خدا کسیست که باید به دیدنش برویم
خدا کسی که از آن سخت می هراسی نیست
فقط به فکر خودت باش، ای دل عاشق
که خودشناسی تو جز خداشناسی نیست
دل از سیاست اهل ریا بکن، خود باش
هوای مملکت عاشقان سیاسی نیست
“فاضل نظری”
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
ریکی جرویس، کمدین انگلیسی - امریکایی، مجری اصلی برنامه جوایز گلدن گلوب (سال ۲۰۲۰) خطاب به سلبریتی ها میگوید:
"شما بازیگران برای هر که بخواهد بازی می کنید؛ حتی اگر داعش هم شبکه پخش مستمر راه بیندازد و به شما پیشنهاد بازی بدهد پیشنهادش را قبول می کنید.
پس وقتی میآیید روی سن تا جایزه بگیرید بیخود درباره چیزهای مهم سخنرانی نکنید. شما در مورد هیچ چیزی صلاحیت سخنرانی ندارید؛ شما حتی به اندازه یک بچه محصل هم سواد ندارید؛ پس لطفاً بیایید بالا؛ جایزهتان را بگیرید، از مدیر برنامه تون ، از مامی ، از ددی و از خدا تشکر کنید؛ بعد هم گورتان را گم کنید و بروید سرجاتون بتمرگید.!"
آیا مجری اختتامیه جشنواره فجر امسال می تواند چنین سخنانی خطاب به سلبریتی های بی سواد و پرمدعای ایرانی بزند؟
آن هایی که در و دیوار جشنواره شان را از جشنوارههای خارجی کپی میکنند، این یکی را هم کپی کنند دیگر...
#ارسالی_مخاطبین
برای اینکه به صورت کاربردی بتونیم یاد بگیریم که چطوری باید ارتباط گرفت؟ سلامت یک مشاوره در گروی چه چیزهایی هست؟ و مخاطب نا آرام را چطوری میشه به حرف آورد؟
نشستیم و دو نفر دو نفر تکنیک ها را عملی و به صورت تئاتر بازی کردیم.
از ده ها ساعت کلاس تئوری، ارزش این چند دقیقه عملی بیشتر بود.
به نتایجی رسیدیم که فکرشم نمیکردیم.
حتی تصمیم گرفتم همین روش را در منزل پیاده کنم و گاهی درباره موضوعاتی که مد نظرم هست، با بچه ها نقش بازی کنیم تا در موقعیت قرار بگیرند و خودشون به ارزش مثبت و یا منفی رفتارشون پی ببرند.
شما هم امتحان کنید
اگه جواب نداد!
#تربیت_غیر_مستقیم
#حدادپور_جهرمی
#دلنوشته_های_یک_طلبه
دلنوشته های یک طلبه
⛔️توجه لطفا⛔️ به مناسبت میلاد حضرت زهرا سلام الله علیها و ایام الله دهه مبارک فجر، از امروز تا غروب
⛔️توجه لطفا⛔️
بعلت بالا رفتن سرسام آور قیمت کاغذ، دوستان پشتیبانی سایت و ارسال، در حال تلاش هستند که یکی دو تا طرح تخفیفی تا عید نوروز برای عزیزانی در نظر بگیرند که قصد خرید کتاب دارند.
لذا متقاضیان استفاده از طرح «تخفیف ۱۵ درصدی» آثار بعلاوه ارسال رایگان پنج کتاب به بالا فقط تا غروب ۲۲ بهمن(بدون تمدید) فرصت دارند که سفارش خودشون را از طریق سایت و یا اپلیکیشن ثبت کنند.
ضمنا تماما قیمت های قبل هست و قطعا متاسفانه بعلت بالاتر رفتن قیمت کاغذ👈 در چاپ های بعد، شاهد این قیمت ها نخواهیم بود.
Www.haddadpour.ir
مراحل پایانی ویراستاری و کارشناسی کتاب #شهاب که در خصوص یکی از پروژه های موشکی هست سپری شد.
الحمدلله
این کتاب که اولین پروژه عملی دوره تخصصی فیلمنامه نویسی بنده در محضر اساتید بزرگوارم بود، میتواند برای عزیزانی که به این فن علاقه دارند مفید باشه.
ضمنا این کتاب با نشر حداد منتشر نمیشه اما به محض اینکه چاپ بشه، خدمتتون اعلام خواهم کرد و به سایت و اپلیکیشن افزوده خواهد شد.
#شهاب
#حدادپور_جهرمی
#دلنوشته_های_یک_طلبه
سلام و شب شما متعالی
بالاخره با چندین تیم حرفه ای که مذاکره کردیم، قرار بر این شد که یکی از تیم ها در خصوص پروژه #کتاب_صوتی آثارم مطالعه کنند و ابعاد کار را بسنجند.
ولی دیشب گفتند که ما داریم درباره صدا و لحن خودت هم مشورت میکنیم!
تا الان نپذیرفتم اما سرتیم اصرار داشت که شما هم نمونه کار بده!
منم خام شدم و روم به دیوار، دو تا تست زدم و ارسال کردم.
حالا ببینیم تصمیمشون چی میشه؟
کلا از بچه های بی ادعا و حرفه ای خوشم میاد. بچه هایی که به راحتی ریسک میکنند و از چیزی هم نمیترسن و وقتی بسم الله بگن، رد خور نداره و تا تهش میرن.
خلاصه دنبالشیم
دعا بفرمایید و صبر☺️
#حدادپور_جهرمی
#دلنوشته_های_یک_طلبه
*عمامه عاریتی؟!*
مرحوم حاج شیخ عبدالکریم حائری از شاگردان مرحوم میرزای بزرگ شیرازی در سامرا بود.
*میرودمحضر امیرالمؤمنین (ع)* در حرم زیارت و به آقا امیرالمؤمنین میگوید:
*آقا ما داریم برمیگردیم به ایران و میدانم برگردم، سیل مقلّدین و مراجعین در مسائل شرعیه به سمت ما میآید.آقا، یک الگویی را به ما معرفی کنید که من در آیندهی زندگیام،این الگو بشود برای ما شاخص،این استقبال دنیا، مرجعیت، عزّت، ثروت و آقایی، ما را غافل نکند.*
*حاج شیخ عبدالکریم حائری سه ماه نجف می ماند* و صبح و شام وقتی حرم مشرّف میشد، از امیر المؤمنین (ع) همین خواسته را تقاضا میکرد.
*سه ماه هم ایشان کربلا میماند.*
جمعاً میشود شش ماه. دیگر ایشان داشته باز ناامید میشد که شاید آقا امام حسین (ع)هم مصلحت نمیدانند که معرفی کنند،آن شب با دل شکسته از حرم میرود در همان منزلی که در کربلا اسکان داشتند، ایشان شب میخوابد،
*خواب سیدالشهداء (ع) را میبیند. آقا میفرمایند:* "شیخ عبدالکریم! از ما یک انسان جامعِ کاملِ وارسته میخواهی به عنوان الگو؟" میگوید: بله آقا.
*میفرمایند:"فردا صبح وارد حرمِ ما که میخواهی بشوی طلوع فجر،کنار قبرِ حبیب بن مظاهر اسدی، یک جوان 18 سالهای نشسته،* عمامهای کرباسی به سر دارد و یک عبای کرباسی ولباس کرباسی هم پوشیده.شما که وارد میشوی،این جوان بلند میشود وارد حرم میشود یک سلامی پایین پا به من میکند،یک سلام به علی اکبر،یک سلام به جمیع شهداء،از حرم خارج میشود بعدازطلوع فجر.این جوان را دریاب که یکی از انسانهای بزرگ است ".
حاج شیخ میفرماید:بیدار شدم.طلوع فجر،وقتی وارد حرم شدم،دیدم کنار قبر حبیب بن مظاهر،همان گوهری که امام حسین (ع) حواله کرده بود،نشسته بود. وارد شدم، این قیام کرد و آمد در حرم و یک سلام به حضرت سیدالشهداء(ع)،یک سلام به علی اکبر ویک سلام به جمیع شهداء،ازحرم خارج شد آمد به ایوان و از آنجا به صحن رفت. دنبالش دویدم. در صحن،صدایش زدم و گفتم:آقا،بایست من با تو کار دارم. برگشت یک نگاهی به من کرد و گفت: "آقا! عمامهی من عاریتی است "و رفت. از صحن رفت بیرون،رفت در کوچه پسکوچههای کربلا، دنبالش دویدم:آقا! عرضی دارم، مطلبی دارم، بایست. دوباره درحال حرکت برگشت و گفت:
"آقا! عبای من هم عاریتی است "؛ و رفت.
آقای حاج شیخ عبدالکریم میگوید:
دیدم دارد از دستم میرود؛ محصول شش ماه زحمت درِ خانهی دو امام،بااین دو کلمه دارد میگذارد و میرود. دویدم و خودم را به او رساندم و دستش را گرفتم و گفتم:بایست.عبای من عاریتی است؛ عمامهی من عاریتی است یعنی چه؟ *شش ماه التماس کردهام تا شما را معرفی کردهاند، کار داریم با شما*. یک نگاهی به حاج شیخ میکند و میگوید: "چه کسی من را به شما معرفی کرد؟". آقا شیخ عبدالکریم میگوید: صاحب این بقعه و بارگاه، سیدالشهداء(ع).
به حاج شیخ عبدالکریم میگوید: "امروز چندمِ ماه است؟"
حاج شیخ عبدالکریم روز را میگویند.
میگوید: "دنبال من بیا ".
در کوچهپسکوچههای کربلا میروند تا به خارج از کربلا میرسند.یک تلّی بود که روی آن تل،یک اتاقکی بود.میرسد به درِ آن اتاق و میگوید: "اینجا خانهی من است،فردا طلوع فجر،وعدهی دیدار من و شما همین جا ".
میرود داخل و دررا میبندد.
مرحوم حاج شیخ فرموده بود: من در عجب بودم؛ خدایا،این چه مطلبی میخواهد به من بگوید که موکول کردبه فردا.چرا امروز نگفت؟! آن درسی که بناست به من بدهد و زندگی آیندهی من راتضمین کنددر معنویت؛ بشود درس؛ بشود پیام.
ایشان میفرماید: لحظهشماری میکردم.آن روز گذشت تا فردا و طلوع فجر، رفتم بیرونِ کربلا،روی همان تل.پشتِ همان اتاقک.آمدم در بزنم،صدای نالهی پیرزنی از درون آن اتاق بلند بود و صدا میزد:
وَلَدی! وَلَدی.پسرم، پسرم.
در زدم، دیدم پیرزنی با چشمان اشک¬آلود در را گشود.
گفتم:خانم دیروز یک جوانی زمان طلوع فجر، وارد این خانه شد و گفت اینجا خانهی من است و با من وقت ملاقات گذاشته.این آقا کجاست؟ گفت: این پسرِ من بود،الآن پیشِ پای شمااز دنیا رفت.وارد شدم. دیدم پاهای این جوان به قبله دراز، هنوز بدن گرم. گفتم: وا أسفا! دیر رسیدم..یک روز حاج شیخ بر فراز تدریس کرسی درس خارج در قم،این خاطره را نقل کرده بود ازدوران جوانی و بعد فرموده بود: آن درسی که آن جوانِ بزرگ و کامل از طرف امام حسین (ع)به من آموخت، درسِ عملی بود. روز قبل به من گفت: آقا عمامهی من عاریتی است، عبای من عاریتی است.فردا جلوی چشمانِ من،عبا و عمامه را گذاشت و رفت. میخواست به من بگوید: *شیخ عبدالکریم حائری! مرجعیت،عاریتی است؛ ریاست،عاریتی است؛ خانههایتان،عاریتی است؛ پولهای حسابتان،عاریتی است؛وجودتان،عاریتی است؛سلامتیتان،عاریتی است.هر چه میبینید،عاریه است و امانت است؛ دل به این عاریهها نبندید.اینها را یاازشمامیگیرند.یا حوادث، یا وارث میبرد.
🔸🔹🔸🔹🔸🔹🔸🔹
#ارسالی_مخاطبین