سلام
جوابش ساده است؛ چون دغدغه دارم.
امشب قسمت ششم #یکی_مثل_همه۳ را نوشتم و الان هم دارم هفت هشت ده تا خبرگزاری بینالمللی رصد میکنم.
و در عین حال، صبح ساعت ی ربع به هفت راننده پایین منتطره و تا شب جلسه دارم.
دغدغه
وقتی ذهنت مشغول تحولات و شرایط خاص دنیا باشه، خودبخود خواب از چشمات میپره.
✔️ یکی از برکات بزرگ الهی که از همعصر بودن با رهبر معظم انقلاب به همه ما رسیده، سر نترس داشتن در برابر یه مشت دشمن خونخوار هست.
ترامپ گفته اگر رای بیارم، ایران را به طور کامل محاصره میکنم.
ما هم بدمون نمیاد قاتل حاج قاسم را در جایگاهی که دستور حمله به حاجی را صادر کرد، بزنیم و پودر کنیم.
و الا این که رئیس جمهور نباشی و بزنیمت که کیف نداره. ما عاشق اینیم که در جایگاه ریاست جمهوری ایالت غیرمتحده آمریکا محاکمه و مجازات بشی.
@Mohamadrezahadadpour
✔️ آمریکا و انگلیس جای خود دارند
خدا به داد استرالیا، کانادا، هلند و بحرین برسه که امشب و دیروز، خودشون رو نخود آش حمله کردند.
حالا زمین بچرخه و یمنیها کجا و چطوری بروند سروقتشان و از شرمندگیشان دربیایند، خیلی میتونه جذاب و مهيج باشه.
@Mohamadrezahadadpour
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
چقدررررر حال خوب کن
چقدررررر باعث شد صبحمان بخیر شود
#حال_خوب
#حضرت_علی_اصغر
✍ کانال #حدادپور_جهرمی
@Mohamadrezahadadpour
الحمدلله باران در حال باریدن است.
امیدواریم ادامه داشته باشه
باران نافع و کامل
وَهُوَ الَّذِي يُنَزِّلُ الْغَيْثَ مِنْ بَعْدِ مَا قَنَطُوا وَيَنْشُرُ رَحْمَتَهُ ۚ وَهُوَ الْوَلِيُّ الْحَمِيدُ
#باران
✔️ معرفت یعنی ؛
اگر دشمنت هم شد
واسه چیزایی که ازش میدونی
اون دهنتو بی هوا باز نکنی !
#ارسالی_مخاطبین
@Mohamadrezahadadpour
وقتی فکر و ذهنت به چیزای بد عادت کرد و تو هم تلاشی برای مدیریت و کنترلش نکردی، اینجوری میشی👆
دقیق نگاش کن
نگی نگفت
#حالا_هی_فکرای_الکی_بکن
@Mohamadrezahadadpour
خدمتشون سلام برسانید و بفرمایید که لطفا وسط دعوا نرخ را نشکنید!
چرا که یک میلیون تومان هزینه اساتید متوسط است. اساتید بهتر، علاوه بر این که نرخ ساعت آنها بالاتر است، هزینه ایاب و ذهاب و بُعد مسافت و میزان معطلی در فرودگاه و... را هم محاسبه میکنند.
لذا اگر به اساتید(اعم از حوزوی و یا دانشگاهی) در شهر و محله آنها کمتر از چیزی که گفتم پرداخت میشود، سخت دراشتباهند.
این از اساتید
اما در خصوص سخنرانان معمولی و محلی، حتی ممکن است نرخ از ۲۰۰ و یا ۳۰۰ هزار تومان هم کمتر باشد. این بستگی به عرف آنجا دارد و جای بحث ندارد.
بعلاوه این که
هر کسی نان #هنر و #تجربه و #اسم و #علمش را میخورد و الا اگر پای مقایسه وسط باشد👈 آیا میتوان گفت که چون آن کارگر بزرگوار، نمیتواند مثل یک استاد و دانشمند و یا حتی مثل شاگردان معمولی اساتید، یک ربع مستند و جذاب در اجتماعات چند صد نفری صحبت کند، پس باید همان ۵۰۰ هزار تومان را هم نگیرد و به او ندهیم؟!
خب نه
چرا که هر کسی را بهر کاری ساختند.
✍ کانال #حدادپور_جهرمی
@Mohamadrezahadadpour
✔️ جناب رائفیپور به دادسرای تهران دعوت شد.
در پی ایراد برخی ادعاها از سوی جناب آقای علیاکبر رائفیپور، دادستانی تهران ضمن دعوت وی؛ اسناد و مدارک مرتبط با ادعای مطرح شده را مطالبه کرد.
(به نقل از خبر فوری)
دلنوشته های یک طلبه
خدمتشون سلام برسانید و بفرمایید که لطفا وسط دعوا نرخ را نشکنید! چرا که یک میلیون تومان هزینه اساتید
برخی نظرات مخاطبین گرامی👇☺️
🔹 به اون کارگر بزرگوار بفرمایید چرا اینجور وقتها میاین حقوقتون رو با یک آخوند مقایسه میکنید؟
چرا مثلا با یک ناخن کار آرایشگاه زنانه یا کراتینه کار و یا یک کسی که پاکسازی پوست میکنه و ... که سر جمع چند ساعت بیشتر دوره ندیده و برای کارش میلیونی دریافت میکنه مقایسه نمیکنید؟
اون آخوندها اقلا چندین سال دود چراغ خوردن و درس خوندن تا بتونن اونقدر توانایی به دست بیارن که یک ساعت سخنرانی کنند، اون ناخن کار و کراتینه کار و... که در حد چند ساعت دوره دیده چی؟
اینکه چیزی نیست من کسی رو میشناختم که میگفت پول گرفتن در ازای آموزش دین حرومه و آخوندها پولشون حرومه. گفتم اولا شما خودتون حاضرید یک ساعت مجانی کار کنید که از آخوند توقع دارید؟
ثانیا آخوند مگه غذا نبابد بخوره؟ مگه خانواده نداره؟ در اون زمانهایی که شما صرف یادگرفتن چیزهای دیگه کردین تا حالا ازش برای خانوادتون پول دربیارین آخوند صرف خوندن درس دین کرده. برای شما حلاله پول تحصیلتون رو بخورین برای آخوند حرامه؟
🔹آقای جهرمی پور در جواب اون مخاطبی که بهش گفته بودند سخنرانها ساعتی یک تومن میگیرند . امسال مربی حلقه های صالحین بسیج بودم واقعا آماده کردن مطالب خیلی دشواره برا یه سخنرانی یه ساعت کلی باید مطالعه داشته باشم. که هم جواب شبهات رو بدم هم بروز و مخاطب پسند صحبت کنم
که لازمه اینها مطالعه فراوانه
اینجا بود که فهمیدم اگه یک طلبه بخواد خودش مطلب ارائه بده و سخنرانی کنه باید ساعتها مطالعه و تمرین و کار فکری داشته باشه و بمراتب کارش سختر از یک کارگره چون یک کارگر یه مهارتی رو روتین یاد میگیره و همونو ارائه میده و هرسال باتجربه براش راحتتر میشه ولی یک سخنران باید مطالعه کنه بروز باشه مخاطب پسند و قابل فهم و همه جانبه و بدور از ابهام ،حواسش به منتقدان و قشر خاکستری و..باشه و هرسال کارش دشوارتر میشه چون توقعات ازش بالاتر میره...
و این مقایسه خیلی ناعادلانه هست چون مخاطب فقط همون یک ساعتو میبینه ولی پشت پرده و تلاشها وشرکت در کلاسها و خریدن کتابها و بیداری شبها و ... اون سخنران رو نمیبینه
🔹سلام استاد حدادپور عزیز
آقای حدادپدر بنده طلبه مسجدم و حدود ۳ساله مستقر هستم
علاوه بر سخنرانی مراسمات عقد و ترحیم هم شرکت میکنیم
بینی و بین الله حتی تعارف هم نمیکنند و بنده هم نرخی تعیین نمیکنم
آش نخورره و دهان سوخته
🔹سلام در رابطه با اون مطلب یک میلیون اخوند
اولا اگه اینجوری راحته کار اخوندی خب چرا خودشون نمیرن اخوند بشن بعد اینجوری راحت پول دربیارن؟من شنیدم حوزه های علمیه هم شدید شدید دنبال جذب طلبه اند با شرایط خیلی راحت
دوما اون یک میلیونی که میگن کجاست؟ما هم دوربرمون یه پنج شش تا اخوند داریم بفرستیم روزی هفت هشت ساعت حرف بزنن😁شاید بین هزار تا اخوند توی تمام عمرشون برای یک سوم یک چهارم شون اون سخنرانی یک ساعته یک ملیونی قسمت نشه
اونی چیزی که ما شنیدیم و بعضا دیدم اینه صد تومن میدن بعد هم کلی هم بعضیا روش فش سوار میکنن
واقعا اخوند شدن برای خدا در این زمانه بسیار سخته
درامد اخوندی شاید از نود درصد شغل ها کمتره و پای دفاع از انقلاب هم که میاد انتظار از اخوند هم بالای صده وقت غذا خوردن و حقوق و... هم باشه که انگار ادم نیست نباید پول بگیره نباید مسافرت بره نباید وقت سر خاروندن داشته باشه بعدش هم همه مشکلات گرونی و تحریم و دست مزد بالای بعضی شغل ها و شوهردار نشدن دختر اقدس خانوم و... هم میگن تقصیر اخونده
بسم الله الرحمن الرحیم
🔥 #نه 🔥
✍️نویسنده: محمدرضا حدادپور جهرمی
💥 «قسمت سی و دوم»
🔺اتمام هر چیزی در دنیا، فقط اتمام همان چیز است... نه پایان همۀ دنیا!
بعداز دو سه دقیقه که داشت قلبم توی حلقم میآمد، ضربه یک دانهای به در سلّول خورد. چشمم گرد شده بود و قلبم تندتند میزد. نفسم داشت حبس میشد، امّا تلاش کردم نفس بکشم که در آن شرایط سکته نکنم.
در باز شد. یک نور خیلی کمرنگ و ملایم وارد سلّول شد. باید میرفتیم. ماهدخت دستم را آرام گرفت، مثل وقتی که یک مامان میخواهد با بچّهاش از عرض خیابان رد بشوند. حرکت کردیم، یک قدم... دو قدم... سه قدم... در سلّول داشت به ما خیلی نزدیک میشد. داشتم بهطرف سرنوشتی میرفتم که نمیدانستم چه و چطور هست و برایم مبهم بود.
در حال جنگ و جدال با احساس ترس، تپش قلب، عصبی بودن و این چیزها بودم که یک صدای آرام آمد و همه افکار و احساسم را شکافت و مثل قایقی که با سرعت هر چه تمامتر از سطح دریای موّاج میگذرد و ردّ سرعت بالایش روی آبها میماند، بر روان پریشانم اثرش را گذاشت. آن صدای لرزان و خوابآلود گفت: «کجا؟ بچّه¬ها! کجا دارین میرین؟!»
صدای لیلما بود. تا لیلما این حرف را زد، متوجّه بیدار شدن هایده هم شدم. هایده وسط خواب و بیداری پرسید: «چی شده؟ وای خدا! این دو تا رو دارن کجا میبرن؟! کجا بچّهها؟»
میخواستم برگردم و برای بار آخر نگاهشان کنم، امّا ماهدخت نگذاشت. همانطوری که دسـتم را آرام گـرفـته بـود، یک فشار کوچـک داد و آرام گـفت: «برنـگرد! به مسـیرت ادامه بده!»
دلم خیییلی سوخت! خیییلی! برای لیلما، برای هایده، برای سرنوشت دردناکی که برای زنها و دخترهای آنجا و بقیّه مظلومین اتّفاق میافتد. دخترها و زنهایی که ناگهان گم یا ربوده میشوند و هیچ اثری از آنها نمیماند. دلم خیلی سوخت و بغض کردم. از اینکه مطمئن بودم کسی حتّی دنبال و پیگیر کار ما نیست و دنبالمان هم نمی¬گردند، خیییلی دردآورتر این است که ندانی چرا این بلاها را سرت میآورند، جرم و گناهت چیست و اینکه ندانی چرا تو.
وقتی داشتم راه میرفتم، یکی دو متر تا در سلّول بیشتر نبود، امّا برای من به اندازه یک دور کامل کره زمین، حرف، خاطره، غم، اندوه، ترس و دلهره داشت و تا همین حالا هم روی قلبم اثر گذاشته است.
بهخاطر حرفهایی که لیلما و هایده زدند، بقیّه هم از خواب بیدار شدند و یک ولوله کوچک راه افتاد. بهخاطر همین دیگر نمیشد بیشتر از این معطّل کرد و نباید کسـی بیدار میشد. ماهدخت دستم را محکمتر گرفت و میکشید، مثل مامانی که بچّهاش حواسش پشتسرش هست و به کندی راه میآید، امّا آن مامان، بچّهاش را بهطرف جلو میکشاند تا زود از خیابان رد بشوند.
بالاخره بیرون رفتیم.
یک مرد هیکلی با صورت پوشیده شده درِ سلّول را بست. همانطوری که داشت درِ سلّول را با احتیاط و آرام طوری میبست که جلب توجّه نکند، توجّهم به سلّول بغلی جلب شد، سلّول همان دو تا پیرمرد ایرانی.
میخواستم چند قدم بهطرف آن سلّول بروم و نگاهی به داخلش بیندازم، بلکه خیلی چیزها دستگیرم بشود و بعداً بشود خبری به بعضیها داد. دوست داشتم حدّاقل ببینم چه شکلی و چطوری هستند که این همه از آنها میترسند و حتّی اجازه هواخوری، سرکشـی و پرس و جو دربارهشان را به کسـی نمیدهند و بایکوت کامل هستند!
تقریباً به سلّولشان نزدیک شده بودم، شاید یکی دو قدم دیگر از آن سه چهار قدم مانده بود که ماهدخت گفت: «نرو سمن! دیوونگی در نیار و خودم و خودتو به دردسر ننداز!»
گوش ندادم، کمی خودم را به آن طرف کشاندم.
ماهدخت دیگر داشت دستم را میکَند! خیلی محکم فشار میداد و با صدای آرام، امّا با حرص زیاد میگفت: «نرو گفتم! کدوم گوری میخوای بری؟ بیا این طرف.»
به در سلّول آن دو ایرانی رسیدم؛ البتّه فقط صورت و گردنم! دست و بدنم که بهطرف ماهدخت بود و داشت می¬کشید. داشتم نصف میشدم از بس فشار بین من و ماهدخت زیاد بود!
باید میدیدمش! باید یک سرک میکشیدم وگرنه تا آخر عمر نمیتونستم آرام و قرار بگیرم. فقط یکی دو سانت مانده بود که بتوانم نگاهی به سلّول ایرانیها بیندازم.
تمام زورم را جمع کردم و به زور خودم را بهطرف دریچه کوچک آن سلّول کشاندم. آن مرد هیکلی هم کارش تمام شده و در ما را قفل و بند کرده بود و دیگر باید میرفتیم. آن مرد متوجّه تلاش من برای دیدن آن سلّول و تلاش ماهدخت برای گرفتن و کنترل من شد، داشت بهطرفم میآمد.
آخرین امیدم همان یکی دو سانت بود. زور زدم تا اینکه ناگهان خیلی معجزهآسا، مثل اینکه یک نفر دستم را گرفت و بهطرف آن دریچه کشاند. بالاخره به آن سلّول رسیدم!
#نه
امّا چیزی در آن تاریکی مشخّص نبود، خیلی دقّت کردم.
تنها چیزی که دیدم این بود که یک پیرمرد رنجور و لاغر به سجده افتاده و پیشانی¬اش روی زمین هست؛ کف دو تا دستش را بهطرف بالا و کنار پیشانیاش گذاشته است و چیزهایی میگفت که آن لحظات و آن شبها فقط بعضـی از کلماتش حفظم شد. بعدها خیلی دنبال آن جملات و دعاها گشتم. فهمیدم یکی از آن دعاها، دعای ابوحمزه بوده که در سجده و مناجاتش میخوانده است:
«وَ أَنَا یَا سَیِّدِی عَائِذٌ بِفَضْلِکَ هَارِبٌ مِنْکَ إِلَیْکَ مُتَنَجِّزٌ مَا وَعَدْتَ مِنَ الصَّفْحِ عَمَّنْ أَحْسَنَ بِکَ ظَنّاً وَ مَا أَنَا یَا رَبِّ وَ مَا خَطَرِی هَبْنِی بِفَضْلِکَ وَ تَصَدَّقْ عَلَیَّ بِعَفْوِکَ أَیْ رَبِّ جَلِّلْنِی بِسَتْرِکَ وَ اعْفُ عَنْ تَوْبِیخِی بِکَرَمِ وَجْهِکَ فَلَوِ اطَّلَعَ الْیَوْمَ عَلَی ذَنْبِی غَیْرُکَ مَا فَعَلْتُهُ وَ لَوْ خِفْتُ تَعْجِیلَ الْعُقُوبَةِ لَاجْتَنَبْتُهُ لا لِأَنَّکَ أَهْوَنُ النَّاظِرِینَ [إِلَیَ] وَ أَخَفُّ الْمُطَّلِعِینَ [عَلَیَ] بَلْ لِأَنَّکَ یَا رَبِّ خَیْرُ السَّاتِرِینَ وَ أَحْکَمُ الْحَاکِمِینَ وَ أَکْرَمُ الْأَکْرَمِینَ...»
و من ای آقایم پناهنده به فضل توأم، گریزان از تو به سوی توأم، خواستار تحقّق چیزی هستم که وعده کردی و آن گذشت تو از کسی که گمانش را به تو نیکو کرده، چه هستم من ای پروردگارم و اهمّیّت من چیست؟ به فضلت مرا ببخش و به گذشتت بر من صدقه بخش، پروردگارا مرا به پرده¬پوشی¬ات بپوشان و از توبیخم به کرم ذاتت درگذر، اگر امروز جز تو بر گناهم آگاه می¬شد، آن را انجام نمی¬دادم و اگر از زود رسیدن عقوبت می¬ترسیدم، از آن دوری می¬کردم، گناهم نه به این خاطر بود که تو سبک¬ترین بینندگانی و بی¬مقدارترین آگاهان، بلکه پروردگارا از این جهت بود که تو بهترین پرده¬پوشی و حاکمترین حاکمان و کریم¬ترین کریمانی.
«سَتَّارُ الْعُیُوبِ غَفَّارُ الذُّنُوبِ عَلّامُ الْغُیُوبِ تَسْتُرُ الذَّنْبَ بِکَرَمِکَ وَ تُؤَخِّرُ الْعُقُوبَةَ بِحِلْمِکَ فَلَکَ الْحَمْدُ عَلَی حِلْمِکَ بَعْدَ عِلْمِکَ وَ عَلَی عَفْوِکَ بَعْدَ قُدْرَتِکَ وَ یَحْمِلُنِی وَ یُجَرِّئُنِی عَلَی مَعْصِیَتِکَ حِلْمُکَ عَنِّی وَ یَدْعُونِی إِلَی قِلَّةِ الْحَیَاءِ سَتْرُکَ عَلَیَّ وَ یُسْرِعُنِی إِلَی التَّوَثُّبِ عَلَی مَحَارِمِکَ مَعْرِفَتِی بِسَعَةِ رَحْمَتِکَ وَ عَظِیمِ عَفْوِکَ یَا حَلِیمُ یَا کَرِیمُ یَا حَیُّ یَا قَیُّومُ یَا غَافِرَ الذَّنْبِ یَا قَابِلَ التَّوْبِ...»
پوشنده عیب¬ها، آمرزنده گناهان، دانای نهان¬ها، گناه را با کرمت می¬پوشانی و کیفر را با بردباری¬ات به تأخیر می¬افکنی، سپاس تو را سزاست بر بردباری¬ات پساز آنکه دانستی و بر گذشتت پساز آنکه توانستی، بردباری¬ات مرا به جانب گناه می¬کشد و بر نافرمانی¬ات جرأت می¬دهد، پرده¬پوشی¬ات بر من مرا به کم-حیایی می¬خواند و شناختم از رحمت گسترده و بزرگی عفوت به من در تاختن بر محرّماتت سرعت می¬دهد! ای شکیبا، ای گرامی، ای زنده، ای به خود پاینده، ای آمرزگار، ای توبه¬پذیر...
مثل کسی که دو هفته است که تشنه هست و تازه به جوی آب رسیده، نگاهش می¬کردم که نگذاشتند سیراب شوم.
آن مرد تا به من رسید، ضربه¬ای به سرم زد و دیگر متوجّه چیزی نشدم! بیهوش بیهوش!
رمان #نه
ادامه دارد...
@Mohamadrezahadadpour
✔️ من براش حلقات شهید صدر بودم اما اون کفایه مرحوم آخوند دوست داشت.
😂😂😂😂
#ارسالی_مخاطبین
✔️بخاطر موضوع خاصی که برای سخنرانی در اعتکاف انتخاب کردم، باید با یکی از بهترین قُضات مشورت میکردم.
همین الان مکالمه ما تمام شد و تازه متوجه شدم که تا همین الان(ساعت ۱۲ شب!) در محل کارشان بودهاند و تازه سوار ماشین شدند که به منزل بروند.
با این که صدا و روحیه جهادیشون خیلی انرژی مثبت داشت و خبری از خستگی نبود، اما خیلی شرمندشون شدم.
خدا همه خدمتگزاران به انقلاب را حفظ کند.
#خدمت_صادقانه
#روحیه_جهادی
✔️ درحالیکه سخنگوی شورای نگهبان اعلام کرده که هنوز اسامی داوطلبان انتخابات خبرگان به وزارت کشور اعلامنشده است، سایتهای اصلاحطلب لحظاتی پیش خبر دادند که «شورای نگهبان صلاحیت دکتر #روحانی را تائید نکرد».
چه حسن روحانی برای انتخابات پیش رو تأیید صلاحیت بشود و چه صلاحیت وی تائید نشود، این رفتار رسانههای اصلاحطلب عجیب و قابلتأمل است.
سال ۸۸ نیز یکی از نامزدها قبل از شمارش آرا توسط وزارت کشور در یک نشست خبری اعلام پیروزی کرده بود!
✔️ امروز جایی برای مراسم جشن دعوت بودم. بعد از منبر بنده، مداح جوان و محترمی که دعوت بود، الفاظ رکیک و تند به بزرگان اهل سنت نسبت داد.
همان وسط مراسمش چون دیدم دوباره میخواد شروع به لعن و الفاظ رکیک کند، به ایشان تذکر دادم که البته با استقبال مردم مواجه شدم و بقیه هم روی فتوای حضرت آقا تاکید کردند و به آن جوان تذکر دادند.
لطفا امروز و فردا بیشتر مراقب مجالس جشن و محتوای مداحان جوانتر باشید تا حرمت فتوای آقا شکسته نشود.
#حدادپور_جهرمی