eitaa logo
دلنوشته های یک طلبه
88.8هزار دنبال‌کننده
3.2هزار عکس
667 ویدیو
125 فایل
نوشتارها و رمان های محمد رضا حدادپور جهرمی ادمین: @Hadadpour سایت عرضه آثار: www.haddadpour.ir توجه: هر نوع استفاده یا برداشت و کپی و چاپ مستندات داستانی چه به صورت ورد یا پی دی اف و ... و حتی اقتباس برای فیلم‌نامه و تئاتر و امثال ذلک جایز نیست.
مشاهده در ایتا
دانلود
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
هدایت شده از دلنوشته های یک طلبه
scary-music-instrumental 006.mp3
1.7M
موسیقی متن رمان
بسم الله الرحمن الرحیم 🔥 🔥 ✍️نویسنده: محمدرضا حدادپور جهرمی 💥 قسمت چهاردهم 💥 🔺 لطفاً با دقّت و حوصله بیش‌تری مطالعه بفرمایید! یاد شبی افتادم که گم شدم و وقتی چشم باز کردم دیدم دفنم کرده‌اند! آخر به چه کسی می‌توان گفت یک آدم که دارد زندگی‌اش را می‌کند، بگیرند، بدزدند، دفن کنند و بعدش هم زندان، بی‌حیایی و...؟! مدّتی بود که در یکی از محلّه‌های فقیر‌نشین بامیان، اطراف اداره پست، کنار ایستگاه تاکسـی کوچه‌ای بود که پر از دخترهای با استعداد، خوشکل و باایمان بود. من از وقتی با آن‌ها آشنا شده بودم، با پدرم مشورت کردم که چه‌کار می‌توان کرد تا از این وضعیّت رنج، فقر و عقب‌ماندگی نجات پیدا کنند. بابام گفت: «سواد خوندن و نوشتن دارن؟» گفتم: «آره! حتّی قرآن هم می‌تونن بخونن البتّه با غلط و اشتباه، ولی آره، سواد دارن.» بابام پیشنهاد جالبی مطرح کرد که اصلاً به ذهنم نمی‌رسید. حتّی اوّلش مخالفت کردم و نمی‌دانستم چرا این حرف را زد، امّا به‌خاطر ایمانی که به پدرم دارم، قبول کردم. بعداً هم برکاتش را داشتم به چشم خودم می‌دیدم. بابام پیشنهاد داد که به آن‌ها «زبان فارسی»؛ یعنی زبان اصیل و رسمی ایرانی با محوریّت کتاب مثنوی یاد بدهم. در حدّ خواندن و نوشتن کامل! وقتی علّتش را پرسیدم، به نکته عمیقی اشاره کرد و گفت: «ما تو زبان خودمون فقر فرهنگ نداریم، بلکه فقر منابع فرهنگی داریم. با توجّه به شرایطی که الان بر کشور ما حاکمه، جای خاصّی برای تهیّه و نشر منابع اصیل اسلامی و شیعی وجود نداره، امّا می‌بینیم که به‌خاطر اهمّیّت دادن رهبر ایران به فرهنگ، اصالت اسلامی، تمدّن‌سازی اسلامی و مهیّا بودن زمینه نشر و تولید کتاب و منابع فرهنگی، ایرانی‌ها خیلی از ما جلوترن. حدّاقل به اندازه سه قرن از ما تو طول این چهل سال جلوتر هستن. من پیشنهاد می‌دم بهشون زبان فارسی یاد بده تا هم بتونن به منابع فرهنگی اسلامی راحت‌تر مراجعه کنن و هم یه علّت دیگه داره که خودت بعداً متوجّه می‌شی!» وقتی گفت: «خودت بعداً متوجّه می¬شی»، احساس کردم یا هنوز بچّه هستم و یا این‌قدر رشد نکرده‌ام که بتوانم محرم همه حرف‌ها و اندیشه‌های پدرم باشم. به‌خاطر همین، التماسش کردم! گفتم: «فقط یه کلمه... فقط یه کلمه از دلیل دوّمت هم بگو تا دست از سرت بردارم!» بابام لبخندی زد، نفس عمیقی کشید، به چشمانم خیره شد و گفت: «ببین جان بابا! به‌خاطر شرایط پیچیده و بدی که در طول دو سه سال آینده بر ما حاکم می¬شه، اگه قرار باشه کسـی به داد ما برسه ایرانی‌ها هستن. ما در تمام جنگ‌هایی که داشتیم، در تمام جنگ‌هایی که یا پای ایران وسط بوده و یا پای افغانستان، خون ما و اونا در کنار هم و در هم آغشته شده. تعداد شهدای افغانستانی در جنگ ایران و عراق ۴۵۰۰ نفر و تعداد مفقودا ۴ نفر اعلام شده‌. مثلاً همین شهید «رجب علی غلامی» که مزارش تو شهرستان بجستانِ خراسان جنوبی تبدیل به زیارتگاه خاصّ و عامّ مردم منطقه شده و در عملیّات والفجر 9 شهید شده و یا همین شهید «علی‌دوست شهبازی» که هنوز وقتی بهش فکر می‌کنم، احساس وجد و شجاعت به من پیرمرد دست می‌ده. دخترم! شرایط پیچیده‌ای در انتظارمونه. به زودی تکفیریا در اینجا اعلام وجود می‌کنن و شرایطی به مراتب، بدتر از قبل به وجود میارن! متأسّفانه ما طوایف مختلف افغانستان، چندان با هم متّحد نیستیم، امّا ایران می‌تونه با شرایطی که بلده و اجرا می‌کنه، حکم برادر بزرگ‌تر ما رو در نبردها و شرایط حسّاس ایفا بکنه. به‌خاطر همینه که من معتقدم اگه بخوایم مثل عراق و سوریه به سلامت از جنگ بیرون بیایم، باید تئوری «ایرانیزه» کردن فرهنگ جهاد و مقاومت رو بپذیریم و به مردم و ملّتمون یاد بدیم که ایران، رفیق بی‌کلک ماست. این فقط توسّط نزدیک شدن و آشنا شدن مردم ما با فرهنگ و منابع اصیل شیعی ایرانی محقّق می‌شه!» ادامه...👇
دهانم بسته شد و چشمانم گردتر! اصلاً فکرش نمی‌کردم این‌طوری باشد. به‌خاطر همین تصمیم گرفتم در همین منطقه خودمان؛ یعنی بامیان، دخترای 12 تا 20 ساله را دور خودم جمع کنم و به بهانه مثنوی و اشعار جذّاب به آن‌ها فارسی سلیس یاد بدهم. این‌قدر به آموزش زبان فارسی علاقه دارم که آن دخترها هم متوجّه این علاقه شده بودند و با من راه می‌آمدند و کلّی با هم خوش می‌گذراندیم. حدوداً هشت ماه به این کار ادامه دادم و داشتیم به نتایج خوبی می‌رسیدیم؛ حتّی فیلم‌ها و کتاب‌های ایرانی را بین هم پخش می‌کردیم و بچّه‌ها هم از این کار لذّت می‌بردند. تا اینکه یک شب وقتی می‌خواستم به خانه برگردم یکی از دخترها با حالتی هراسان و سراسیمه به سمت من آمد. این‌قدر دویده بود که نمی‌توانست حرف بزند و حتّی آب دهانش را قورت بدهد. تا کمی آرامش کردم و توانست حرف بزند، گفت: «سمن خانم! لطفاً زود بیا خونه‌مون! مامانم خیلی درد داره، داره می‌میره!» من فوراً با او شروع به دویدن کردم. این‌قدر سریع از کوچه‌های وحشتناک و تاریک آن محلّه دویدم و رد شدم که نفس نفس می‌زدم. به سرعت وارد خانه آن‌ها شدیم. دیدم مامانش کف حیاط خوابیده است، بالای سرش رفتم؛ دیدم بیهوش نیست، امّا ناله می‌کند. متوجّه شدم که وقتی من به سمت مادرش رفتم، آن دختر دَر خانه را بست. تعجّب کردم که چرا این همه راه را دویده است تا پیش من بیاید، امّا نرفته است از همسایه‌ها کمک بگیرد! امّا آن لحظه مامانـش مـهم بـود. بالای سـرش نشـسـتم. از پزشکی چیزی سر در نمی‌آوردم، امّا می‌دانم که وقتی کسی افتاده و نمی‌دانی مشکلش چیست باید اوّل نفس و دهانش را چک کنی که از نظر تنفّس، دهان و بینی مشکلی نداشته باشد. مشکل تنفّسی نداشت و حتّی قلبش هم ظاهراً منظّم کار می‌کرد. کمی به‌صورتش زدم، شانه و گردنش را ماساژ دادم. چشمانش باز بود و همین به من می‌فهماند که مشکل حادّی ندارد. داشتم همین موارد را چک می‌کردم که ناگهان احساس کردم کمی اطرافم تاریک شد... تاریک‌تر شد... طوری که احساس کردم یک نفر بالای سرم ایستاده و به من نزدیک است. اوّلش فکر کردم همان دختره است، بدون اینکه سرم را برگردانم به او گفتم: «تاریکی نکن ببینم مامانت چه مشکلی داره!» امّا صدایی نیامد. صدای نفس از ته گلو، خشن و مردانه‌ای از بالای سرم می‌آمد... ناگهان دلم ریخت! برگشتم تا ببینم چه کسـی و چه چیزی تاریکی کرده و سایه‌اش روی سرم است. چشمتان روز بد نبیند! دیدم دو تا مرد هیکلی و صورت پوشیده به فاصله یک متری بالای سرم ایستاده‌اند و به من نگاه می‌کنند. نفسم داشت بند می‌آمد. احساس می‌کردم قلبم ایستاده و از تپش افتاده است. یک جیغ بلند کشیدم و یک‌مرتبه خودم را به‌طرف دیگری انداختم، می‌خواستم از دستشان فرار کنم که همان مادر نامردی که داشتم برایش خودم را به آب و آتش می‌زدم، مچ پاهایم را گرفت و باعث شد محکم و با صورت به زمین بخورم. داشتم از درد به خودم می‌پیچیدم که دیدم آن دو تا مرد بالای سرم آمدند تا یک نفرشان خواست به من دست بزند، توی دستش زدم و مثلاً می‌خواستم فرار کنم که محکم با مشت به دهانم کوبید. دیگر حال جیغ کشیدن نداشتم. می‌توانستند از همان لحظه اوّل بیهوشم کنند، امّا عمداً اوّل مفصّل کتکم زدند بعدش که خُرد و خمبار شدم، دیدم یک نفرشان دارد دستکش پلاستیکی دست می‌کند! دسـتکش را دسـتش کرد و از داخل یک نایلون، دستمالی را خیلی با احتیاط بیرون آورد و به من نزدیک شد. مثل کسی که می‌خواهد سر مرغی را ببرد، همان‌طوری بالای سرم نشست و موهایم را طوری وحشیانه کشید که بتواند صورتم را به راحتی کنترل کند. من که لب و دهانم خونی بود و داشتم سرفه می‌کردم، فقط دیدم دستمالی را محکم روی دهان و بینی‌ام گذاشت. هر کاری کردم که از دست‌های گنده و زُمُختش خلاص بشوم نشد که نشد! چشمهایم داشت بسته می‌شد. دست و پاهایم دیگر اراده و توان حرکت نداشتند. دیگر نفهمیدم چه شد! رمان ادامه دارد... @Mohamadrezahadadpour
سامانه ۱۱۳ (وزارت اطلاعات) سامانه ۱۱۴ (اطلاعات سپاه) سامانه ۱۱۶ (اطلاعات فراجا)
روح همه شهدا علی الخصوص شهیده فائزه رحیمی شاد🌷 شادی روحشان صلوات
دلنوشته های یک طلبه
روح همه شهدا علی الخصوص شهیده فائزه رحیمی شاد🌷 شادی روحشان صلوات
خیلی پیش آمده که عزیزان پیام دادند و از خاطرات شهدا و علما با کتابهای حقیر تعریف کردند. چقدر آنها از امثال بنده جلوتر هستند چقدر بی ادعا و باصفا لطفا شفاعتمان کنید حتی شما مخاطب عزیزی که در کانال حاضرید و الان این پیام را می‌خوانید و شاید اسامی شما را جزء شهدا نوشته باشند.
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
✅ این یک اصل است که: حجم خسارت های سکوت، خیلی بیشتر ار خطرهای پاسخ دادن است. لذا ما هیچ وقت ساکت و یا منفعل نبودیم. هر کس گفت ما تا حالا چرا کاری نکردیم، این کلیپ را نشونش بدید. @Mohamadrezahadadpour
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
✔️ ‏وقتی به پدرم می‌گفتم از فلانی ناراحتم، بد برخورد کرده! می‌گفت پسرم آدم همیشه دَمش دَم نیست! شاید تو حالت نا دَم بهش رسیدی! تو دلم می‌گفتم بابا ولمون کن! حالا فهمیدم که پدرم راست می‌گفت! آدم همیشه دَمش، دَم نیست...
شبکه منوتو(شبکه بهاییان و مورد علاقه اباحه‌گران و معاندان) بصورت رسمی پایان کار خود را اعلام کرد. 31 ژانویه (11 بهمن) شبکه منوتو بعد از 14 سال فعالیت تعطیل خواهد شد. 👈 این مدل تعطیلی با انتقال مادرخرجِ شبکه اینترنشنال خیلی فرق میکنه. شبکه من و تو دیگه رسما تعطیل می‌شود. @Mohamadrezahadadpour
➖ اینجا داره برف میاد😍 جاتون خالی