eitaa logo
دلنوشته های یک طلبه
89هزار دنبال‌کننده
3.2هزار عکس
666 ویدیو
125 فایل
نوشتارها و رمان های محمد رضا حدادپور جهرمی ادمین: @Hadadpour سایت عرضه آثار: www.haddadpour.ir توجه: هر نوع استفاده یا برداشت و کپی و چاپ مستندات داستانی چه به صورت ورد یا پی دی اف و ... و حتی اقتباس برای فیلم‌نامه و تئاتر و امثال ذلک جایز نیست.
مشاهده در ایتا
دانلود
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🔰ناامنی در کنار خدا یا امنیت در مقابل خدا زهیر و شمر هر دو، هم در کربلا بودند و هم در صفین... در جنگ صفین، زهیر در کنار معاویه بود و شمر در کنار امیرالمومنین. زهیر در هر دو میدان صفین و کربلا بنا بر فطرت عمل کرد و شمر در هر دو، بنا بر طبیعت... زهیر در صفین به امر فطرتش رفته بود؛ چون میخواست به خاطر مظلوم با ظالم بجنگد، اما ظالم را اشتباه گرفته بود. شمر هم در هر دو میدان به دنبال قدرت بود. او هم اشتباه کرده بود و خیال می کرد که در کنار علی علیه السلام به قدرت دست پیدا میکند. هر دو در میدان کربلا اشتباهشان را اصلاح کردند. آنچه اساسی است این است که انسان همۀ زینتهای دنیا را فدای فطرت کند. امنیت بزرگترین زینت این حیات است. انسان باید ناامنی در کنار خدا را بر امنیت در مقابل خدا ترجیح دهد. شمر در عصر تاسوعا صدا زد: «أَيْنَ بَنُو أُخْتِنَا؟ » فرزندان خواهر ما کجایند؟ حضرت عباس علیه السلام جواب نداد. امام حسین علیه السلام به برادرش عباس فرمود: «أَجِيبُوهُ وَ إِنْ كَانَ فَاسِقاً» پاسخش را بدهید، اگرچه فاسق است؛ یعنی با اینکه میدانید فاسق است و نمیخواهید جوابش را بدهید، ولی باید جوابش را بدهید. حضرت عباس علیه السلام ناچار گفت: چه میگویی؟ شمر گفت: من برای تو و برادرهایت امان آورده ام. حضرت عباس علیه السلام امان نامه او را رد کرد. او امنیت در کنار شمر، عبیدالله و یزید را نخواست و ناامنی در کنار ذُریۀ پیامبر صلی الله را برگزید. در واقع میگوید: راحتی، آزادی، امنیت، شهرت، قدرت، عزّت، همه فدای تو... 📚آیینه تمام نما/فصل ۲، درس‌های عاشورا/ صفحه ۱۱۲
AUD-20200829-WA0037.mp3
6.1M
روایت رهبر فرزانه انقلاب از شهادت حضرت ابوالفضل العباس علیه السلام
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
7.65M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
لطفا خوب چشمامون باز کنیم و به این کلیپ نگاه کنیم. اسراییل برای دومین بار، نمایشگاه و فضایی مثل راهیان نور به وجود آورده و داره به بچه ها و نوجوان های اسراییلی آشنایی با الفبا و ادوات جنگی را آموزش میده. خب قطعا به آموزش ادوات و شیوه استفاده از آنها خلاصه نمیشه و فرهنگِ جنگِ صهیون هم آموزش خواهد داد. در این فیلم، نوجوان اسراییلی از ادوات جنگی کشورش به عنوان افتخار یاد کرده و اسامی و شیوه عملکرد آن را تشریح می‌کند. حتی دختر بچه با تیپ کاملا اروپایی کنار آن ادوات ایستاده و عکس میگیرد و دست دوستش را هم گرفته و با هم مصاحبه میکنند. حرف بسیار است اما ... جنگ ده سال آینده، نبرد نسلی است که در حال حاضر به تماشای شبکه پویا و نهال نشسته است. نبردی کاملا شهری و سپس منطقه ای حالا شما سطح و کیفیت برنامه هایی که برای نونهالان من و شما در حال پخش است با نیازمندی آینده بسنجید! ما نباید فقط منتقد باشیم قبول اما لطفا پس از پنج سال که داریم به روش های مختلف در فضای مجازی و حقیقی داد میزنیم، یکی پیدا بشه و فقط حرف ها و طرح های ما را برای تربیت «کودک استراتژیست و‌ جنگ آور» بشنوه فقط بشنوه ها حتی اگه دوست داشت بعدش مسخرمون کنه. بعدش بگه چرت نگو. بعدش بگه به درد نمی‌خورد. اما یکبار این حرفها و طرح ها شنیده بشه. حتی حاضریم پول بدیم که حضرات بشینن به حرفامون گوش بدن و اگه به درد خورد، در رسانه های رسمی و ملی اجرایی کنند. ولو به نام خودشون ثبتش کنند. والا ما راضی هستیم و بعدش ادعایی هم نمی‌کنیم.
دلنوشته های یک طلبه
لطفا خوب چشمامون باز کنیم و به این کلیپ نگاه کنیم. اسراییل برای دومین بار، نمایشگاه و فضایی مثل راهی
سلام اینقدر با قاطعیت سخن نگویید. چرا که امشب شب عاشوراست و همین امام حسینی که عزادارش هستیم: ۱. از کودکی به فرزندانش سیاست و هنرهای رزمی یاد می‌داد ۲. چندین نوجوان زیر ۱۶ سال در کربلا شهید شدند. نوجوانانی که همه رزم آموخته بودند و والدین آنها مثل من و شما از این افکار اشتباه نداشتند. ۳. حتی مکالمه امام حسین با نوجوان ۱۳ ساله درباره جنگ و شهادت و شمشیر و ... و تایید امام حسین در کتب معتبر مقاتل و تاریخ نقل شده. ۴. این از سیره همه ائمه هدی است که تا زنده بودند به فرزندانشان یاد بدهند و به شیعیان هم توصیه کنند. لطفا تکلیفتان را روشن کنید که آیا تابع اصول تربیتی غربی ها هستید که نهایتا نتیجه اش میشود سند ۲۰۳۰ و یا تابع اصول دینی و وجدانی ائمه اطهار علیهم السلام؟!
دلنوشته های یک طلبه
سلام اینقدر با قاطعیت سخن نگویید. چرا که امشب شب عاشوراست و همین امام حسینی که عزادارش هستیم: ۱. از
تمام انیمیشن های خشونت آمیز و جنگی که در پویای خودمان به خورد کودکان و خردسالان معصوم میدهند، غیر ایرانی و محصول بنگاه های غربی است. چطور پاندای کنگ فو کار و لاک پشت های نینجا و جنگ فضایی و ده ها مورد دیگر از این دست مروج خشونت در کودکان و جرم نیست اما آشنا کردن آنها با شهدا و مرام و هدفشان باعث تربیت جنگی میشود؟ لطفا سرمان را مثل کبک در برف نکنیم! مخاطبین
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
خیلی ساده و خودمونی بگم: یاد و خاطره شهدای روز عاشورای سال ۸۸ (به دست فتنه گران لعین) گرامی باد🌷 ۲۳۳ ۱و۲
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
در خصوص شهدای عصر عاشورا👆👇
دلنوشته های یک طلبه
در خصوص شهدای عصر عاشورا👆👇
بسم الله الرحمن الرحیم به یاد شهدای مظلوم عصر عاشورای سال 1362 شهرستان جهرم... مهرماه سال 1362 هجری شمسی بود و جهرم در دهه اول محرم سیاه پوش عزای سرور و سالار شهیدان... اتوبوس کمیته امداد امام‌خمینی(ره)، بچه‌های خسته‌ی عملیات والفجر 2، از غرب کشور را با خود به شهر آورد، آن‌ها کسانی بودند که مرخصی گرفته و از تیپ المهدی(عج)، به جهرم برگشته بودند تا تاسوعا و عاشورا را در مسجد و حسینه‌های شهرستان به عزاداری سالار شهیدان بپردازند. * دفتر اعزام نیروی سپاه جهرم مثل هرروز باز بود. کسانی که مرخصی‌شان تمام شده بود و می‌خواستند به جبهه باز گردند می‌آمدند و اسمشان را می‌نوشتند که با اتوبوس کمیته، عازم جبهه‌ی غرب شوند؛ اما به خاطر روزهای پرالتهاب و سراسر شور و شوق، تاسوعا و عاشورا و اشتیاق وافر بچه‌های جبهه و جنگ به شرکت در عزاداری آقا ابا عبدالحسین(علیه السلام)، استقبال کمتر بود. فقط یک سوم صفحه کاغذ پر شده بود...   از طرفی هم دسته‌ها و هیئت‌های سیاه‌پوش، سینه‌زنان و زنجیرزنان، کوچه پس کوچه‌ها و خیابان‎های شهر را از صدای یاحسین، یاحسین پرکرده بودند. صدای طبل و سنج در فریاد سینه‌زن‌ها که با شور و هیجان نوحه‌ی دسته را بازخوانی می‌کردند گم بود... مسافران اتوبوس کمیته امداد امام (ره) از خلوتی خانه‎های‌شان استفاده و ساک و وسایل‌شان را سریع جمع کرده و جلو کمیته امداد جهرم، جمع شده بودند. مجید پویان، کاغذی دستش بود، و در ورودی پله اتوبوس ایستاده و یکی یکی اسم‌ها را از روی کاغذ می‌خواند: ابراهیم یاعلی، غلامعباس‌کارگرفرد، سیدمسعود مروج ، حمیدرضا یثربی، اسدالله رزمدیده، محمدحسن مصطفی‎زاده، بمانعلی ناصری، مصطفی رهایی، سعید اعظمی، حمید مقرب، محمود زارعیان، کرامت الله اقناعی، سید مهدی‌صحرائیان.  مسئول اعزام نیرو اسم هر کس را که می خواند یا حسین گویان سوار اتوبوس می شود. *  مسافران اتوبوس 15 نفرند: راننده آقای غلامحسین رشیدیان، با کمکی و شاگردش همراه با 13نفر، از گل‌های نورسته‌ی باغ عشق و ایمان. هرکس دوتا صندلی هم که بگیرد، باز جای خالی هست...  رزمنده‌ها همه کم سن و سال هستند. بیشتر آن‎ها، دانش‌آموز و شاید هم بچه‌های یک کلاس یا مدرسه باشند، بزرگ‌ترشان مصطفی رهایی و غلامعباس کارگر است. مصطفی و غلامعباس پاسدار و بقیه بسیجی هستند، در بین آن‎ها فقط بمانعلی ناصری صبح زود از خفر آمده تا به اتوبوس برسد... اذان ظهر تاسوعا، سکوتی در اتوبوس حکم‌ فرما می‌شود... * شب عاشورا شب عاشور است و اتوبوس در سکوتی محزون در جاده‌های پُر پیچ و خم کردستان به پیش می‌رود. شب عاشورا نمی‌شود غمگین نبود. هرکس برای خودش زمزمه‌ای دارد. شب عاشورا آخرین شب عمر امام حسین(ع) و 72 تن از یاران با وفایش بود. این شب عاشورا هم شاید آخرین شب عمر مسافران اتوبوس باشد. کسی نمی‌داند دست سرنوشت، برای مسافران آسمانی چه تقدیری را رقم خواهد زد... *مهاباد – جاده روز عاشورا غمگین‌تر از شب عاشورا از راه می‌رسد. رشیدیان، راننده سخت کوش اتوبوس، سعی می‌کند بچه‌ها را به حرف بکشد و آن‌ها را از این سکوت آزار دهنده رها کند. حِس غریبی در فضای اتوبوس حاکم است، راننده می‌خواهد که تا قبل از ساعت چهار، زمان منع عبور و مرور در کردستان، به جایی برسد و شب را در آن‌جا بماند. او مقر سپاه مهاباد را برای ماندن شبانه انتخاب می‌کند... * عصر عاشورا – کربلا سرهای بریده بر نیزه‌ها، میان گرد و غبار و هلهله کوفیان به چشم می‌خورد. جسدهای پاره پاره شده بر روی خاک‌های گرم کربلا افتاده است. فریاد ناله‌های کودکانِ وحشت زده از لا به لای شیهه اسب‌ها به گوش می‌رسد. غوغایی است کرب و البلا . . . کسی به زن و بچه‌ها رحم نمی‌کند آتش به خیمه ها افتاده . . . * عصر عاشورا – مهاباد راننده آخرین پیچ جاده را که رد می‌کند می‌بیند که یک مینی‎بوس و چند ماشین کنارجاده ایستاده‎اند. راننده پا از روی گاز برمی‌دارد و سرعتش را کم می‌کند تا از کنار ماشین‎ها با احتیاط رد شود، ناگهان یک نفر کومله با لباس کردی، آرپی‌جی بر روی دوش به وسط جاده می‌پرد. مصطفی رهایی دست به اسلحه می‌برد. رشیدیان ترمز محکمی می‌گیرد، بچه ها از شیشه اتوبوس می‌بینند دو نفر دیگر کلاش‌های‌شان را به سمت اتوبوس نشانه رفته اند، یکی داد می‌زند کمین خوردیم . . . کمین خوردیم . . . * پنچ کیلومتری مهاباد اینجا 5 کیلومتر مانده به مهاباد است... فرمانده کومله‌ها مسافرین اتوبوس را پیاده می‌کند. پلاک اتوبوس شخصی است. یک نفر بالا می‌رود و اتوبوس را می‌گردد یک نفر دیگر هم جعبه‌های بغل را باز کرده و وسایل بچه‌ها را بیرون می‌ریزد. کارت بسیجی و سپاهی بچه‌ها پیدا می‌شود. کارت‌ها را به فرمانده خود می‌دهند و او دستور می‌دهد همه را لا به لای درخت‌های اطراف جاده ببرند... * عصر عاشورا – کربلا خیمه ها سوخته و هلهله سپاه فروکش کرده است. هرجا نگاه می‌کنی جسد شهیدی بی سر افتاده، زن‌ها و