هدایت شده از دلنوشته های یک طلبه
گفتم: مادرت در موساد کار میکرد؟
با تندی جواب داد: میگم مادرم از اسراییل بی زار بود اما شما میپرسی با موساد بوده یا نه؟!
گفتم: دلیل نمیشه. مطمئنی جزو موساد نبوده؟
گفتم: آره. شک ندارم. اون منو فرستاد اونجا بخاطر اشعار و زبان فارسی.
گفتم: خودتم اهل شعر و زبان فارسی بودی؟ لذت میبردی؟
گفت: اولش چندان علاقه ای نداشتم اما بعدش یواش یواش علاقمند شدم.
گفتم: قشنگترین شعری که از حفظی چیه؟ حضور ذهن داری؟
گفت: آره. اشعار زیادی بلدم اما دو تا شعر هست که خیلی دوسشون دارم. یکی این شعری که میگه:
سحر بلبل حکایت با صبا کرد
که عشق روی گل با ما چهها کرد
از آن رنگ رخم خون در دل افتاد
وز آن گلشن به خارم مبتلا کرد
غلام همت آن نازنینم
که کار خیر بی روی و ریا کرد
من از بیگانگان دیگر ننالم
که با من هر چه کرد آن آشنا کرد
اون یکی هم همون شعری که میگه:
بین همه عشقای دنیا
عشق است اباالفضل
پور علوی فاتح دل ها
عشق است اباالفضل
زین رو بودش انس میان وی و مادر
زیرا که بود ذکر دل حضرت زهرا
عشق است اباالفضل
عشق است ابالفضل
من خیلی عاشق این تیپ شعرها هستم. مخصوصا دومی.
من که برام خیلی جالب شده بود، ازش پرسیدم: شما مداحی هم میکنی؟
گفت: آره. همین قم دو تا جلسه گاهی شرکت میکنم. یه جا هم تهران گاهی وقتا مخصوصا شبهای شهادت دعوتم میکنن.
گفتم: فقط میخونی؟
گفت: نه. سخنرانی هم میکنم.
گفتم: بیشتر در چه موضوعاتی سخنرانی میکنی؟
گفت: تاریخ اسلام ... گاهی وقتا هم تفسیر میگفتم.
گفتم: موضوعات سیاسی چطور؟ مثلا از بصیرت بگی و از ولایت و این چیزا
گفت: نه چندان. دو سه تا بحث با موضوع ولایت داشتم اما چون دستم پر نبود، فقط شعر و مداحیشو میخوندم.
گفتم: ولایت کی؟ نگو ولایت فقیه که باور نمیکنم!
گفت: نه! چرا دروغ بگم؟ فقط از ولایت و رهبری امیرالمومنین میگفتم. ینی هممون فقط ولایت امیرالمومنین را قبول داریم.
گفتم: چرا نمیگی امام علی؟ چرا دو سه بار گفتی امیرالمومنین؟
گفت: نمیدونم. من بیشتر چیزی که تو اشعارمون بود را تکرار میکردم. یا میگیم حیدر! یا میگیم امیرالمومنین!
گفتم: دروغ نگو دیگه! تو ماشالله عقل داری! مگه میشه صرفا بخاطر اینکه تو شعر اومده .... ؟!
گفت: خیلی خب حالا ... آره ... آخه اگه میگفتیم علی، اسم رهبر هم علی هست و بعدش همین برادرا و خواهرا کلی میکس شعر و نوحه ما را با تصاویر رهبر ایران درست میکردند. گفته بودن فقط بگین حیدر و یا بگین امیرالمومنین که قشنگ مشخص باشه منظور ما کیه؟ و ما فقط یه رهبر داریم! اونم امیرالمومنین هست.
گفتم: عجب! که اینطور ... خب بگذریم. چرا قصد جون آسید رضا کردی؟
گفت: ما قصد جونش نداشتیم.
گفتم: ینی تو نمیخواستی بکشیش که اون روز تو حرم، نوک سوزن آغشته و کثیف به گردنش زدی و بعدش گوشیش برداشتی و الفرار!
گفت: نه. ما فقط میخواستیم ادبش کنیم.
گفتم: مگه چیکار کرده بود؟ اون ممکن بود بمیره اگه ما اقدام پیشگیرانه و به موقع نداشتیم.
گفت: اون یه مدته خیلی حرف گوش نمیده...
گفتم: بسه ... میدونم که میخوای بزنی به جاده خاکی. فقط یه سوال! کی گفته بود ادبش کنین؟
چیزی نگفت اولش.
گفتم: داشتی خوب میومدی! خرابش نکن. فقط یه کلمه بگو کی فرمان زدن آسید رضا را صادر کرد تا رد بشیم و نظر منم بیشتر جلب بشه و به کسی بد نگذره!
گفت: حالم از طرز حرف زدنت بهم میخوره.
گفتم: اشکال نداره. پس جوابمو بده و همش تو حرف بزن تا من چیزی نگم و صدامو نشنوی! کی بود که گفت باید آسید رضا را بزنین؟
با کلی کراهت و ناراحتی یواش گفت: متین! متین گفت!
گفتم: دروغ میگی!
گفت: نه. واقعا خودش گفت.
متین؟!
پسر حاج آقا ؟!
باریک الله!
چه غلطا !
گفته بزنین آسید رضا را ادبش کنین؟
الله اکبر !
#حدادپور_جهرمی
#دلنوشته_های_یک_طلبه
@mohamadrezahadadpour
تنفس : شروع زندگیست
عشق : قسمتی از زندگیست
اما دوست خوب : قلب زندگیست...
گاهی دلگرمی یک دوست آنقدر معجزه می کند
که انگار خدا در زمین کنار توست.
صبح اولین روز اسفند تون بخیر و شادی.🌹
4_6012685053094528555.pdf
3.76M
پاسخ به نقد کتب حدادپور جهرمی
#شماره_دوم
پاسخ به نقدهای #تب_مژگان
بسم الله الرحمن الرحیم
⛔️پسر نوح⛔️
نویسنده: محمد رضا حدادپور جهرمی
«فصل سوم»
قسمت: سی و یکم
قم _اداره مرکزی
گفتم: از متین بگو !
گفت: از چیش بگم؟
گفتم: از اینکه کیه؟ چیکاره است؟ اون تشکیلات را میچرخونه؟
گفت: چیزی که من فهمیدم و شناختم اینه که یه آخوند باسواد و سر و زبون دار که اینقدر رو اعضای دفتر ابَویش نفوذ داره، که همه کاره است و حاج آقا که هم مرجعه و هم مقلد داره، در تصمیم گیری های دفتر خودش چندان دخالتی نداره و همه چیزو سپرده به متین!
گفتم: نسبت و ارتباطش با داداشش که توی لندن هست و حوزه علمیه داره چیه؟
گفت: علامه منظورته؟!
گفتم: بهش میگن علامه؟!
گفت: پس چی خیال کردی؟! از همشون باسوادتره بنظرم.
پرسیدم: دیدیش مگه؟
گفت: دو بار ! واقعا آدم کاریزما و پر جیگری هست!
گفتم: چون نشسته ورِ دلِ ملکه الیزابت و از دور میگه لنگش کن، دل و جیگر داره؟
گفت: کلا . متین هم کم شجاعت نداره!
گفتم: اون که بعله. بشینی وسط درس و بحث و بگی ولایت فقیه مثل فرعون است، شجاعته؟ این جزعبلات شجاعت میخواد؟
سرشو به معنی نمیدونم تکون داد و گفت: اینو ازش نشنیده بودم!
گفتم: پس چطوری میگی باسوادن و شجاعن اما خبر نداری چی میگن و چیکار میکنن؟!
حرفی نزد و فقط به این طرف و اون طرف نگا میکرد.
گفتم:
ببین خانم محترم! من نه اصرار دارم ولایت فقیه را قبول کنی ... البته اگه مسلمونی! و اگه هم مسلمون نیستی، توقع ندارم مسلمون بشی... اما اجازه نمیدیم که کسی نظم عمومی مردم رو بهم بزنه و یا به عناوین مختلف، سر راه مردم سبز بشه. حالا چه به اسم مرجع تقلید و چه مثل تو که نزده میرقصی.
بگذریم...
گفت: میتونم ی سوال بپرسم؟
گفتم: میشنوم!
گفت: من الان دقیقا به چه جرمی اینجا هستم؟
گفتم: خودت چی فکر میکنی؟
گفت: جرمم اینه که اسلحه کشیدم؟
گفتم: شوخی میکنی؟!
گفت: میتونی اثبات کنی جاسوسم؟
گفتم: میخوای اثبات کنم جنگ سی و سه روزه لبنان و جنگ جهانی دوم هم کار خودت تنها بوده؟!
فقط نگام کرد!
بعدش گفت: ینی چی الان؟ ینی اینقدر زورت میرسه و هر کی هر کیه؟
گفتم: آفرین! به نکته خوبی اشاره کردی! شاید جای دیگه هر کی هر کی باشه که صرفا با ظاهر مذهبیت و سوز صدات و سفارش این و اون میکروفن بهت بدن، اما اینجا اینطوری نیست. اینجا حتی خنده و سکوت من و همکارام ... بیخیال.
گفتم: نگفتی متین چیکاره است؟ تو تشکیلات شما چیکار میکنه؟
گفت: ماشالله همه کاره است. خیلیا تا بگه بمیر، میمیرن براش!
گفتم: مسخره بازی درنیار! چند وقت قبل، دستگیر شد و چند شب حبس بود اما کسی براش تره خورد نکرد! پس کو اون همه عاشق سینه چاک؟! این که دختر بچشو بفرستن دم دادسرای ویژه روحانیت و ازش کلیپ مظلومیت پر کنن و بفرستن فضای مجازی و تو دو سه تا شبکه خودشون پخش بشه، دلالت بر خیل عظیم عاشقان و کشته و مرده ها داره؟! اصلا همین خودت! حداقل میذاشتی دو تا چک و لگد بخوری و بعدش فورا اسمشو بیاری!
سرشو انداخته بود پایین!
با صدای بلندتر گفتم: نگفتی! متین چیکاره است؟
گفت: من سر در نمیارم اما میگن ماموریتش اینه که مرجعیت را از قم به لندن بکشونه!
گفتم: ینی پروژه انتقال مرجعیت از بستر قم که میگن همینه؟ کار متین هست؟
گفت: آره! متین قراره همه مقلدان داخلی و خارجی را به لندن معطوف کنه. به مرجعیت داداشش.
گفتم: خودش چی؟ ینی اینقدر فداکاره؟
گفت: خیلی خیلی بیشتر از اونی که فکرش بکنی! خدا نکنه بفهمه چیزی تکلیفش هست. همه را به خط میکنه.
گفتم: کار تو چیه؟ خیلی رک و روراست بگو!
گفت: کار من تشکیلات سازیه! یکی از سر حلقه های وصل اینا با یمانی ها ...
ادامه دارد...
#حدادپور_جهرمی
#دلنوشته_های_یک_طلبه
@mohamadrezahadadpour
🔴📸 در اولین رویداد فعالان فضای مجازی فارس حجتالاسلام #حدادپور_جهرمی نویسنده رمان های کف خیابون، حیفا، تب مژگان و... در فضای مجازی به عنوان #برترین_چهره_فعال_فضای_مجازی در سال 97 در استان فارس انتخاب شد.
@shiraze_ir
✔️ سومین گپ نصفه شبی با #رادیو_معارف
امشب
۴۵ دقیقه بامداد
رادیو معارف
#حدادپور_جهرمی
دلنوشته های یک طلبه
✔️ سومین گپ نصفه شبی با #رادیو_معارف امشب ۴۵ دقیقه بامداد رادیو معارف #حدادپور_جهرمی
کلا مرغ شب پر هستیما
قصه نصف شب
غصه نصف شب
خنده نصف شب
گریه نصف شب
گپ نصف شب
بیداری؟ نصف شب
خوابیدی؟ نصف شب
.
.
.
درد داریم كه تا نصفه شب بیداریم
ورنه هر آدم سالم سر شب مى خوابد
#حدادپور_جهرمی