حساب بود، آنقدر که حساب و کتاب‌هایم را به هم ریخت. گفتم: «بالاخره جمله‌ای باید نوشت»؛ گفت: «آن را بنویس که خودش می‌نوشت.» □سنگ مزارش را آماده کردند، عبارتی را نوشتیم که رضایت داد بر رساله‌اش بنویسیم: «اَلعَبد، محمدتقی بهجت» سنگ را دیدم؛ تازه فهمیدم او زنده است. خود، آنچه می‌خواست، سنگ را هم همان‌گونه مدیریت کرد. □●(این بهشت، آن بهشت، ص٩۵-٩۶؛ بر اساس خاطرۀ حجت‌الاسلام و المسلمین علی بهجت)●□ @mohamad_hosein_tabatabaei
... ■●خاطراتی کوتاه از سیره و سبک زندگی آیت‌الله بهجت قدس‌سره●■ ■پرسیدم: «سعادت دنیا و آخرت را در چه می‌دانید؟» فرمود: «در اینکه گناه نکنید.» ■چند دقیقه بعد به امید جواب مفصل‌تری، دوباره سؤالم را تکرار کردم؛ باز فرمود: «که گناه نکنید.» ■آخرش که داشتم می‌رفتم هم باز پرسیدم؛ گفتم شاید این «که گناه نکنید» از خاطرش رفته باشد. جواب داد: «گناه نکنید»! ■حرف اول و آخرش همین بود. ■●به شیوه باران، ص۵٠●■ ■حضرت آیت‌الله بهجت قدس‌سره■ ■خوب است انسان کار امروز را به فردا، بلکه کار هیچ‌ساعتی را به ساعت دیگر احاله نکند، مگر از روی عذر، وگرنه نمی‌داند که بعد از این ساعت چطور می‌شود. ■در محضر بهجت، ج۱، ص ۳۳۵■ @mohamad_hosein_tabatabaei
□حضرت آیت‌الله بهجت قدس‌سره□ □آیا اوضاع اینها (آمریکا و متحدانش) نشان نمی‌دهد که بهایمند(مثل حیوانات هستند)؟! وگرنه [آیا] انسان چنین کاری می‌کند؟ بنابراین، ما نباید تابع آنها باشیم و نباید بر اساس خواسته‌ی آنها عمل کنیم، و نباید آنها را دوست داشته باشیم و نباید با آنها هم‌پیمان شویم. مگر همین آمریکا نبود که با داخله‌ی خود جنگید؟! ولی ما در مدح و ثنای اینها زیارت‌نامه درست می‌کنیم که به کره‌ی ماه رفته‌اند، فرشته‌اند و… . □در محضر بهجت٣، ص٢٢٢□ ... خاطراتی کوتاه از سیره و سبک زندگی : □رسیده بودم سر دو راهی انتخاب؛ یک طرف پیشنهاد رفتن به آذربایجان و تدریس در مدرسۀ دینی باکو بود؛ و طرف دیگر مسئولیتی سنگین و رنگین در همین قم خودمان. اینکه از فضای معنوی قم دور شوم و در باکو که فضایش با قم زمین تا آسمان فرق داشت زندگی کنم، نگرانم می‌کرد. ▫️ برای مشورت پیش آقای بهجت رفتم. توی دلم گفتم: «خُب معلوم است که می‌گوید بمان قم!» □حرف‌هایم را که شنید، گفت: «طبیب باید آنجا برود که مریض زیاد است؛ بروید باکو!» دوباره تاکید کردم و گفتم: «اگر از امور معنوی دور شوم چه؟» محکم گفت: «نخیر آقا! ویرانی‌های آنجا را در نظر بگیرید. خیال می‌کنید سیر و سلوک به این است که تسبیحِ هزاردانه دست بگیرید و ذکر بگویید؟! این نیست آقا، بروید...» □به شیوه باران، ص١٨□ @mohamad_hosein_tabatabaei
□○حضرت آیت‌الله بهجت قدس‌سره○□ □مراجعه به تراجم(زندگی‌نامۀ) علمای سلَف(گذشته)، به منزله مراجعه به کتاب‌های معتبر اخلاقی است. هرکس که طالب تهذیب و ترقی در امور معنوی است و می‌خواهد از زندگی و عمر خود چیزی استفاده کند، شایسته است به شرح احوال آنها نگاه کند، که چه کارها می‌کردند. □در محضر بهجت، ج٢، ص٣۴٧□ ... □پرسید: «شما کاری دارید؟» □گفتم: «هفت‌هشت دقیقه می‌خواهم وقت‌تان را بگیرم.» □گفت: «اگر هفت‌هشت دقیقه باشد، اشکالی ندارد.» □حساب و کتاب زمان را داشت؛ □می‌گفت: «بنا نداریم بیش از ضروریات حرفی بزنیم.» □به شیوه باران، ص۶٢□ @mohamad_hosein_tabatabaei
... □○کوتاه‌نوشته‌ای از سیره و سبک زندگانی آیت‌الله بهجت قدس‌سره:○□ □○همراه آقا می‌رفتیم درس. چشمم افتاد به نعلین‌شان. قسمتی از کفه‌اش جدا شده بود. □○می‌دانستم خودشان وقت نمی‌کنند. اهل زحمت‌دادن به دیگران هم نبودند؛ حتی به من که سال‌ها در کنارشان بودم. □○بعد از درس، به آقا گفتم: «کف نعلینتون جدا شده، اگه اجازه بدید، بدم درستش کنن.» آقا سرش را به‌طرف من چرخاند. با لبخند گفت: «خودم را هم بلدی درست کنی؟» □○همیشه وقتی شوخی می‌کردند، می‌خندیدم. این‌بار هم مثل همیشه؛ ولی یک‌دفعه دلم هُری پایین ریخت: «او با این‌همه عبادت و بندگی، هنوز هم به‌فکر درست‌کردن خودش است، اما من...». □○(در خانه اگر کس است، ص١۶؛ بر اساس خاطرۀ یکی از شاگردان معظم‌له)○□ @mohamad_hosein_tabatabaei
◾️ ... خاطراتی کوتاه از سیره و سبک زندگی آیت‌الله بهجت قدس‌سره◾️ ◾️با امام خمینی(رحمة‌الله‌علیه) سَر و سِرّی داشتند. یک‌بار من هم با امام به خانۀ آقای بهجت رفتم. وارد که شدیم، آن‌ها نشستند به صحبت. امام نگاهی به من انداخت. خودم فهمیدم که باید بروم بیرون. ساعتی توی کوچه قدم زدم تا صحبت‌شان تمام شود. اینکه چه می‌گفتند و از کجا می‌گفتند را کسی نمی‌داند. امام می‌فرمود: آقای بهجت قدرش نامعلوم است. از آقای بهجت هم چند بار شنیدم که می‌فرمود: «من از آقای خمینی قدس‌سره مسائلی می‌دانم که نه می‌گویم و نه خواهم گفت. چیزهایی که گفتنی نیست...» ▪️به شیوه باران، ص۴۴▪️ @mohamad_hosein_tabatabaei
... ◾️خاطراتی کوتاه از سیره و سبک زندگی آیت‌الله بهجت قدس‌سره◾️ ▪️چند وقت پیش از آقا پرسیدم: «چطور می شود امام زمان عجل‌الله‌تعالی‌فرجه‌الشریف را درک کرد؟» ▪ گفتند: «زیاد قرآن بخوانید و به قرآن زیاد نگاه کنید.» ▪️از وقتی این حرف را زدند، قرآن خواندن روزانه ام ترک نشده بود؛ اما امروز خیلی دلم گرفت. ▪با خودم گفتم: «توی این مدت، چرا نباید یک حس نزدیکی به امام زمان عجل‌الله‌تعالی‌فرجه‌الشریف داشته باشم؟» ▪️بعد از جلسه، بدون اینکه حرفی بزنم، آقا برگشتند به من گفتند: «چشم آدم باید مواظب باشه. اگر کسی می خواد آقا امام زمان عجل‌الله‌تعالی‌فرجه‌الشریف رو ببینه، باید مواظب چشمش باشه که گناه نکنه.» ▪سرم را انداختم پایین. حساب و کتاب چشم هایم خیلی وقت بود از دستم در رفته بود. (بر اساس خاطرۀ یکی از مرتبطین) ◾️در خانه اگر کس است، ص ۴٣◾️ @mohamad_hosein_tabatabaei
◾️حضرت آیت‌الله بهجت قدس‌سره◾️ ▪️خوردن غذای شبهه‌ناک و نیز خوردن غذای کسی که از حرام پرهیز ندارد، هر چند جایز است، ولی انسان را مریض[۱] و از عبادات محروم می‌کند و یا سبب سلب توفیق می‌شود. [۱]. ظاهرا مراد بیماری روحی و معنوی است. هر چند ممکن است مقصود اعم از بیماری روحی و جسمی باشد. ◾️در محضر بهجت، ج٢، ص۲۴۶◾️ ... ◾️خاطراتی کوتاه از سیره و سبک زندگی آیت‌الله بهجت قدس‌سره◾️ ▪️مرز مهران بسته شده بود و بعد از چند روز سرگردانی، کربلا ندیده برگشتند. ▪️پیغام داده بود: «بگویید قبل از اینکه برگردند قم، اول بروند زیارت حضرت عبدالعظیم علیه‌السلام که ثواب زیارت امام حسین علیه‌السلام را بگیرند.» ◾️به شیوه باران، ص۵٣◾️ @mohamad_hosein_tabatabaei
... ◾️خاطراتی کوتاه از سیره و سبک زندگی آیت‌الله بهجت قدس‌سره◾️ ▪️وسط نماز جماعت هفت‌هشت نفرۀ‌مان، صدای مهیبی بلند شد؛ شعله‌های زرد و نارنجی از داخل بخاری نفتی زبانه کشید. دست‌پاچه و هراسان نماز را شکستیم و پریدیم بیرون. آتش فرونشست. آقا آرام نشسته بود آن جلو... رسیده بود به سلام آخر نماز... ◾️به شیوه باران، ص٣١◾️ @mohamad_hosein_tabatabaei
... ◾️خاطراتی کوتاه از سیره و سبک زندگی آیت‌الله بهجت قدس‌سره◾️ ▪️یک بنده‌خدایی از استادهای حوزه آمد و پرسید: ▪️شما در دیدارهای‌تان با امام‌عصر عجل‌الله‌تعالی‌فرجه‌الشریف، سؤال‌های علمی‌ هم می‌پرسید؟ ▪️ [آیت‌الله بهجت قدس‌سره] جواب داد: ▪️ما از اساتیدمان هم سؤال نکردیم! آنها خودشان می‌دانستند سؤال ما چیست و جواب را می‌دادند... ☑️رد پای سپید، ص۵۵ @mohamad_hosein_tabatabaei