#شگفتانه 😉
نگران داستان #شمعون نباشید چرا که انشاءالله به زودی و به صورت یکجا در اپلیکیشن تقدیم میکنم
اما ... ☺️
🔥انتشار داستان #خط_سوم
✍ اثری از #حدادپور_جهرمی
هرشب حوالی ساعت ۲۲
در کانال #دلنوشته_های_یک_طلبه
لطفا عزیزانتان را به هر نحو که بلدید، به کانال دعوت کنید:
@Mohamadrezahadadpour
27.78M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
♦️ هرزگی درنُهم ربیع!
🎙 سخنرانی آیتالله شهیدبهشتی پیرامون مراسمات عیدالزهرا و رفع القلم
#ارسالی_مخاطبین
سلام
من ...... هستم
یک دختر 25ساله
حدود چهار سال پیش اولین کتاب شمارو که به نام حیفا بود خواندم
راستش خواندن اون کتاب پیچ تاریخی عمرم بود
که من را بیدار کرد و مسیر زندگی منو برای همیشه تغییر داد
نه تنها من بلکه دوستانم
بعد ما شروع کردم به مطالعه هر چه بیشتر کتاب...
حالا ما کتاب هایی که خودمان میخوانیم به دوستان مان معرفی میکنیم
اما مسئله یکم سخت تر از اون چیزیه که به نظر میرسه...
ما در افغانستان زندگی میکنیم.
فکر میکنم جامعه من نیاز بیشتری به کتاب داره مخصوصا کتاب های بیدار کننده.
من همراه دوستانم طی این چهار سال حدود 60 یا بیشتر جلد کتاب جمع آوری کردیم و در اختیار دوستانمان قرار میدیم.
من اهل هرات ، افغانستان هستم.
اگر برایتان مقدور بود علاقه مند این هستم که کتاب های شمارو بخونم و در اختیار دوستانم قرار بدم.
________
◀️ خدا را هزاران مرتبه شکر
در حال رایزنی و انتقال چند دوره از مجموعه آثار به هرات افغانستان جهت استفاده این مخاطب محترم و دوستانشان هستیم.
کانال #دلنوشته_های_یک_طلبه
@Mohamadrezahadadpour
💥Lenka
☄Baruti
💥Abraham
☄Joost
و
⚡️Darwin
در داستان فوق امنیتی
🔥🔥 خط سوم 🔥🔥
✍ اثر محمد رضا حدادپور جهرمی
داستانی از گوشه آفریقای جنوبی تااااااا قلب مخوف ترین نقطه نیویورک
هر شب
از ۲۳ شهریور
در کانال #دلنوشته_های_یک_طلبه
🔺ایتا :
https://eitaa.com/mohamadrezahadadpour
🔺 تلگرام :
https://t.me/mohamadrezahadadpour
#لطفا_نشر_حداکثری
همه دوستانتان را به کانال و مطالعه این رمان دعوت کنید.
منتقدان دولت بهگونهای انتقاد کنند که اگر ۸ سال بعد رئیسِ جمهوری از خودشان بود، همان نوع انتقاد را برای جناح مقابل خود بهرسمیت بشناسند.
طرفداران دولت هم طوری دفاع کنند که اگر ۸ سال بعد مورد مشابهی پیش آمد همین دفاع را از جناح مقابل بپذیرند.
@Mohamadrezahadadpour
https://virasty.com/Jahromi/1726243337376903383
🔶 مقرر گردید که برای ۱۵ نقطه محروم در داخل کشور و دو نقطه در کشور افغانستان ، انشاءالله فردا کتاب ارسال شود.
البته برای این تعداد، حدود پنج میلیون تومان کم داریم که خواهشمندم کسانی که مایل به شرکت در این امر خیر هستند، هر چه در توان دارند امشب به این شماره کارت واریز کنند:
6104338681589509دست همگی درد نکنه 🌷 انشاءالله ادامه دار باشد. #وقف_کتاب #حال_خوب @Mohamadrezahadadpour Www.haddadpour.ir
بسم الله الرحمن الرحیم
رمان 🔥🔥#خط_سوم🔥🔥
✍️ اثر محمد رضا حدادپور جهرمی
#قسمت_اول
⛔️ آفریقای جنوبی- حومه شهر توکای – زندان پولسمُر
«جِس» یک خانم سیاه پوست حدودا 54 ساله و بسیار جدی با چهره سرد و خاموش بود که حدودا هفت سال ریاست این زندان فوق امنیتی را به عهده داشت. دستیارش که «آدام» نام داشت، یک مرد انگلیسی و حدودا 50 ساله بود که تمام زندان از سایهاش فرار میکرد. آدام اصلا یک بیمار روانی بود که از انگلستان در سالهای جوانی اش برای آموزش به این زندان آمده بود اما از وقتی با جِس آشنا شد، شیفته ذکاوت جِس شد و همانجا ماند.
جِس وقتی متوجه شخصیت بیمار و مدیریت فوق العاده آدام شد، ابتدا از او برای مقصدش که ریاست زندان بود استفاده و سپس او را به دست راست خودش منصوب کرد. دست راست جِس، یعنی همه کاره زندان در ساعات و روزهایی که جِس نبود.
با این که آن زندان ظرفیتش حدودا به اندازه 4200 زندانی و 1200 پرسنل طراحی شده بود، اما از وقتی جس رییس شده بود، تعداد زندانی ها به 7000 نفر و با کمتر از 800 پرسنل اداره میشد. همه دنیا یا بهتر از بگویم همه کله گنده های امنیتی و قضایی دنیا که از وجود آن زندان و شرایطش آگاه بودند، از این حجم از زندانی و تعداد پرسنل و سبک مدیریت جس و آدام انگشت به دهان مانده بودند!
آن روز جِس و آدام، حدودا یک ساعت روبروی یک مانیتور نشسته و با هم کوچکترین حرفی نمیزدند. آنها در حال تماشای یک سلول کوچک یک در دو بودند که زندانی اش به تازگی وارد آنجا شده بود. رسم جس و آدام این بود که برای کنترل هر چه بهتر هر زندانی، ابتدا خودشان دو نفر او را از همه لحاظ و به مدت یک ساعت آنالیز میکردند.
پس از یک ساعت...
جِس: «خب؟»
آدام: «ساده بنظر میاد!»
-پس چرا دو تا کشور مسئولیتش را نپذیرفتند؟
-از بی عرضگی خودشونه.
-این جواب من نیست.
-خب چرا از خودش نمیپرسی؟
-نظر تو اینه؟
-وقتی چیزی تو پرونده اش ننوشته ... آنالیز من و تو هم یکجور در نیومده ... بهترین منبع، خودشه.
-دو برابر هزینه یک زندانی را دادند که اینو از انگلیس خارج کنن و ما قبولش کنیم. چرا؟
-اگه من انگلیسی هستم که میگم مجرم نیست ... شاید یه شاهد خیلی گرون و ارزشمند باشه که نگهش داشتن واسه روز مبادا!
-این شد. باز این بهتره.
-یه چیزی اذیتم میکنه.
-منم همین طور.
دو سه دقیقه جس به پرونده اش و آدام به مانتیور خیره شدند. سپس آدام پرسید: «خب برنامه ات چیه؟ تا کی باید انفرادی بمونه؟»
-لزومی به موندن توی انفرادی نمیبینم. مهمون خودت!
معمولا پس از جلسات آنالیز، وقتی جس میگفت«مهمون خودت» یعنی ابتدای کار آدام با آن بخت برگشته و انتهای لذت بردن بی دردسر از نعمت حیات برای آن نگون بخت!
درِ سلول باز شد و آدام رفت داخل. چون سلول یک در دو بود، وقتی آدام در را بست، آن دو به فاصله کمتر از یک متر از همدیگر ایستاده بودند. آدام همیشه با هیکل بزرگش، یک پالتوی بلند بر تن داشت و یک عینک خیلی کوچک بر نوک دماغ بزرگش بود. معمولا زندانی ها حتی در همان برخورد اول و آن فاصله میترسیدند اما آن روز، آدام اثری از ترس در چهره آن زندانی ندید.
همین طور که دستش را پشت سرش نگه داشته بود، با لحن تو مُخی و چندشِ انگلیسی گفت: «روز بخیر! آدام هستم. همه کاره این خراب شده. لطفا خودتون رو معرفی کنید آقا!»
ادامه ... 👇
@Mohamadrezahadadpour