eitaa logo
دلنوشته های یک طلبه
89.3هزار دنبال‌کننده
3.2هزار عکس
660 ویدیو
125 فایل
نوشتارها و رمان های محمد رضا حدادپور جهرمی ادمین: @Hadadpour سایت عرضه آثار: www.haddadpour.ir توجه: هر نوع استفاده یا برداشت و کپی و چاپ مستندات داستانی چه به صورت ورد یا پی دی اف و ... و حتی اقتباس برای فیلم‌نامه و تئاتر و امثال ذلک جایز نیست.
مشاهده در ایتا
دانلود
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
⛔️⛔️کارتابل⛔️⛔️ نویسنده: محمد رضا حدادپور جهرمی «قسمت دهم» اطهری جانب، این نامه را پس از دو سه روز کاری برام ارسال کرد که خیلی حرفها برای گفتن داشت: از: کد 110 بهداشت به: مدیر پروژه واو-الف موضوع: شرکت تجهیزات دندان پزشکی با سلام و تحیات بازگشت به نامه ...................... به اطلاع می رساند که: 1. شرکت آلمانی مشار الیه هیچ نسخه ای به همراه اطلاعات دقیق و شخصی پزشکی را از بیماران خود دریافت نمیکند و صرفا از طریق آمارهایی که کمپانی ها و نمایندگی های آنها به آن شرکت ارائه میدهند، سفارشات را آماده میکند. چرا که آن شرکت آلمانی معتقد است که اگر بخواهد در دنیای امروز، همچنان مشتری های خود را داشته باشد باید از سرک کشیدن در زندگی آنان خودداری کند (اشاره به یکی از شعارهای معروف آن شرکت) 2. همه اطلاعات ریز و درشتی که به نسخه ها الصاق میشود، به نمایندگی آنها در ترکیه مربوط است و طبق تحقیقات کارشناسان ما، دریافت اطلاعات دقیق شخصی بیماران از شروط کمپانی ترکیه است! 3. تحقیقات بعدی اثبات کرد که کمپانی معروف ..................... واقع در ترکیه، صد در صد وابسته به سرویس های جاسوسی بیگانه بوده و علاوه بر سرویس میت (سرویس جاسوسی ترکیه) به دیگر سرویس های بیگانه، اطلاعات بیماران خود را میفروشد. علی الخصوص نسخه هایی که از ایران و افغانستان دریافت میکنند. 4. اطلاعات آقای الف در لیست پیوستی آنان به طور کامل وجود داشته و بدون تردید، از موقعیت و جایگاه و میزان حساسیت این فرد بر معادلات دفاعی و نظامی و... اطلاعات کامل دارند. لذا پیشنهاد میشود اگر به بسته ارسال شده از شرکت مذکور دسترسی دارید، کاملا بررسی کنید. چرا که امکان آلودگی و الصاق هر شیء خاص به لوازم بیمار وجود دارد. از اینکه با تاخیر انجام شد از طرف تیم دوم پزشکی ستاد پوزش میطلبم. تاریخ امضاء ............................................... عجب! خوب شد که به ذهن خودم رسید و به اون آقا و خانمی که باهامون بودند گفتم که تجهیزات را جا به جا کنند و الان اون تجهیزات ارسال شده از آلمان پیش خودمونه! فورا بهشون گفتم بررسی کنید ببینید خبری هست یا نه؟ جوابی که اونا دادند خیلی جالب توجه و در عین حال ناراحت کننده بود! چون وقتی به من گفتند بیا که کارت داریم و من رفتم پیششون، بعد از 48 ساعت، سه تا میکروفن فوق حساس در بدنه و مغز تجهیزات ارسال شده برای الف پیدا کرده بودند! این معانی بدی داشت! این حرف یعنی: 1. الف تحت چتر فوق حرفه ای سرویس جاسوسی بیگانه قرار گرفته! 2. به پرونده پزشکی و کلیه آزمایشات الف دسترسی دارند. 3. از مدت ها قبل روی اون کار میکردند که الان به این جا رسیدند. 4. بدون تردید، اهداف خاص و پیچیده ای را دنبال میکنند و هنوز برای ما مشخص نیست که چه اهدافی و به چه منظوری؟ و چند تا چیز دیگه! اما چند تا پیام خوب هم داشت: 1. سر بزنگاه رسیدیم و اگه این تیکه ای که از آلمان و ترکیه اومده، وارد دهن و دندان الف میشد، پیدا کردنش خیلی سخت و بلکه غیر ممکن بود. 2. روش ما با روش فوق حرفه ای اونا موازی نبود و الان دست برتر را ما داریم که تونستیم وسط راه، تکنیک اونا را قیچی کنیم. 3. روی فرد خاص و خوب و درستی از بین اون ده نفر دست گذاشتیم و وقتمون تلف نشده و تشخیصمون درسته! 4. به اطلاعات و شاه راه هایی از یکی از بزرگترین خطوط ترانزیت جاسوسی در کشور پی برده بودیم که اگر خدا کمک نمیکرد و اقدام درست و به موقع نداشتیم و بهش نمیرسیدیم، کل اطلاعات فوق محرمانه دفاعی و نظامی و مکالمات سطوح عالی نظام و صد ها چیز خطرناک تر و حساس تر افشا میشد و تا وقتی این بابا زنده بود و هنوز خاکش نکرده بودند، دشمن میتونست حتی آمار عطسه های ما رو هم در جلسات و خلوت و ... بفهمه و ثبت کنه! این از این! خب خدا را شکر. خیلی دوس دارم بگم ما با اون تجهیزات میکرو چیکار کردیم؟ کجاها وصلش کردیم؟ چه آمارهای شبهه ناک و غلط اندر غلطی به دشمن دادیم که تا الان هم داریم ثمراتش را میبینیم و از غرق شدن دشمن در باتلاقی که براش چیده بودیم لذت میبریم! اما در بین همه افرادی که اسمش در اون لیست چهل پنجاه نفره بود و دندونش توسط شرکت خارجی تجهیز شده بود، یکی از محققانِ یکی از پژوهشگاه های مهم صنعت دفاعی بود که بسیار زندگی و سرنوشت عجیبی پیدا کرد که بعد از پروژه «کارتابل» درباره اش کامل مینوسم. فقط همینو بگم سرنوشت او مثل ده ها و صد ها جوون محقق افتاده در دام سرویس هاست و اگر قرار باشه آمار بگیریم، نمونه های داخلی و خارجی فراوانی داره. حالا باشه طلبتون تا بعد از کارتابل. لذا بذارین همین جا بس باشه و به ادامه قصه خودمون بپردازیم...
haddadpour4.apk
3.46M
نسخه چهارم اپلیکیشن آثار☺️ رفع برخی مشکلات مطالعه آفلاین 👈 همین الان نصب کنید و لذت ببرید
دلنوشته های یک طلبه
نسخه چهارم اپلیکیشن آثار☺️ رفع برخی مشکلات مطالعه آفلاین 👈 همین الان نصب کنید و لذت ببرید #حدادپو
⛔️ توجه لطفا ⛔️ نحوه استفاده از اپلیکیشن: 🔺ایجاد حساب کاربری در سایت haddadpour.ir 🔺خرید کتب الکترونیک مورد علاقه از سایت سپس میتوانند با حساب کاربری خود که در سایت ایجاد کردند کتب خریداری شده را در اپلیکیشن به صورت انلاین یا افلاین مطالعه کنند. مشکلات اپلیکیشن و سوالاتتون در زمینه سایت و ... را با این اکانت درمیان بگذارید: @mahanrayan1 ضمنا کسانی هم که قبلا کتب مجازی خریدن میتوانند از اپ استفاده کنند‌.
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
یه چیزی بگم خستگیتون در بره👇☺️ وقتی خدا به خلقت هستی اراده کرد توحید را به صورت یک مرد ساده کرد از اسم مستعار خودش استفاده کرد کل صفات را روی اسمش پیاده کرد انقدر شد شبیه خودش که صداش کرد آیینه دار ذات خدا 👈 مرتضی علی 🌹 ✅ @mohamadrezahadadpour
شده یه وقتا موقع شام خانوادگی تصمیم بگیرین تلویزیونو خاموش کنین و بعدش بگین به‌به چه سکوتی، کاش زودتر خاموشش می‌کردم! حضور یه‌سری آدما توی زندگیمونم همینه... بهشون عادت داریم به اون صدا، به اون فضا باهاشون سازگار شدیم فقط با حذف کردنشونه که متوجه آرامش بعدش میشیم! خوشبختی همیشه به دست آوردن نیست، گاهی وقتا باید از دست بدی! ارسالی مخاطبین
🔺 عزیزان ما چند روز در سال بیشتر تبلیغ نداریم و بنظرم لازم باشه. لذا لطفا خسته نشید و حتی ممنونم از عزیزانی که پیام دادند و اعلام موافقت کردند.
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
⛔️⛔️کارتابل نویسنده: محمد رضا حدادپور جهرمی «قسمت یازدهم» از صبح چند تا جلسه داشتم و کلی چیز میز نوشتم و کارتابلامو چک کردم و ... اما برخلاف همیشه، دلم میخواست فورا شب بشه و الف پاشه بره مطب اون خانم دکتر و همه چیز مرتب پیش بره و ... اما اون روز برخلاف هر روز که فورا شب میشد، اصلا شب نمیشد و عقربه های ساعت، با ناز و کرشمه، قدم به قدم پیش میرفتند. شب قبلش نخوابیده بودم و چشمام سوز داشت. عصر که یه کم کارها خلوت تر شده بود، گفتم یه چرت بزنم. از وقتی دفترمو عوض کردم و به این بخش منتقل شدم، صندلی راحتی خودم نیاوردم و به خاطر همین مجبور شدم برم تو نمازخونه دراز بکشم. وقتی میخواستم بخوابم، گوشیمو آوردم بیرون و یه تماس واسه خانمم گرفتم: [اون: الو من: سلام اون: سلام آقا ... احوال مبارک؟ من: قربانت! اون: خانواده چطورن؟ من: کنیز شمان! اون: کلا وقتی یه نفر ازت حال منو میپرسه، خدا وکیلی میگی کنیز شمان؟ من: نه! دیوونه شدم مگه؟ اون: پس چی میگی؟ من: میگم خودم کنیزتونم! اون: خیلی خب حالا ... چه خبر؟ چرا صدات اینجوریه؟ من: خرابم. خستم. خوابم میاد. اون: راستی دیشب کجا بودی؟ من: جسارتا حالا یادتون اومده که دیشب نیومدم خونه؟ اون: گفتم یکی نیستا ... اما هر چی فکرش کردم اصلا یادم به تو نبود! من: دست شما درد نکنه! وقتی یه گربه دو شب اومد تو حیاط خونه یه نفر و میو میو کرد، شبای بعدش اگه نیومد دلتنگش میشن! ینی من از گربه هم کمترم؟ اون: آهان ... گفتی گربه ... خب تو هم میو میو بکن تا یادت کنم! من: ینی الان لنگ میو میو کردن منی؟ اون: خب حالا ... گفتم چرا نیومدی؟ کجا بودی؟ من: دنبال یه لقمه نون حلال! اون: خدا ازتون قبول کنه! من: ایشالله ... میگما ... اون: جانم من: بچه ها چطورن؟ اون: خوبن ... عالی ... مشکلی نیست ... محمد صدات یه جوری نیست؟ من: نه عزیزدلم ... خوبم ... اون: یا فاطمه زهرا ... چی شده که میگی خوبم؟ من: بابا هیچی ... دراز کشیدم ... اون: کجا؟ خداوکیلی بیمارستان نیستی؟ من: نه عزیزدلم ... به خدا توی نمازخونه هستم ... چرا استرسی هستی تو؟ اون: تو استرسیم کردی ... داشت قلبم از جا کنده میشد. من: خدا نکنه . آره بابا . چون خستم یه کم دراز کشیدم. گفتم یه سلامی عرض کنم. اون: لطفا مرتب خسته باش و یاد من بیفت و یه زنگی ... اس ام اسی ... حالی ... احوالی ... والا ما هم آدمیم ... من: تو فرشته ای! اون: فرشته کیه؟! من: یه چیزی از دهنم درمیاد و بهت میگما! اون: اگه فرشتم، به خاطر خدا امشب زودتر بیا ... باشه؟ من: اتفاقا امشب یه کار مهم دارم. اگه دیدم حله و نیاز به حضورم نیست چشم! اون: آخه چه کار مهمی هست که مهم تر از منه؟ (حالا مثلا باید از پرونده الف و اون خانم دکتره و پلوتیکی که زدیم چی میگفتم که بگم مثلا مهم هست و باید بمونم؟! فقط گفتم:) هیچی! همش فدای یه تار موهات! اون: (به سبک خانم شیرزاد) واقعا؟! حتی امنیت ملی؟ من: دیگه سوالات سخت نپرس! اون: برو ... برو که دیگه داره خوابت میبره ... میخوای صدات کنم؟ من: اگه این کارو بکنی که آقایی کردی! اون: یه ساعت دیگه خوبه؟ من: نه عزیزم. یه ربع دیگه صدام بزن. اون: حداقل نیم ساعت بخواب که چشمات قرمز نکنه! من: حالا نیم ساعت ... صدام کنیا ... اون: چشم آقایی ... چشم ... اگه دین و ایمان همکارات که ممکنه صدامونو شنود بکنن بهم نمیخوره، میخوای یه دهن برات لالایی بخونم؟ من: برو ... برو که دیگه داری چرت و پرت میگی! کاری نداری؟ اون: فقط لطفا زود بیا ... به خدا سپردمت! من: زنگ بزنیا ... مخلصم ... یا علی! ] آدم هر روز کلی کلمه میشنوه. بعضی کلمات آبادت میکنه و با بعضی کلمات، خرابتر میشی! کلمه ای که از سر لطف و تعلق خاطر و از میان لبهای محرم اسرار و زندگی ما مردها بیرون می آید، لذیذترین پیام و خسته نباشی دنیاست ... حتی اگه پر باشد از لیچار و طعنه و خنده ... وقتی میدونی که تهش یه دلتنگی ساده و یه دل پرتوقع و تشنه بودنت هست، فقط دلت میخواد ساکت بشی تا اون حرف بزنه ... فقط و فقط اون حرف بزنه ... حالا هر حرفی ...