دلنوشته های یک طلبه
#فاطمیه #بی_مردم #رسولی
قطعهی #بی_مردم بیش از آن که برای مردم خوانده شده باشد، برای آنانی خوانده شده است که امروز در حکومت اسلامی، جای حکمرانان و فرمانداران و مسئولانِ حکومت أمیر المؤمنین علیه السّلام نشستهاند.
این قطعه بیش از این که از مردم دعوت کند خود را در ادارهی سرنوشت خویش شریک کنند -که این کار را هم میکند-، مطالبهای مبتنی بر تاریخ از مسئولین است که از #سرانجام_کنار_گذاشتن_مردم عبرت بگیرند.
اهل سقیفه میخواستند بین حکومت و مردم فاصله بیندازند؛ اما نتوانستند و جریان تاریخ به سمت علی برگشت که حکومتش سراسر مردمسالاری بود. حال این ما هستیم که در نقش امام و امت، در همان امتحانی قرار گرفتهایم که مردم زمان أمیر المؤمنین علیه السّلام قرار گرفتند: آیا ما متفاوت عمل خواهیم کرد؟ آیا بر خلاف روزگار شهادت صدیقهی طاهره، ما مردم برای ادارهی بهتر جامعه، در کنار امام خود و نایبش میمانیم؟ آیا بر خلاف حاکمان روزگار شهادت صدیقهی طاهره، زعمای ما، مردم را در کنار خویش نگه میدارند؟
در روزگار شهادت حضرت زهرا سلام الله علیها، مردم بودند که میدان را رها کردند و سرنوشت تاریخ به محاق رفت؛ ای کاش در روزگار ما، مسئولین مردم را رها نکنند و ما مردم نیز امام خود را رها نکنیم تا سرنوشت تاریخ یک بار دیگر به محاق نرود.
مردم در حکومت اسلامی همهکارهاند؛ هم هدفند و هم وسیله. این، مهمترین درس اجتماعی فاطمیه است.
توپ تاریخ، امروز در زمین ماست. مردم را جدی میگیریم یا آنها را کنار میگذاریم؟ طرف علی و فاطمه میایستیم یا کنار دشمنانشان؟
#حاج_مهدی_رسولی
#فاطمیه
#مردم
#حاکمیت
#ارسالی_مخاطبین
💠 حضرت امام جعفر صادق علیه السّلام در مقام مقایسه بین مصیبت کربلا و مصیبت فاطمه زهرا سلام الله علیها:
✅ لاکَیَوم مِحنَتِنا بِکَربلاءِ و إن کَانَ یَومَ السَّقِیفَة، و إحراقِ النّارِ عَلی بَابِ أمِیرِالمُؤمِنین و الحَسَن و الحُسَین و فَاطِمة و زینَب و أمّ کُلثُوم و فِضّة و قتلَ مُحسن بِالرَّفسَةِ
أعظَمُ
و أدهَی
و أمَرّ
لأنّه أصلَ یَومِ العَذابِ.
⬅️ هر چند هیچ روزی مثل روز مصیبت ما در کربلا نیست.
اما روز سقیفه و آتش زدن درب خانه امیرمؤمنان (علیه السّلام) و حسن و حسین و فاطمه و زینب و امّ کلثوم و فضّه و قتل محسن (علیهم السّلام)، در اثر *لگدی که [به مادر ما] زدند*
بزرگتر
و ناگوارتر
و تلختر است
*چرا که آن روز، اصل روز عذاب است.*
📚 الهدایة الکبری (ابن حمدان خطیبی): ص۴۱۷
#ارسالی_مخاطبین
@Mohamadrezahadadpour
هدایت شده از دلنوشته های یک طلبه
موسیقی متن حیفا۲.mp3
2.21M
بسم الله الرحمن الرحیم
🔥 حیفا (2) 🔥
✍️نویسنده: محمدرضا حدادپور جهرمی
💥 قسمت بیست و نهم💥
با ابومجد بیعت کردند. تا قبل از اذان صبح، هر کدام به طرف وطنش حرکت کرد. هنوز جنازه جوزف وسط بود. قبلا گفته بودیم که اطراف ابومجد، سه گروه کارکشته از او محافظت میکردند. سه گروهی که کار هر کدام با دیگری متفاوت بود.
وقتی سرتیمِ حلقه اول که نزدیک ترین حلقه به ابومجد بود، وارد اتاقک شد و با جنازه غرق به خون جوزف مواجه شد، دست و پایش را گم کرد. او که اصالتا آمریکایی بود و حدودا 38 سال سن و بِن نام داشت، رو به ابومجد با تعجب و وحشت گفت: «قربان!»
ابومجد که داشت قرآن میخواند، انگشت اشاره اش را به نشانِ هیس و ساکت باش تا لبش بالا آورد و روی لبش گذاشت. بِن همانجا ایستاد تا ابومجد قرآنش را تمام کند. ابومجد که معلوم بود مایل به گفتگو با بِن نیست، تا نیم ساعت تلاوت قرآنش را طول داد. وقتی قرآنش تمام شد رو به بِن گفت: «تو را صدا کردم؟»
بِن با حالتِ نگرانی و بُهت گفت: «قربان! اینجا چه خبره؟ چرا جوزف اینجوری شده؟ شما حالتون خوبه؟»
ابومجد جواب داد: «برو گوشی منو بیار!»
بِن رفت و گوشی را با خودش آورد. ابومجد در حضور بِن با بن هور تماس گرفت در حالی که صدا روی بلندگو بود.
-عالیجناب!
-بن هور!
-سه روزه که خواب به چشمم نیامده و مدام به شما و بیعت بقیه با شما فکر میکنم.
-خوب بود. همه چیز خوب پیش رفت. اما بن هور!
-امر بفرمایید!
-با این شیره ای ها و زنباره ها و معتادان به بَنگ و الکل میخواستید ظهورِ مصنوعی بسازید؟!
-چه عرض کنم عالیجناب!
-شما مسلمانان را چه فرض کردید؟! از همه بدتر، شیعیان را چه فرض کردید؟ نااُمیدم کردین!
-ما با وجود شما امیدواریم. فقط با وجودِ خودِ شخصِ شما!
-بن هور! دیشب جوزف ایمان آورد و مسلمان شد.
-خدا را شکر. غبطه میخورم به جوزف! کِی نوبت ایمان من میشه؟
-بن هور تو پشت و پناه منی!
-پشت و پناه همه ما شمایید عالیجناب!
-گذاشتم جوزف را خودت دفن کنی. همین جا. وسط همین بیابان.
بن هور سکوت عمیقی کرد. چند لحظه بعد گفت: «با اختیار خودش از دنیا رفت؟»
-همه چیزِ جوزف عالی بود. به پیشنهاد خودش... به اختیار خودش... با خنجر خودش... ایستاده و در جمع مهدی های اُمت آخرالزمان!
-مثل جوزف نداشتیم!
-مگه مثل راهی که ما در اون پا گذاشتیم نمونه دیگه ای داریم؟
-چه خدمتی از من برمیاد؟
-وقتِ خروجه! کسی رو ندارم.
-مگر مُرده باشم و شما دم از بیکسی بزنید.
-شب جمعه اینجا باش! تو خِضر این قیام هستی.
-صبح جمعه اعلام خروج میکنید؟
-اینطوری به نظرم بهتره.
-عجله ای دارید؟
-به این مهدی ها اعتماد ندارم. باید تا قبل از این که خبر از این چند نفر درز کنه و دستگاه های امنیتی منطقه حساس بشن، زودتر یه کاری بکنم.
-حق دارید. پس غروب پنجشنبه!
-بسیار خوب. بن هور!
-عالیجناب!
این را گفتند و مکالمه تمام شد.
🔺تل آویو-منزل بن هور
بن هور گوشی را در حالی قطع کرد که سه چهار نفر یهودی دیگر در منزلش بودند. یک نفر از آنها به ین هور گفت: «این حیوون رحم و مروت نداره. چرا بهش قول دادی که پنجشنبه بری؟»
یک نفر دیگر گفت: «وقتی جوزف رو مثل آب خوردن حذف میکنه، هیچ تضمینی نیست که...»
کلامش کامل نشده بود که دوباره گوشی بن هور زنگ خورد. دیدند ابومجد است.
-مطلب دیگری یادتون آمده سرورم؟
-دو سه تا نشانه برای شب جمعه لازم دارم. یعنی همون شبی که قراره غروبش اینجا باشی و خروج مهدی را اعلام کنیم.
-چه جور نشانه هایی مدنظرتون هست؟
-یکیش صدای رعب آور. چیزی مثل صدایی مهیب از آسمان.
-و دومیش؟
-دومیش هم ظهور سفیانی!
-متوجه نمیشم! شخص خاصی مدنظرتون هست؟
-بدون شک باید از اردن باشه. اتفاقا چون مهدیِ اردنی در جلسه بیعت نبود، بهتر شد و بنظرم میتونه مورد خوبی برای خروج از اردن باشه.
-خارج از دسترس من هست. هماهنگی خروجِ مهدیِ اردنی کار آسانی نیست.
-مخالفم. باید خروج کنه. ترتیبشو بده!
-اما قربان...
-اما قربان نداریم. بن هور مثل این که یادت رفته چه قولی به من دادین؟ گفتین همه مهدی ها! نه یکی کم و نه یکی بیشتر!
-تلاشمو میکنم. و سومیش؟
-سومیش که قتل نفس هست، دیشب انجام شد.
-منظورتون جوزف هست؟ مسلمانان از شما میپذیرند؟
-با دوستانم هماهنگ کردم. قرار شده چهل عالمِ عادل بر این قتل شهادت بدهند.
-فکر همه جا را کردید.
-برای من بیعت یا خروج و یا حتی قتل مهدی اردنی خیلی اهمیت داره. از صیحه آسمانی هم مهم تره!
-قول میدم هر چه در توان دارم خرج کنم. خب این علائم و نشانه های ظهور شما، قراره چطور و در چه مقیاس و وسعتی اطلاع رسانی بشه؟
-ترتیبی دادم که جلسه با سخنرانان و مداحان جلوتر بیفته. مثلا دو روز دیگه. و بخاطر امنیت آنها به صورت برخط انجام بشه.
-مرحبا عالیجناب! مرحبا.
ادامه... 👇
#حیفا۲
- در جلسه برخط(مجازی) به دویست سیصد مداح و سخنران گفته میشه که ظهور نزدیک است و منتظر علائمش باشند. صدای مهیب در سه نقطه روایی(مورد تاکید در روایات)، یعنی ری و کربلا و نجران باید به گوش عده ای برسه. همین قدر صدقِ علامت میکنه.
-و بعدش هم اعلامِ خروجِ مهدی اردنی به عنوان سفیانی! درسته؟
-دقیقا همان طور که قبلا هم بهت گفتم.
با ابلاغ این دستورات از جانب ابومجد به بن هور، مقرر شد که ظهور مصنوعی را به مردم منطقه، علی الخصوص نقاط حساس و مورد اجتماع شیعیان انجام بدهند.
آن روز گذشت...
برای جلسه ای که قرار شده بود به صورت مجازی برگزار شود، به جای سیصد نفر، چیزی بالغ بر هفتصد نفر آنلاین بودند. از کشورها و شهرهای مختلف.
سخنران شروع به صحبت کرد و خطوط کلی را ابلاغ کرد:
🔥 [از امروز، ثانیه های معکوسِ ظهور شروع شده. علما و نُجبای بزرگ ما از طرف اما زمان ماموریت پیدا کردند که این مژده را به همه دنیا برسانند. مردم دنیا! ظهور نزدیک است و همه علامات قطعیِ ظهور، حداکثر تا 48 ساعت دیگر محقق میشود...] 🔥 این را گفت و شروع کرد و به پهنای صورت اشک ریخت.
همه کسانی که آنلاین بودند شروع به گریه و زاری و گفتن الله اکبر کردند.
سخنران احساساتش را کنترل کرد و ادامه داد: 🔥[الا یا اهل العالم! آقا و مولا و سرور و حجت خدا، مهدی موعود در بین ماست و در طول هفته اخیر، ده ها و صدها نفر از بزرگان و علما و عرفا با ایشان دیدار و بیعت کردند. در حال برقراری ارتباط با حضرت آیت الله هستیم. ایشان دیشب در کربلا مشرف به زیارت ناحیه مقدسه شدند و با حجت خدا بیعت کردند. حضرت آیت الله سلام بر شما!]🔥
این را گفت و چهره یک روحانی حدودا 90 ساله با محاسنی بلند و سفید در صفحه نمایان شد. با گریه و زاری فراوان گفت:
🔥 «السلام علیکم و رحمت الله. وَ نُرِیدُ أَن نَّمُنَّ عَلَی الَّذِینَ اسْتُضْعِفُوا فِی الْأَرْضِ وَ نَجْعَلَهُمْ أَئِمَّةً وَ نَجْعَلَهُمُ الْوَارِثِینَ. سلام ما بر امام مهدی.همان که وعده داده شده به امت ها. همان که انتقام خواهد گرفت از ظالمان. همان که بارقه ای از امید در کالبد سرد و بی روح بشر خواهد تاباند. من ایشان را در کربلا ... بین الحرمین زیارت کردم. بسیار سرحال بودند. فرمودند سلام مرا به شیعیانم برسانید...(گریه سخنران) و بگویید آماده باشند...] 🔥
🔺ایران-تهران-وزارت اطلاعات
در جلسه ای که در اتاق محمد در حال برگزاری بود، سه نفر دیگر هم حضور داشتند. تمام برنامه پخش شده در آن برنامه برخط، به طور واضح و با نشان دادن کلیه اکانت های آنلاین در مانیتور روبروی آنها در حال پخش شدن بود.
محمد نفس عمیقی کشید و همان طور که داشت با نوعی حالت تاسف، آن برنامه را رصد میکرد، به همکارش گفت: «تا حالا اینطوری در یک لایو نیم ساعته دور هم جمع نشده بودند. چند نفر از این اکانت ها در ایران فعاله؟»
همکارش گفت: «حدود 152 نفر.»
محمد گفت: «دقیقا با آماری که از منابع خبری در شهرستان ها داشتیم مطابقت داره. اینا سرشاخه های جریان های افراطی مهدوی هستند. ماشالله چقدر بین اینا آخوند و مداح و معلم و کارمند و حتی نظامی و بقیه اقشار وجود داره. بسیار خوب. حواستون به همشون باشه.»
این را گفت و بلند شد و کتش را برداشت و خداحافظی گفت و جلسه را ترک کرد.
وقتی در ماشینش نشست، گوشی را برداشت و با بانوحنانه تماس گرفت.
محمد: «سلام علیکم»
حنانه: «علیکم السلام»
محمد: «وقتشه!»
حنانه: «ما آماده ایم!»
ادامه دارد...
رمان #حیفا۲
@Mohamadrezahadadpour