eitaa logo
کیش مهر (درمحضر علامه طباطبایی)
1.6هزار دنبال‌کننده
641 عکس
6 ویدیو
0 فایل
بررسی اثار احوال ونظرات مفسرفقیه فیلسوف وعارف کبیر محمدحسین طباطبایی وسایر علما
مشاهده در ایتا
دانلود
◾️در بیان عشق یعقوب به مظهر جمال الهی◾️ ▪️عشق زلیخا و یعقوب به جناب یوسف عشق به حق بود با این تفاوت که زلیخا حق را مقید در صورت ظاهری یوسف کرده بود اما یعقوب شیفته و دلباخته‌ی جمال باطنی یوسف گردیده بود. ای بسا کس را که صورت راه زد قصد صورت کرد و بر الله زد ، دفتر دوم ▪️رهزن زلیخا صورت بود اما یعقوب عنایت داشت که جان یوسفی مظهر اسم الله است و این جان حرم و حریم خداوندی است که آسمان و زمین گنجايش آن را ندارند و او فقط در قلب بندگان مؤمنش جای می‌گیرد. بدین سبب شیفتگی او چنان از حد گذشت و عاشق یوسف شد که فرزندانش گفتند پدر ما در گمراهی آشکار است؛ «إِنَّ أَبَانَا لَفِي ضَلَالٍ مُبِينٍ» (يوسف، ۸) و همین سخن بر زبان زنان مصر جاری شد که ما زلیخا را در گمراهی آشکار می‌بینیم؛ «إِنَّا لَنَرَاهَا فِي ضَلَالٍ مُبِينٍ» (يوسف، ۳۰) ▪️مرز تفکیک عشق مجازی از عشق حقیقی باریک است. عین القضات در نفحات الانس می‌گوید: ▪️اى عزيز! كارى كه با غيرى منسوب بينى به جز از خداى - تعالى - آن مجازى مى‌دان نه حقيقى. فاعل حقيقى خدا را دان! آنجا كه گفت: «قُلْ‌ يَتَوَفّاكُمْ‌ مَلَكُ‌ الْمَوْتِ»‌ (سجده، ۱۱)، مجازى مى‌دان! حقيقتش آن باشد كه: «اَللّهُ‌ يَتَوَفَّى الْأَنْفُسَ‌ حِينَ‌ مَوْتِها» (زمر، ۴۲). راه نمودن محمّد - صلّى اللّه عليه و سلّم - مجازى مى‌دان! و گمراه كردن ابليس مجازى مى‌دان! «يُضِلُّ‌ مَنْ‌ يَشاءُ وَ يَهْدِي مَنْ‌ يَشاءُ» (نحل، ۹۳ يا فاطر، ۸) حقيقت مى‌دان! گيرم كه خلق را اضلال، ابليس مى‌كند، ابليس را بدين صفت كه آفريد؟ مگر موسى - عليه السّلام - از بهر اين مى‌گفت: «إِنْ‌ هِيَ‌ إِلاّ فِتْنَتُكَ‌» (اعراف، ۱۵۵). همه جور من از بلغاريان است كه مادامم همى بايد كشيدن گنه بلغاريان را نيز هم نيست بگويم گر تو بتوانى شنيدن خدايا اين بلا و فتنه از تست وليكن كس نمى‌يارد خجيدن همى‌آرند تركان را ز بلغار ز بهر پردۀ مردم دريدن لب و دندان آن خوبان چون ماه بدين خوبى نبايست آفريدن ▪️نکته لطیف میان این دو نحو عاشقی بحث اطلاق و تقیید است. یعقوب حق را در خلق می‌بیند اما زلیخا خلق را در خلق می‌بیند. یعقوب برای یافتن یوسف امر به ورود از ابواب متفرقه می‌کند و زلیخا ابواب را می‌بندد. يعقوب در فراق یوسف دارالحزن بنا می‌کند و خود را محبوس و از اغیار دور می‌کند و زلیخا یوسف را به زندان می‌کند. یعقوب جنون‌وار بوی نفس رحمانی از پیرهن یوسف می‌شنود؛ «إِنِّي لَأَجِدُ رِيحَ يُوسُفَ لَوْلَا أَنْ تُفَنِّدُونِ» (يوسف، ۹۴). زلیخا جنون وار آن پیراهن را از پس می‌درد. آه از این عشق که چها با عاشق نمی کند؟!